eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
14هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . . 🔴 سقوط سنگین جزایر 🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇 بخش دوم: از اوا
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . . 🔴 سقوط سنگین جزایر 🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇 بخش سوم (پایانی): 💠 از این برخورد علی نگرانیم بیشتر شد. گفتم: علی جان خبری نیست یعنی چه؟ حتماً عراق باید بیاید تا دم در سنگر شما که اینجا را رها کنی و او باز با همان آرامش خاص خود گفت: حاج احمد نگران نباش مواظب هستم. بالاخره گفتم: علی جان من باید بروم سراغ مرتضی قربانی. فشار عراق روی یگان مرتضی خیلی زیاد است تو هم سریع جمع و جور کن بیا عقب. منتظرت هستم. از در سنگر فرماندهی بیرون آمدم و در محوطه قرارگاه نگاهی به اطرافم کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم: خدایا هر چه هست دست توست. سوار ماشین شدم و به راننده گفتم سریع برو طرف جاده قمر. برادر قربانی امانم نمی‌داد و مدام با بیسیم می‌گفت حاج احمد برس به دادم. وضع خوب نیست. برای چند لحظه از مقر فرماندهی قرارگاه دور نشده بودم و هنوز به تقاطع شهید باکری نرسیده بودم که هلکوپترهای عراقی را دیدم که بالای سر قرارگاه هستند، حدود 7 هلی کوپتر بودند. برای چند لحظه گفتم: خدایا کمک؛ قرارگاه علی هاشمی را عراقی‌ها محاصره کردند. باز به خودم روحیه دادم نه. آنها دارند گشت می‌زنند. از ماشین پیاده شدم، دیدم سربازی گفت: آقای غلامپور تلفن شما را کار دارد. در آنجا یک ماکس یک کاناله قرار داده بودیم جهت ارتباط تلفنی. تعجب کردم که چه کسی می‌دانست من دارم میایم اینجا. بلافاصله به طرف تلفن رفتم و گوشی را گرفتم و گفتم: بفرمایید. ناگهان صدای برادر گرجی (رئیس ستاد) در حالی که با صدای بلند حرف می‌زدم در جانم نشست: آقای غلامپور عراقی‌ها، عراقی‌ها، قرارگاه سقوط کرد. و مرتب سؤال می‌کردم: تو الان کجا هستی؟ سریع بگو چه شده؟ و او گفت بعد از این که شما رفتید بلافاصله عراقی‌ها هلی‌برن کردند و دقیقاً روی مقر قرارگاه فرود آمدند و الان دیگر قرارگاه سقوط کرده. داشتم صدای هلهله و سروصدای عراقی‌ها را می‌شنیدم که گوشی قطع شد. مجدداً بلافاصله قرارگاه علی هاشمی را گرفتم که کسی گوشی را برداشت و به جز صدای هلهله عراقی‌ها چیزی شنیده نمی‌شد که نشان می‌داد که قرارگاه سقوط کرده است. 5 دقیقه بعد مرتضی قربانی از راه رسید و در حالی که با سرو صورت خاکی و ناراحت بود گفت: خط ما سقوط کرد. به او گفتم: خدا بزرگ است، ناراحتی ندارد و بعد گفت خودم هم نزدیک بود اسیر شوم که گفتم حالا که نشدی آرامش داشته باش. با تلفن خبر سقوط قرارگاه را به آقا محسن دادم که احساس کردم پشت گوشی برای یک لحظه بهت وجودش را گرفت و پرسید: علی هاشمی چه شد؟ گفتم: هیچ خبری ندارم. و با لحن خاصی گفت: بالاخره اسیر شد؟ گفتم: معلوم نیست. و با همان ابهام توأم با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟ بالاخره چه شد؟ من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم دیگر نمی‌دانم بعد از تماس برادر گرجی‌زاده چه اتفاقی افتاده است. آیا علی توانسته خود را از مهلکه محاصره نجات بدهد یا خیر. آن روز، روز تلخ جزیره بود و من از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم. عراقی‌ها هم چهار نعل داشتند جلو می‌آمدند. به طوری که ساعت یک بعدازظهر دیگر جزیره به صورت کامل سقوط کرد. غم از دست دادن جزیره یک طرف و غم علی هاشمی یک طرف. گروه‌های اطلاعات را فرستادم بروند تا شاید خبری بیاورند ولی خبری نبود. یک فروند هلی‌کوپتر فرستادیم شناسایی تا شاید خبری بیاورند باز هم هیچ خبری نشد. ولی تا سه روز تلاش فراوان زمینی و هوایی هیچ خبری از علی نشد. ساعت 3 عصر 67.7.7 بود که آقا محسن تلفنی در حالی که ناراحت بود گفت: از برادرمان علی خبری نشد؟ جواب دادم آقا محسن متأسفانه نه. ولی خوب یادم هست که علی هاشمی در آخرین حرفی که در جلسه در قرارگاه در جزیره به من و فرماندهان زد این بود که عراق مگر از روی جسد من عبور کند که جزیره را بگیرد. و باز آقا محسن کوتاه سؤال کرد، یعنی؟!! گفتم: آری یعنی از هور به آسمان رفته است. و برای همین است که روز 1367.4.4 یادآور یکی از روزهای تلخ و پرخاطره زندگیم است که باور نمی‌کردم این گونه برادرم حاج علی هاشمی را از دست بدهم. حس غربتی که از آن روز در فراق برادرم حاج علی هاشمی به جانم شعله کشید! فراقی که هنوز از آن می‌سوزم... «و ان‌شاءالله بهم لاحقون»
ای شهیدان ، عشق مدیون شماست 🕊 هرچه ما داریم از خون شماست🌷
یك‌ بار از او پرسیدم متن‌هایت را چطور می‌نویسی؟ از کجامی‌آیند؟ گفت: اگر دوست‌ داری براۍ شھدا بنویسی وضو بگیر، دو رکعت نماز بخوان، سلام را کہ‌‌‌دادۍ بنشین‌ به نوشتن. می‌رسانند به آدم! 🌿به نقل‌از‌سردارسعیدقاسمی
هدایت شده از دفاع مقدس
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه شهید آوینی با مادری که علاوه بر پسران، نوه‌هایش را هم بسوی جبهه‌ بدرقه می‌کند. 🌴 دوران ------------------------------------------- ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ ۱
دفاع مقدس
#استوری #شهید_علی_هاشمی #عملیات_بیت‌المقدس ۱۳۶۱/۲/۷
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 | سردار شهید علی هاشمی 🎤 با صدای محمد اصفهانی ا🌱💦🌱💦🌱💦🌱💦🌱💦🌱 در گل و لای سياه قعر هور... می درخشد تا ابد يك كوه نور... تا نباشد نور در هور سياه... كی كند رهرو ز معبرها عبور...
دیگر به خواب فکر نمی‌کنند آنها که بیدار شده‌اند و آنها که بیدار می‌کنند ... ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ ۱
صبح .. لبخندِ شماست و آفتاب، از ڪرانہ ی لبانتان ... هـر روز طلوع مے ڪند بخندید .. ڪہ مشرقِ نگاهـتان ... دل مغربی‌ام را، آرام مےڪند با نسیم صبح احیاء می‌شوم همدم گل‌های زیبا می‌شوم با نسیم صبح، یک بار دگر روز را آغـاز فـردا می‌شوم
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ زیبا و نوستالژیک 🌸 تقدیم به محضر شهدای پاکباز عملیات پیروزمند (آزادسازی خرمشهر از چنگال متجاوزین بعثی) ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ ۱
در گرمای جنوب☀️ ✍️ سردار علیجان میرشکار، فرمانده تیپ سوم از لشکر ویژه ۲۵ کربلا نقل می کردند: 🌴 در دوران جنگ، از آنجا که مدت حضور رزمنده ها در یک مکان، اصلاً قابل پیش بینی نبود، به همین دلیل نمازها را شکسته می خواندیم، مگر اینکه مطمئن می شدیم که در یک مکان بیش از ۱۰ روز می مانیم، آن وقت نیت ۱۰ روزه کرده و نمازمان را کامل می خواندیم. یادم هست در هوای گرم شلمچه، روزی یکی از بسیجی ها پیشم آمد و گفت: چند روز در این منطقه می مانیم؟ سوالی که او پرسید برایم دور از انتظار بود، زیرا در برخی مواقع، اعلام استقرار و مدت حضور در یک مقر، طبقه بندی داشت و جزء اسرار جنگ به حساب می آمد. (که مبادا دشمن خبردار شود!!) 🔹به دو دلیل هیچوقت این اعلام نمی کردیم. (۱) نیروها همیشه آماده عملیات باشند. (۲) خدای نکرده کسی قصد سوء استفاده نداشته باشد. در پاسخ به آن رزمنده نوجوان، گفتم: معلوم نیست، چطور مگه؟ ولی او سماجت کرده و اصرار داشت این را بداند. بار دوم بهش گفتم چرا می خوای بدانی ؟ گفت: اگر ۱۰ روز در این مکان می مانیم، قصد دارم روزه بگیرم. به او گفتم: الآن که ماه رمضان نیست!! در جوابم گفت: نذر کردم به نیت حضرت زهرا (س) روزه بگیرم. ا🌱🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱 پ.ن: خواننده محترم، اگه می گوییم دفاع ما مقدس بود، یکی از هزاران دلیلش همین است . . . که در آن گرمای خوزستان، یک رزمنده ۱۶ ساله روزه نذری می گرفت!! 🔹امام راحل در کتاب دفاع مقدس ص ۴۱۰ فرمودن : آنهایی که در این چند سال مبارزه و جنگ، به هر دلیلی از ادای آن تکلیف بزرگ، طفره رفته و جان، مال و فرزندانشان را از آتش حادثه دور نگه داشتند، مطمئن باشند که از معامله با خدا طفره رفتند و در واقع، خسارت و زیان و ضرر بزرگی کردند، آنها بی تردید حسرت این غفلت و ترک انجام تکلیف را در روز واپسین خواهند کشید. (راوی: علی محسن پور) ------------------------------------------- 📡 کانال "دفاع مقدس" (ایتا، روبیکا،تلگرام، واتساپ)
وقت ؛ پهلوی او جا گرفته‌ایم باشد گهِ سلام، نگاهی به ما کند