دفاع مقدس
بخشی از گفتگو با «محمدابراهیم شفیعی» از فرماندهان عملیات آزادسازی #بازی_دراز : 🎤 . . . ساعت یک شب،
و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتى است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامى بر خوردارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر مىخواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مىشود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازهام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد.
انشاءالله و من الله التوفیق
۱۳۶۰/۱۲/۲۶
ساعت یازده شب جبهه بلد - دزفول»
دفاع مقدس
🌴 سه روز مانده تا آزادی #خرمشهر ✌️✌️
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏳ شمارش معکوس؛
🌴 سه روز تا آزادی خرمشهر ..... ✌️✌️
💠 عملیات بزرگ و ظفرمند الی بیت المقدس
#فتح_خرمشهر
سوم خرداد ۱۳۶۱
-------------------------------------------
📡 کانال "دفاع مقدس"
(ایتا، روبیکا،تلگرام، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 #انتشار_مطالب_صدقه_جاریه_است
24.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ_صوتی | سردار جاوید حاج احمد متوسلیان:
"باید که خون این شهیدان را تداوم بدهیم
این من و شما هستیم که باید اسم خونین شهر را با فتح آن تبدیلش کنیم به همان #خرمشهر
یا زنده برنگردم، یا خونین شهر گرفته بشود!"
به مناسبت سالگرد عملیات
ظفرمند "بیت المقدس"
☝️☝️صوت سخنرانی
سردار جاوید حاج احمد متوسلیان
بنیانگذار تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)
مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس
(قبل از #فتح_خرمشهر )
اردیبهشت ماه ۱۳۶۱
------------------------------------------
📡 به کانال"دفاع مقدس" بپیوندید🕊🕊
انتشار مطالب صدقه جاریه است
🔴 تركش نُقلي!!
▫️ در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس که بنا بود رزمندهها از جاده اهواز- خرمشهر عبور و به سمت دژ مرزی که کارزار سختی در جریان بود، بروند. بعد از اینکه آنان موفق شدند، عراقی ها درصدد مقابله برآمدند.
دشمن پاتك هاي سنگيني را روي بچه ها انجام مي داد و آنها هم جانانه دفاع مي كردند . در همين گير و دار، ناگهان غرش سهمناك و مهيبي را در كنار دژ مرزي شلمچه شنيدم . گلوله توپي در كنار حاج احمد و چند نفر از همراهانش تركيده بود . گيج و گم ، چرخي زدم و به ميان توده خاك و دود رفتم . خاكها كه بر زمين نشست ، چهره خاك آلود و پاي تركش خورده حاج احمد را كه از آن خون بيرون مي زد، ديدم . با ديدن اين صحنه ، به يكباره بچه ها فرياد يا ابوالفضل (ع ) و يا امام زمان (عج ) سر دادند و گريه كنان و بر سر زنان ، به طرف او دويدند . همين طور كه داشتيم به سر خودمان مي زديم و به پيكر مجروح حاج احمد نگاه مي كرديم ، يك دفعه او از پشت لايه هاي خاك ، با همان نگاه پر از غيظ گفت : "تركش نقلي اش مال ماست .
آن وقت گريه و زاريش مال شما؟ بس كنيد"! جلوي خودمان را گرفتيم و اشكها را پاك كرديم . حاج احمد كمربندش را باز كرد و به وسيله آن ، بالاي شريان ران را بست و به هر زحمتي بود، از جا بلند شد . بعدها كه جاي زخم و تركش را ديدم ، نفهميدم چطور حاج احمد به تركشي كه به قدر نصف كف دست بود، مي گفت تركش نقلي ! تازه در برابر اصرار ما براي انتقال به بيمارستان اهواز، با قاطعيت مخالفت مي كرد .
(راوی" رزمنده حاضر در صحنه)
ا▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
🔵 روایت #ادمین کانال #دفاع_مقدس از دیدن #حاج_احمد
در روزهای منتهی به فتح خرمشهر:
ا👇👇👇
✍️در گرماگرم نبرد با عراقی ها در عملیات بیت المقدس، روزی در پشت خاکریز، به همراه برادران گروهان شهید امیرعلی اسکویی (از گردان حبیب ابن مظاهر بفرماندهی شهید موحد دانش- تیپ ۲۷) در سنگرهایمان بودیم که دیدیم یک دستگاه خودروی فرماندهی نزدیکمان توقف نمود. همراه با بچه ها به سمت ماشین آمده و #حاج_احمد_متوسلیان (فرمانده تیپ) را در درون استیشن دیدیم که پای مجروح و باندپیچی شده خود را دراز کرده و در همان حال با مسئول محور در حال گفتگو و رأی زنی بود.
فکر می کنم این دومین باری بود که #حاج_احمد را بعد از #صبحگاه_دوکوهه می دیدم؛ با سر و روی غبارآلود، در حالی که نور ایمان و شجاعت در چهره او موج می زد.
من هیچگاه ابهت، جلال و شکوه حضرت امام را در ملاقات با ایشان در جماران از یاد نمی برم. دیدن #حاج_احمد_متوسلیان برایم عین دیدن رخسار ملکوتی امام بود . . . غرق در نور و عظمت!!!
⚪️ برق نگاه او، چنان روح و دل انسان را تسخیر می کرد، که هنوز هم پس از ده ها سال، هرگاه آن چهره مصمم، مردانه و مؤمن را به یاد می آورم، تمام سلول های وجودم می لرزد . . . حس کنده شدن از دنیای فانی به آدم دست می دهد .... و روح و حقیقت وجود انسان به سوی آسمان به پرواز در می آید🕊🕊
🌿 #تا_ابد_مدیون_حاج_احمدیم 💕
-------------------------------------------
📡 به کانال #دفاع_مقدس بپیوندید
(ایتا، روبیکا،تلگرام، واتساپ)
🔵 مطالب دست اول و غالباً از زبان راوی و شاهد اصلی ماجراهای جنگ
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 #انتشار_مطالب_صدقه_جاریه_است
چهارم خرداد ۱۳۶۱
(یک روز بعد از آزادسازی خرمشهر)
🔹پس از فتح خرمشهر ، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی مسجد جامع خرمشهر جمع شده بودند.
حاج احمد متوسلیان كه وارد شد، همه صلوات فرستادند.
حاج احمد گفت: ای كسانی كه بر زمين های خرمشهر خوابيده ايد، شما جانتان را فدایی كرديد و اين شهر را آزاد كرديد.
بعد شروع كرد به نام بردن تك تك بچه ها:
حسين قجهای ، محسن وزوايی ، احمد بابايی ، محمود شهبازی ، عباس شعف، علیاصغر بشکیده و...
شانه هایش داشت تکان میخورد...
(به نقل از: حاج حسین طلعت)
🔸چهارم خرداد ۱۳۶۱
مسجد جامع خرمشهر
ا📷☝️
ایستاده از راست:
برادر #امیر_رزاق_زاده (راوی حاج احمد متوسلیان)
شهید محسن حیات پور ،جانشین تخریب تیپ ۲۷
سردار جاوید حاج احمد متوسلیان
حاج اسد الله توفیقی
نشسته :
جاوید الاثر شهید تقی رستگار مقدم
مسئول واحد آموزش و تاکتیک تیپ
دفاع مقدس
چهارم خرداد ۱۳۶۱ (یک روز بعد از آزادسازی خرمشهر) 🔹پس از فتح خرمشهر ، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی
🔴 ماجرای مجروحیت حاج احمد متوسلیان
در آستانه #فتح_خرمشهر
▫️(راوی: امیر رزاق زاده)
💠 عمل؛ بدون بیهوشی !!
🔸 در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس که بنا بود رزمندهها از جاده اهواز- خرمشهر عبور و به سمت دژ مرزی که کارزار سختی در جریان بود، بروند. بعد از اینکه آنان موفق شدند، دشمن درصدد مقابله و فرماندهان خودی نیز در پی چارهجویی برآمدند. لذا فرماندهان قرارگاه هدایت مشترک عملیات ارتش و سپاه نصر و لشکر 21 حمزه ارتش و فرماندهان تیپهای 27 و 31 عاشورا سپاه برای بازدید از منطقه آزادشده و شناخت و تقویت خط پدافندی در نزدیکی دژ مرزی برای رفع مشکلات حضور پیدا کردند. در آن نقطه حساس از میدان جنگ و کارزار مذاکرات سرپایی بین فرماندهان یگانها با مسئولین قرارگاه نصر برپاشده بود، حین بازدید از منطقه همه نقشه و راهکارها توسط فرماندهان بهمنظور هماهنگ کردن امور باقیمانده و رفع نیازهای اساسی مرحله دوم نبرد مورد بررسی قرار گرفت؛ همه گرم صحبت بودند و در پی راههای مقابله با پاتکها و حملات همزمان زرهپوشهای مجهز عراقی که در پناه هلیکوپترها و فرماندهانی که در آن مستقر بودند و دائم برای پس زدن رزمندگان اسلام به صفوف آنان در دژ مرزی فشار میآوردند، چون احساس میکردند نوک فلش حملات ما به سمت شمال بصره است بنابراین حملات سهمگین و غیرقابل تصور خود را متوجه این باریکه مرزی کرده بودند.
در این هنگامه و گیر و دار به ناگاه گلوله توپی از سمت اردوگاه دشمن به سمت خاک ایران و منطقه تجمع ما شلیک شد و لحظاتی بعد درست مقابل جمع به زمین اصابت کرد و منفجر شد؛ حاج احمد و من از همه به کانون انفجار گلوله توپ مورد نظر نزدیکتر بودیم و با چشمان خود دیدیم که ترکشهای گلوله منفجرشده مثل قطرات باران از جلوی چشم و بدنمان عبور میکند و در پی رسیدن به هدف خود با گرمای زیاد که از لهیب حرارت گرما کاملا سرخشده بود میرود و در فضا فواره وار پخش میشود و سپس با شدت برقآسا به زمین برخورد میکند؛ در همین لحظات ترس و دلهرهآور یکی از ترکشهای بزرگ به سفید ران حاج احمد اصابت کرد و او را با قد رعنا و کشیدهاش نقش زمین کرد در نگاه اول گویی ما یکی از استوانههای لشکر و دفاع مقدس را از دست دادهایم اما سرنوشت حکایتی دیگری رقم میزد در میان گرد و خاکی که از زمین به هوا برخاسته بود چند لحظهای طول کشید تا ما خود را دوباره پیدا کنیم و بفهمیم که چه اتفاقی افتاده من وقتی دیدم که اصابت ترکش بهپای حاج احمد باعث جراحت سخت ایشان شده است بلافاصله به فکر چاره افتادم و با چفیهای که دور گردنم بود پای ایشان را محکم بستم تا از خونریزی بیشتر جلوگیری کنم از سوی دیگر جمع حاضر بسیار متاثر و خیلی زود پراکنده شدند.
وقتی خوب از وضعیتی که بر اثر انفجار گلوله توپ مطلع شدم فهمیدم برای کس دیگری اتفاقی رخ نداده است؛ من نیز با کمک تقی رستگار و یکی دو نفر دیگر ضربالاجل ایشان را با جیپ به اورژانس احداثشده کنار جاده اهواز خرمشهر منتقل کردیم؛ کادر پزشکی بعد از مشاهده وضعیت نامناسب حاج احمد متوسلیان گفتند که ایشان را باید به مراکز درمانی مجهزتری در عقبه ببرید و پیشنهاد کردند به دلیل وضعیت بحرانی حاج احمد او را به بیمارستانهای شهر اهواز یا شهرهایی که از امکانات بیشتری برخودارند، منتقل کنید. اما حاج احمد وقتی از این تصمیم مطلع شد که باید اورژانس را ترک کنیم و راهی بیمارستان مجهزتری بشویم خیلی صریح با چنین پیشنهادی مخالفت کرد. با این وجود کادر پزشکی هر چه تلاش کردند تا موافقت ایشان را برای اعزام به مرکز دیگری جلب کنند موفق نشدند زیرا حاج احمد میگفت: «شما همینجا مرا عمل کنید چون که من تا هنگام آزادی خرمشهر به هیچ وجه از منطقه عملیاتی خارج نمیشوم و تا هنگام اتمام نبرد برای انجام مأموریتم کنار رزمندهها میمانم.»
💠 بیهوشم نکنید؛ میترسم اطلاعات ذیقیمتی لو رود!
به هر روی کادر پزشکی اورژانس سرانجام با درخواست ایشان موافقت کرد و تیم پزشکی بیمارستان بلافاصله مهیای عمل شدند؛ در گام اول آنان میخواستند طبق روال معمول و مرسوم در چنین مواردی، مجروح را بیهوش کنند تا پس از آن قادر باشند که کار خود را با خیال راحت و اطمینان خاطر آغاز کنند اما او با این تصمیم آنان نیز مخالفت کرد و گفت: «چون من اطلاعات و اسرار پراهمیتی از عملیاتهای آینده بهویژه سلسله نبردهای کربلا 1 تا 12 را در سینه دارم ممکن است در حالتی که به هوش نیستم و قاعدتاً در حال بیهوشی به سر میبرم که عنان اختیار عقل و زبانم در دستم نیست اطلاعات ذیقیمتی را سهوی لو دهم لذا من را بیحس کنید و ترکش را درآورید.»
دفاع مقدس
چهارم خرداد ۱۳۶۱ (یک روز بعد از آزادسازی خرمشهر) 🔹پس از فتح خرمشهر ، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی
کادر پزشکی به سرپرستی یکی از پزشکان حاضر در اورژانس تلاش جدیدی را برای متقاعدسازی ایشان آغاز کرد، اما بازهم در این راه موفقیتی کسب نکرد. سرپرست اورژانس رو به ما کرد و گفت عجب مجروحی را برای ما آوردهاید! بهسادگی زیر بار هیچچیزی نمیرود و همه حرفهایش هم درست و منطقی است و ما را متقاعد میکند. با پذیرش شرط دوم تیم پزشکی کار خود را آغاز کرد. حاج احمد هم حین عمل از درد به خود میپیچید و با قرار دادن یک گاز استریل در دهانش بهشدت دندانهایش را به هم میفشرد. این حاصل مشاهدات من در فاصله چند متری حاجی بود. در همین اثناء که تلاش ارزنده تیم پزشکی ادامه داشت و بهناچار عمق محل برش سفید ران ایشان را تا نقطهای بهموازات استخوان ران گسترش دادند و خیلی بیشتر از حدس و گمان ها کردند و دقیقا برخلاف سناریوی اولیه درمانی ایشان که قرار بر عمل محدود بود اما عملاً منجر به افزایش میزان عمق نفوذ برای دسترسی آسان به ترکش پای ایشان شدند که در این اقدام بهناچار رگ و پی و اعصاب محیطی فراوانی را درگیر کردند و در نتیجه به طور فزاینده از میزان اثربخشی داروی بیحسی کاسته و بر میزان درد ایشان افزوده شد تا جایی که من یهعینه دیدم و احساس کردم که فشار وی بر گاز استریلی که بین دندانهایش قرار داشت بطور قابل ملاحظهای افزایش یافت و نزد خودم فکر کردم که شاید بر اثر آن نیروی زیاد واردشده بهطور طبیعی اصلا چند دندان ایشان حین عمل خرد شود. بهعلاوه عرق از سر و روی ایشان مثل کسی که در زیر رگبار باران بدون سر پناهی مانده روی بدنش سرازیر شده بود من با خود میگفتم الان است که حاجی زیر عمل امانش ببرد و با فریاد بلند بگوید: «آقای دکتر، من اشتباه کردم لطفا برای ادامه کار مرا بیهوش کنید.» اما در این مورد هم دقیقا من اشتباه میکردم زیرا او مثل عقاب استواری که تیر صیاد بیرحمی پر و بالش را شکافته و به عمق جانش رسیده بود درد جانفرسا را تحمل و با نگاه نافذش دائم ما را رصد میکرد و هیچ تغییری در رای و نظرش نداد و منتظر پایان و نتیجه کار بود.
🔹 گویا شما باید برای کارهای مهمتری در آینده بمانید!
سرانجام تیم پزشکی با همان تجهیزات اندک و مشقات فراوان با گذشت ساعتی کار را با موفقیت به پایان رساندند و پس از خارج کردن ترکش بزرگی از ران ایشان محل زخم را بخیه زدند و پانسمان کردند و من نیز ضمن خشککردن عرق پیشانی حاج احمد که دور و اطراف را خیس کرده بود با خودم گفتم از این به بعد حاجی باید در قرارگاه تاکتیکی و پشت بیسیم بنشیند و عملیات را از راه دور مثل افسران ارتشهای کلاسیک هدایت کند و از رفتن به خط مقدم طبق توصیههای پزشکی خودداری کند و من هم باید از امروز تا انتهای نبرد با حاج همت کار را ادامه بدهم. من در این افکار خود سخت غوطهور بودم که دیدم مسئول اورژانس بر بالین ایشان حاضر شد همان افکار چند لحظه پیش مرا به حاجی دیکته کرد و رو به ایشان گفت: «اگر ترکش مقداری بالاتر و به رگ اصلی خورده بود الان دیگر کار شما تمام بود اما خدا شما را خیلی دوست دارد که این وضع رخ نداد گویا شما باید برای کارهای مهمتری در آینده بمانید.» او هم سری تکان داد و لبخندی زد و ترکشی که دکتر دربین انگشتانش گرفته بود و به او نشان می داد را گرفت و لای یک دستمالکاغذی گذاشت و با زور در جیب سمت راست پیراهن خاکستری چینی خود قرار داد و گفت آقای دکتر این هم یادگاری نقلونبات ما از این عملیات است دیگر و ادامه داد که من با این پا تازه کارم شروعشده است.
بعد از دو سه ساعتی استراحت رو به من و تقی رستگار کرد و گفت بروید بهجای جیپ اوواز یک ماشین لنکروز استیشن از قرارگاه پشتیبانی بیاورید روی صندلی عقب آن هم یک پتو بیندازید حاج همت را هم خبر کنید تا در قرارگاه تاکتیکی، جلسهای تشکیل دهیم تا خطوط دفاعی مرزی را تأمین و تثبیت کنیم. ما و پزشکان با تصمیم ایشان بهشدت مخالفت کردیم اما حاجی با اعتمادبهنفس مثالزدنی گفت: «الان روی خط مرزی هم جان بچههای مردم و هم موفقیت عملیات در خطر جدی است و من باید برای هر دو فکر و تدبیر کنم. آن وقت شما میگویید برو استراحت کن تا دوران نقاهت تمام شود. من تکلیف دارم و باید به خدا، مردم، امام و فرماندهان پاسخگو باشم. فردا تاریخ در مورد من و امثال من چه خواهند گفت و نوشت؟ من نمیتوانم بیخیال خون جوانانی باشم که پدر و مادرهایشان با هزار و یک امید و آرزوها آنها را بزرگ کردهاند و حالا هم دست ما سپردهاند.
دفاع مقدس
چهارم خرداد ۱۳۶۱ (یک روز بعد از آزادسازی خرمشهر) 🔹پس از فتح خرمشهر ، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی
«من حاضرم درد بر مغز استخوانم بنشیند اما نروم در شهر تهران زیر کولر روی تشک لم بدهم، فقط در فکر استراحت و سلامت خودم باشم. من باید خیلی بیغیرت باشم که این طور رفتار کنم.» همه ما هاج و واج مانده بودیم که به ایشان چه پاسخی بدهیم چراکه حرفش درست بود اما شرایطش عادی نبود. دیگر چارهای نبود ما یکبار دیگر در مقابل استدلالهای عمیق ایشان سر فرود آوردیم و حرفهایش را پذیرفتیم و آنچه را که خواسته بود مهیا و آماده کردیم. هنگامی که او را با کمک دو عصای مچی و گرفتن دو سه نفری با زحمات از پلههای اورژانس به صندلی عقب لندکروز منتقل و بهطرف قرارگاه تاکتیکی حرکت کردیم، مسیر ناهموار بود و برای مجروحانی مثل حاج احمد بسیار مضر. هر بار که خودرو داخل چاله و چولهها میافتاد آه از نهاد حاج احمد بلند میشد و رو به تقی میکرد و میگفت برادر کمی آرامتر رانندگی کن. این وضع تا آخرین روزهای نبرد و حتی پس از آن ادامه داشت و او حتی یک لحظه از منطقه خارج نشد و پا پس نکشید و تا هنگام آزادسازی خرمشهر بر سر پیمانش ماند.
جالب است برخی از هم قطاران ایشان که هم رده و هم تراز ایشان در سازمانهای دیگری بودند برای مدتها از منطقه خارج شدند و دوران نقاهت را سپری کردند، اما حاج احمد در منطقه ماند و هدایت و رهبریاش را ادامه داد تا هنگامی که خرمشهر آزاد شد.
((خاطره فوق به نقل از "امیر رزاقزاده" ؛ راوی جاویدالاثر متوسلیان در دوران جنگ))
------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
پاسدار سپاه اسلام
بسیجی عاشق الله
افتخار حزب الله
سرباز روح الله
🌷 "شهید حمید رضا قدمی"
متولد : تهران
جمعی گردان حضرت امیرالمومنین {علیه السلام}
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم}
شهادت: عملیات بیت المقدس - ۱۳۶۱/۲/۱۸
🌴 #آزادسازی_خرمشهر
مزار نورانی شهید :
گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۶ / ردیف ۶۰ / شماره ۴۴
شهید حمید رضا قدمی، بمانند برخی دیگر از پاسداران گردان های رزمی، بعد از ماموریت جبهه مدتی به حفاظت از بیت امام، مقر ریاست جمهوری، مجلس و . . . می پرداختند. #ادمین کانال نیز بعد از عملیات فتح خرمشهر، مدتی به حفاظت از منازل مسکونی نمایندگان مجلس واقع در قصر فیروزه (انتهای خیابان پیروزی تهران) می پرداخت. در آنزمان ستاد مرکزی سپاه درخیابان پاسداران بود که بعدا به این مکان منتقل شد(ستاد مشترک سپاه پاسداران) — در آنزمان بویژه اوایل دهه شصت، منافقین دست به ترورهای گسترده ای می زدند. هدف آنها طیف وسیعی از شخصیت های انقلاب تا مردمان حزب اللهی کوچه و خیابان بود!!
پ.ن:
#دهه_شصت ، دوره ای که میگفتند: عمر پاسدارها شش ماه است! — یا درجبهه شهید میشوند .... و یا هدف جوخه ترور منافقین قرار می گیرند ... در دوره آموزشی به ما می گفتند در رفت و آمدهای خود به محل کارتان، هیچ وقت از یک مسیر تردد نکنید وهمیشه راهتان را عوض کنید که مورد شناسایی منافقین قرار نگیرید. برخی از پاسدارها نیز برای حفاظت شخصی خود،سلاح کمری بهمراه داشتند
درهمانزمان مورد داشتیم که منافقین درکوچه، از پنجره اتاق فرد پاسدار درخانه مسکونی او، نارنجک پرتاب کرده و او را بشهادت رساندند
#ادمین
دفاع مقدس
پاسدار سپاه اسلام بسیجی عاشق الله افتخار حزب الله سرباز روح الله 🌷 "شهید حمید رضا قدمی" متولد : ته
📄 فرازی از وصیتنامه
تاریخی شهید حمیدرضا قدمی :
« من از جبهه جنگ
جبهه حق علیه باطل
جبهه اسلام علیه کفر و شرک و نفاق
با شما صحبت می کنم
در اینجا من، مفهوم واقعی زندگی را درک کردم
اینجاست که به رسالت یک انسان مسلمان
متعهد و مسئول، پی بردم
اینجا مرحلهٔ آزمایش است
موقع عمل است نه شعار
اینجا مرحلهٔ انتخاب است
اینجا شهادت، جلوه گر است
شهادت
نزدیک ترین راه، تقرب به خداست
لفظ #شهادت
واژه ای است که با هیچ زبان و قلمی
نمی توان وصفش کرد
جز با خون
این را هم بدانند
اگر هزاران هزار از ما
خونشان برای تحکیم
حکومتی اسلامی، ریخته شود
باز هم کم است
پیامی که برای برادرانم و خواهرانم دارم
این است که در هر حال و در هر کار
خدا را در نظر داشته باشید
و در راه پیاده شدن حکومت اسلامی
که ان شاءالله ادامهٔ آن
حکومت عدل مهدی {عج} است
از هیچ کوششی، دریغ نکنید
مبادا از خط امام خارج شوید
مبادا آلت دست گروه های منحرف قرار بگیرید
مبادا دشمنی با آمریکا را فراموش کنید
که به قول امام، ما تا آخر عمر
با آمریکا می جنگیم
والسلام »
سلام و صلوات هدیه به امام و شهدا
و به یاد شهدای عملیات بیت المقدس
به ویژه شهید حمید رضا قدمی
و شادی روح پدر ایشان