eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
14هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش ا▫️🌱🌷▫️🌱🌷 💠 فرماندهی که در تشییع جنازه دخترش نبود‼️ خاطره ای از شهید نیاکی👇 🔹 در جریان «عملیات بیت‌المقدس به شهید خبر میدهند که دخترش ناخوش است و بهتراست به تهران برود. اما او نمی رود. بعد از چند روز دوباره به او می گویند که دخترت به سرطان خون مبتلا شده است، اما او بازهم درجبهه می ماند تا اینکه پزشکان درمان دخترش را ناممکن می دانند و حال او وخیم می شود و پس از چند روز از دنیا میرود همسرش با اوتماس میگیردکه حداقل درمراسم ختم وتشییع جنازه دخترشان حاضرشود اما سرلشکر شهید نیاکی درنامه ای به همسرش می نویسد که من چطور این رزمندگانی را که درجبهه می جنگند و مانند فرزندان من هستند و هرروز تعدادی از آنها شهید می شوند، تنها بگذارم. درشهر کسی هست که تابوت فرزندمان را بلند کند اما در اینجا کسی نیست که پیکرهای این شهدا را از زمین بلند کند. بعد از پایان عملیات بیت المقدس،شهید نیاکی به منزلش رفت. ازآنجایی که نیمه های شب بخانه رسیده بود به اتاق دخترش میرود و تا اذان صبح اشک میریزد💦
دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش ا▫️🌱🌷▫️🌱🌷 💠 فرماندهی که
💠 خاطره ای از شهید نیاکی 🔹 در ادامه پاتک‌های سنگین عراقی‌ها در تنگ در عملیات در سال ۱۳۶۰، آتش سنگینی بر روی رزمندگان اسلام اجرا می‌شد و تلفات و مجروحین زیادی دادیم. خوف آن می‌رفت که عقب‌نشینی اجباری به سمت شهر داشته باشیم. 🔸، شهید ، ، ، سرهنگ شهید [فرمانده لشکر ۹۲ زرهی] و... در روستای بردیه قبل از و چند کیلومتری سوسنگرد جمع بودند. فرماندهان فوق برای پیروزی در این عملیات قرائت می‌کنند. 🔺من و جمعی از نیروها در خط مقدم بودیم. به یکباره آتش عراقی‌ها و پاتک آنها قطع شد. دلیل آن این بود که به پیشنهاد روحانی شهید دعای توسلی در قرارگاه کربلا برگزار شد و این توسل کار خودش را کرد🌴 ▪️در در جلسه دعا، سرهنگ فرمانده لشکر زرهی ارتش از شدت تاثر از ذکر مصیبت حضرت زهرا (س) غش کرد. بعد از عملیات فرمانده‌هان خدمت امام (ره) رسیدند. شهید خاطره سرهنگ نیاکی را خدمت امام راحل مطرح کرد و گفت که وی در حین ذکر مصیبت بی‌بیِ دوعالم از هوش رفت. 🌷 امام (ره) فرمودند: ─ «این رجعت و بازگشت به اصل خویش است‌.» (راوی: نبی رودکی)
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید نیاکی 🔹 در ادامه پاتک‌های سنگین عراقی‌ها در تنگ #چذابه در عملیات #طریق_القدس در
💠 خاطره ای از شهید سرلشگر مسعود منفرد نیاکی👇 در سال 62 شهید منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز بود.ما به همراه یک کاروان صد نفره از ارتش جمهوری اسلامی ایران به سفر حج تمتع مشرف شدیم. در این سفر روحانی اخلاق و رفتاری که از این شهید بزرگوار دیدیم حقیقتا مثال‌زدنی است، به قدری خاکی و بامحبت بود که ما باورمان نمی‌شد ایشان فرمانده لشکر ما هستند. قبل از همه سلام می‌کرد، هیچ کدام از بچه‌ها در سلام کردن و نماز خواندن نمی‌توانستند از ایشان سبقت بگیرند، همیشه هق‌هق گریه شهید بزرگوار را در مراسم دعای توسل یا دعای کمیل می‌شنیدیم، در سفر حج هم گوشه‌ای می‌نشست و مشغول دعا کردن می‌شد با بچه‌ها خیلی خوش‌برخورد بود، به‌طوری که شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی ایشان را به عنوان نماینده خود در سفر حج معرفی کردند. (راوی: سرهنگ مظفری)
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید سرلشگر مسعود منفرد نیاکی👇 در سال 62 شهید منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز
💠 خاطره ای از شهید مسعود منفرد نیاکی: یک روز به امام خمینی(ره) خبر می‌دهند که دیدیم سرهنگی وسط تانک‌ها نشسته و هق‌هق گریه‌اش به گوش می‌رسد! به ایشان می‌گویند که این سرهنگ منفرد نیاکی است. امام‌(ره) می‌فرمایند که هنوز زود است که شما منفرد نیاکی و منفرد نیاکی‌ها را بشناسید. سال 1361 بازنشسته شد، ولی بسیار پی‌گیری کرد تا در ارتش بماند؛ به همین خاطر به آیت‌الله‌ خامنه‌ای که آن زمان رئیس‌جمهور بودند، نامه‌ای نوشت که با ماندن ایشان موافقت نمایند. حضرت آقا هم در جواب ‌نامه ایشان مرقوم داشتند: شایستگی خدمت ممتد وی در جبهه‌های نبرد مورد توجه قرار گیرد. بدین ترتیب در ارتش ماند و سه سال بعد به شهادت رسید🕊🕊
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید مسعود منفرد نیاکی: یک روز به امام خمینی(ره) خبر می‌دهند که دیدیم سرهنگی وسط تانک
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | توضیحات شهید مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز در جمع فرماندهان سپاه و ارتش 🎞 هنگام تشریح نقشه عملیات ▫️ در جمع حاضر محسن رضایی(فرمانده وقت سپاه)- شهید صیاد شیرازی— شهید حسن باقری و . . . حضور دارند. 🌴 دوران دفاع مقدس 📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع} لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه و آله} شهادت : ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ فاو - عملیات والفجر هشت مزار : امامزاده عباس {ع} / چهاردانگه بخشی از وصیت شهید : « اگر اشکی دارید برای آقا اباعبدالله {ع} بریزید برای زینب {س} و یتیمان گریه کنید به پهلوی شکسته فاطمه زهرا {س} و به مظلومیت علی {ع} گریه کنید و اگر برای این خانواده و مصیبت های آنان اشکتان نمی آید پس برای خودتان گریه کنید که مبادا از اهل بیت {ع} دور باشید و متوجه نباشید و این مصیبت، گریه دارتر از مصیبت های دیگر است یاد امام حسین {ع} و شهدای کربلا و تمامی وقایع ایثارگرانهٔ پیامبران و امامان و مصیبت هایشان را زنده نگهدارید به خاطر رضای خدا و پا برجا بودن پرچم لااله الاالله و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید نه به خاطر حبّ متاع دنیا و زمین و ثروت شعائر اسلامی را زنده نگه دارید و سعی کنید نوحه خوانی و سینه زنی و مراسم های دعاهای کمیل و توسل و ندبه را هر چه با شکوهتر برگزار کنید که تنها راه نزدیک شدن به خدا دنبال راه ائمه {ع} و اولیا؛ رفتن است » سلام و صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی مداح و معلم بسیجی شهید محسن گلستانی و شادی روح مادر دلسوخته اش الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص
💠 خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس، مداح و ذاکر اهل بیت (ع)، شهید «محسن گلستانی»:👇👇 «همین‌طور از لای دستش به سنگر عراقی‌ها نگاه می‌کردم متوجه شدم که دارند رگبار را عوض می‌کنند ضمن عوض کردن رگبار بودند که این فرصت را غنیمت شمردن و پریدم پشت یک تخته سنگی که جان پناه خوبی باشد برای جنگیدن. وقتی پشت تخته سنگ قرار گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقی‌ها دید نداشتم، چون از ارتفاع کمی به طرف پایین کشیده بودم و فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که گاهی اوقات تکبیر می‌گفتند و گاهی دعای توسل می‌خواندند من هم همان جا نشسته بودم و یک چندتایی از عراقی‌ها، پایین‌تر از من جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچه‌های بالا هیچ خبری نداشتم. نزدیک غروب شد. پیش خودم گفتم خورشید که کاملاً غروب کرد، و هوا که تاریک شد، می‌روم پیش بچه‌ها و یک تصمیمی می‌گیریم که چکار بکنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعاً ما محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آرپی‌جی و تیربار می‌زدند هیچ راهی نبود، بچه‌ها با فرمانده لشکر (شهید حاج همت) هم تماس گرفته و گفتند ما در اینجا مقاومت می کنیم. آنها با ایمانی که داشتند مقاومت نموده و تسلیم نشدند. اما از غروب بگویم .... تا به حال این قدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم... پشت درخت بودم، به حالت درازکش.دراز کشیده، چون نمی‌توانستم سرم را بلند کنم. هوا که کم کم تاریک تر می شد، توانستم مقداری تکانی بخورم. با آن حال تیمم کرده. بطور نشسته نماز مغرب و عشایم را خواندم.🌴 از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت، ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن آن‌ها به گوشم می‌رسید. بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچه‌ها تا برای گریز از محاصره دشمن چاره‌ای بیاندیشیم و همان مسیری را که پایین آمده بودم بالا رفتم. زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود، دیدم چند نفر دیگر شهید شده‌اند، از جمله عباس رضایی و ساریخانی، ولی بقیه نیروها نبودند، همان ها که پشت یک تخته سنگی پناه گرفته بودند. گویا تغییر موضع داده و رفته بودند؛ شاید به این گمان که من برگشته‌ام جای دیگر و موضعی دیگر یا اینکه شهید شده‌ام🌷لذا به دنبالم نیامده و صدایم نزده‌اند. در همین فکر‌ها بودم که یک دفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنهای تنها یافتم. با خود فکر کردم که در لابلای این دشت و کوه‌ها، فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار —- یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمی‌دانستم نزدیک‌ترین یار و قدرتمندترین پشتیبان من در آن جا خداست، اینجا بود که یک مرتبه، یادم هست که فقط خدا را صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم شاید قسمت ما هم این بوده که این‌طوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم... و خدا خواسته که ما این‌ جور تنها و بیکس در اینجا شهید شویم...🕊🕊 در این حال یکی دو تا از بچه‌ها را با صدای بلند خواندم، کسی جوابم را نداد، فقط صدای خودم در کوه و دره می‌پیچید و برمی‌گشت. پژواک صدای استمدادطلبی ام من به من هشدار می‌داد که:‌ ای !!! توجه تو باید به خدا باشد و از او مدد بخواه و به امداد‌های دنیوی پایبند مباش!! خداوند می فرماید: ادعونی استجب لکم ... تو مرا صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن🤲 از این صدای بلند من، مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یک نفر پایین شیار تنهاست. این بود که شروع به تعقیبم کردند. یک دفعه متوجه صدای پای یک یا چندنفر شدم که از سمت راست شیار می‌آید و نشان می داد به طرف پایین در حال حرکتند. وقتی منور زدند، فوراً نشستم. تا نشستم سربازان دشمن متوجه شده و شروع کردند به سمت من تیراندازی کردن .... تا اینکه نتوانم از جایم بلند شده و بگریزم، هی می زدند جلوی پایم و دور و برم. فهمیدم نمی خواهند مرا بزنند، حدس زدم قصدشان به اسارت گرفتن من بود. لذا اسلحه‌ام را آماده کرده و پیش خودم گفتم اولین نفری که جلو بیاید او را میزنم .... ولی از آنجا که خدا نمی‌خواست، آن‌ها جلو نیامدند و فقط به نزدیکی های من تیراندازی می کردند. در آن تاریکی شب، زیر نور منور که عراقی ها انداخته بودند ناگهان چشمم خورد به تعدادی مین. درست که دقت کردم دیدیم که یک سری مین در اطرافم کاشته شده که ضامن آن‌ها به وسیله یک رشته سیم مویی و باریک به هم وصله، که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت می‌کرد، تا منفجر شود🔴 من تا لحظاتی پیش، مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مین‌های مختلف، بدون آنکه خودم متوجه باشم عبور کرده بودم‼️ این چه حکمتی بود؟... این چه قدرتی بود؟... آیا این غیر از امداد و معجزه الهی بود؟ ▫️ در این حال با بررسی بیشتر دقیق تر زمین دور و اطراف خود، مسیر مین های کاشته شده را دیده و راه برون رفت از آن معرکه را یافتم.کافی بود نور منور خاموش شود ... که همینطور هم شد .... و من توانستم در تاریکی هوا از آن مهلکه هولناک بگریزم!
🏴 | زینب کبری فرمود: خدایا این قربانی را از ما قبول کن! ▪️رهبر معظم انقلاب: زینب کبری اون وقتی بدن پاره‌پاره شده‌ی برادر را در آن قبله‌گاه عشق و محبت و فداکاری و مجاهدت، بر روی زمین افتاده دید، دستها را زیر بدن برد و سر را به طرف آسمان بلند کرد و فریاد زد: «بارالها! این قربانی را از ما قبول کن». او می‌دانست بر اثر خون شهیدان، قدرت‌های طاغوتی بسیاری سرنگون شد. قدرت طاغوتی بنی‌امیه و قدرت‌های بسیاری از بنی‌عباس، با تكان شديد این طوفان بنیان‌افکن ستم، بکلی نابود و ویران شد. حکومت‌های بسیاری در سرزمین‌های اسلامی پدید آمد و اسلام ماند و تشیّع به عنوان رگه‌ی پرتپش و هیجان‌آفرین اسلام باقی ماند. ۱۳۵۹/۱/۱۰
🌷 ۸ مرداد ۱۳۶۲ — سالروز شهادت علی ماهانی فرمانده واحد مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌴 از یاران حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس 🌱 ولادت : ۱۳۳۶ - کرمان 🕊 پرواز: ۱۳۶۳/۰۵/۰۸ — عملیات والفجر۳ — آزادسازی مهران ▪️مفقودالاثر، بازگشت پیکر : سال ۱۳۷۶ اونقدر با اسم بی‌ بی انس گرفته بود که اگه توی بهترین لحظه‌های زندگیش از حضرت فاطمه (س) می‌گفتی شروع می‌کرد به اشک ریختن ... یه روز رفتم تو اتاقش دیدم واسه خودش مجلس روضه گرفته از حضرت‌زهرا (س) می‌خوند و گریه می کرد پرسیدم: « علی چرا گریه می‌کنی؟؟ » گفت: " برای مظلومیت حضرت زهرا (س) شما هم وقتی من شهید شدم ، بیایید سرِ خاکم و روضه حضرت زهرا رو بخونید.
دفاع مقدس
🌷 ۸ مرداد ۱۳۶۲ — سالروز شهادت علی ماهانی فرمانده واحد مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌴 از یارا
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | 🎤 سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با شهید علی ماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🔹انتشار به‌مناسبت سالروز شهادت رزمنده عارف علی ماهانی — ۸ مرداد ۱۳۶۲ - عملیات والفجر ۳ - منطقه مهران 🔺رفیق حاج قاسم... 🔹شهید مستجاب الدعوه، حافظ قرآن، انیس مساجد و اسوه اخلاق؛ سردار شهید علی ماهانی 🔹حاج‌قاسم سلیمانی پیش او دو زانو می‌نشست. 🔹شهیدی که با لب تنشه به شهادت رسید و همواره دست و پای زخمی و مجروح خودش رو پنهان می کرد. 🎞 سردار سلیمانی: برادری داشتیم به نام علی ماهانی خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی یه زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد (اینها خیلی حرف هست برادرا خیلی خودسازی میخواهد) آن وقت این فرد در والفجر ۳ در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند اول رفتند به سمت علی ماهانی ، تا به او آب بدهند... نخورد! گفت به فلانی بدهید ... دادند و بازهم که برگشتند باز علی آقا آب نخورد و گفت به فلانی بدهید! همینجور به همه آب دادند و وقتی برگشتند به سمت علی، شهید شده بود.... آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد چه رقابت هایی میکنیم... در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجی جان ما نیست... در چیزهایی که یه ذره ما را بالا میبرد ... از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری... چه رقابت های می کنیم!
دفاع مقدس
📹 #کلیپ | #علی_آقا 🎤 سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با شهید علی ماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ث
🌷خاطره ای از شهید علی ماهانی: به سنگر اپراتوری مخابرات رفته بودم . دیدم علی آقا یک دستش را روی پوتین گذاشته و نخی را به سوزن کرده و با دست دیگرش در حال دوختن پوتین است . چون یک پایش پاشنه نداشت ، چوبی تراشیده بود و گذاشته بود جای پاشنه اش ، و این چوب که کار پاشنه را می کرد گاهی کج می شد و موجب پاره شدن وصله ته پوتین می گردید . لذا دائما ًدر حال وصله کاری بود . با این وضعیت با اصرار زیاد به او گفتم : علی آقا توی انبار پوتین هست ، شما چرا با این زحمت داری پوتین می دوزی؟ چند سال داری این پوتینُ به پا می کنی؟ حال بگذارش کنار ، می رویم شهر می دهیم کفاشی درستش کنه ، هر چه گفتم قبول نکرد. رفتار او ، آدم را یاد مولا علی (ع)می انداخت ، که کفش پاره اش را وصله مجدد می زد . (راوی : رزمنده، محمد رضا ایرانمش) 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱ا 🕊 ۸ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت علی ماهانی، از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان — عملیات والفجر ۳ - منطقه مهران
دفاع مقدس
🌷خاطره ای از شهید علی ماهانی: به سنگر اپراتوری مخابرات رفته بودم . دیدم علی آقا یک دستش را روی پوتی
🌴 علی آقا مسؤل مخابرات لشگر ثارالله بود. ‏روزی دیدم مظلومانه ایستاده سر جاده و دو سه دستگاه بی سیم تعمیری هم همراهش است. هوا آنقدر گرم بود که در همان چند دقیقه که ایستادیم، ‏انگار بدنمان را در گرما تفت دادند . گفتیم: علی آقا، ‏الحمدالله ,واحد مخابرات که ماشین دارد؛ بخصوص برای کارهای تعمیری! چرا استفاده نمیکنی؟ خدا نکرده مریض میشی! ⚡️‏بدون اینکه بخواهداظهار وجودی بکند،‏خیلی خودمانی و صمیمی گفت: نیازی نیست اخوی. ما که وقت داریم،‌ سوار یکی از ماشینهای تو راهی می شویم. یک گردشی می کنیم، ‏بنزین بی‌خودی هم دود نمی شود!! (راوی: رزمنده، حمید شفیعی) ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 🌷تو کجا بودی؟؟ ⁉️ما کجاییم؟؟ 👣دوازه نفر بودند که رفتند قله را آزاد کنند.محمود اخلاقے شهید شد. علے آقا هم زخمے شد.وقتے برگشتیم علے آقا گفت:مےدونم چرا شهید نشدم وقتے مےرفتیم بالای قله یه چشمه ی آب دیدم.با خود گفتم وقتے برگشتم، این جا آب تنے مےکنم. همین به دنیا باعث شد زخمے شوم ولے...