eitaa logo
دفاع مقدس
4.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
14.6هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷یادی کنیم از دریادلان یگان دریایی لشکر خط شکن ۲۵ کربلا؛ .... غیور مردانی که از آب به افلاک رسیدند...🕊🕊 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 و 💕 حاج قاسم عزیز، از روحیات زمان جنگ می گوید: 🎙 سادگی و نداشتن توقع، از جمله خصوصیات فرماندهان و نیروهای عادی در دوران بود. 🔹 کلمه رایج، کلمه و نبود، کلمه رایج در آن زمان، کلمه‌ی بود... 💠 حقوق فرمانده سپاه و حقوق رزمنده عادی هر دو به یک اندازه بود!!! پ.ن: ✍.. و بدون دریافت هیچگونه: ‌پاداش، حق مأموریت جنگی، حق بدی آب و هوا و . . . سالهای اول دهه ۶۰ , حقوق پاسدار: ۲۵۰۰ تومان بود -- متأهلین: حدود ۳۰۰۰ تومان-- (فرقی هم نداشت کسی در جبهه و خط مقدم باشد و یا در شهرها و پشت جبهه خدمت کند!!)... و این در حالی بود که حقوق ماهیانه یک کارمند معمولی و ساده در شهرها، کمتر از ۴۰۰۰ تومان نبود❗️ ⚪️ از خانه و کاشانه، ماشین شخصی، تعاونی و فروشگاه زنجیره ای، وام و صندوق قرض الحسنه و دیگر مسائل رفاهی خبری نبود.... ⌛️ آنزمان، پاسداری، شغل به حساب نمی آمد و فردی که وارد سپاه می شد، می گفتند: شش ماه، بیشتر زنده نیست؛ یا در جبهه بشهادت می رسد و یا در کوچه و خیابان ها، در پشت جبهه، توسط منافقین ترور می شود🔴 🌿 با این ایثارها و جانفشانی ها بود که نظام مقدس جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ تثبیت شد و دشمنان، آرزوی نابودی انقلاب را به گور بردند 📛 ┄┅☫🇮🇷 به کانال بپیوندید 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🕊🕊 ۱۲ آذرماه ۱۳۶۰ -- سالروز شهادت علی اکبر محمد حسینی فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) تیپ ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌷شهادت: عملیات طریق القدس (فتح بستان) - پل سابله ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ مدّت‌ها از عملیات سومار گذشته بود. یک‌روز نزد من آمد و گفت: «چند روز مرخّصی می‌خوام. باید برم کرمان.» گفتم: «تو مدّت زیادی اون‌جا موندی؛ حتماً خسته شد‌ی. من هم حرفی ندارم؛ می‌تونی بری.» گفت: «موضوع خستگی نیست. کارهای دیگه‌ای دارم.» مرخّصی گرفت و رفت. چند روز بعد برگشت. با خوش‌حالی گفتم: « چه زود برگشتی؟! کارهات تموم شد؟» گفت: « حاج آقا! من دفعه‌ی قبل از طرف سپاه اعزام شده بودم وا حساس می‌کردم بر حسب وظیفه اومدم این‌جا؛ این برام عذاب‌آور بود. لذا به کرمان رفتم و با سپاه تسویه حساب کردم و حالا آزادِ آزاد هستم و به میل و اختیار خودم اومدم.» سکوت کرد و سپس ادامه داد: «می‌خوام حضورم در جبهه برای خدا باشه، نه به خاطر انجام وظیفه.» نقل از کتاب📚 حماسه سابله ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
شهید علی اکبر محمدحسینی یار حاج قاسم سلیمانی در لشگر ۴۱ ثارالله (ع) مزار: گلزار شهدای کرمان
دفاع مقدس
شهید علی اکبر محمدحسینی یار حاج قاسم سلیمانی در لشگر ۴۱ ثارالله (ع) مزار: گلزار شهدای کرمان
🔵 خاطراتی از شهید علی اکبر محمد حسینی 👇👇 عملیات طریق القدس نزدیک بود و فرماند هان با جدیت نیروها را آموزش می دادند . فرمانده ما شخص خشن ، بی گذشت و غیرقابل انعطافی به نظر می رسید خیلی سخت گیری می کرد . روز اول را به سختی پشت سر گذاشتیم ، بعد از نماز مغرب لباسها یمان را که گل آلود و کثیف شده بود بیرون چادر انداختیم و به محض ورود به چادر هر یک گوشه ای روی پتو افتادیم . یکی از برادران گفت : « این دیگر چه آدم سخت گیری است ؟! به گمانم رحم و مروت ندارد .» دیگری گفت : « ما به جبهه نیامده ایم که این سخت گیری ها را تحمل کنیم .» و یک نفر دیگر گفت : « به نظر می رسد اصلا خندیدن را تا حالا تجربه نکرده است .» خلاصه هرکسی حرفی زد و نهایتا تصمیم گرفتیم با ایشان حرف بزنیم ، من به نمایندگی از طرف بچه ها ازچادر بیرون آمدم . درتاریکی فرمانده راکه کنار تانکر آب نشسته بود دیدم به سویش رفتم . کوهی از لباس های کثیف و گل آلود مقابلش بود و به سرعت و با مهارت لباس می شست . با تعجب به محلی که لباس های مان را روی هم ریخته بودیم چشم انداختم ، لباس ها سرجایشان نبود . فرمانده لباسهای ما را می شست . متحیر و سرگردان پشت سرش ایستادم و چند لحظه بعد بدون آنکه حرفی بزنم به چادر برگشتم بچه ها پرسیدند : « چی شد ؟! حرف زدی ؟ تغییر روش می دهد ؟ » اشک به چشمهایم آمد وگفتم : « خودتان بیایید از نزدیک ببینید .» همه از چادر بیرون آمدیم فرمانده هنوز کنار تانکر نشسته بود و لباس می شست . بچه ها با دیدن آن صحنه بطرفش دویدند او را چون نگین در میان گرفتند سرو صورتش را غرق بوسه کردند ، فرمانده با صدای بلند می خندید و پشت سرهم سوال می کرد : « چی شده ؟! چه اتفاقی افتاده ؟ » آن شب شاهد صحنه هایی بودیم که نمی توانم آن را توصیف کنم فرمانده سخت گیر و خشن ما ، علی اکبر محمد حسینی بعد از پایان آموزش به فرد دیگری تبدیل می شد . ا▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ « تو نمی توانی بجنگی » : من عضو یک گروه ۱۱ نفری بودم ، وقتی به خط دهلاویه رسیدیم درسنگرهای برادران ارتش مستقر شدیم یک روز اکبر احضارم کرد و گفت : « بروید برای خودتان یک سنگر درست کنید .» تعدادی بیل وکلنگ تحویل گرفتیم و کار را شروع کردیم ، تقریبا یک هفته زحمت کشیدیم و نتیجه زحماتمان بصورت یک سنگر بزرگ و محکم و مقاوم در آمد . با خوشحالی از اکبر خواستیم تا بیاید وسنگر را ببیند، آمد و نگاهی کرد وگفت : « سنگر خوبی است .آن را تحویل برادران ارتشی بدهید .» با تعجب نگاهش کردم ، چطور ممکن بود سنگری را که برای آن یک هفته زحمت کشیده بودیم تحویل بدهیم ، ناراحت و دلخور گفتم : « یعنی چه ؟! ما یک هفته شبانه روز کار کرده ایم ، در این مدت اینقدر بیل وکلنگ زدیم که دستهایمان آبله زده است .» آبله های دستم را نشانش دادم و دوباره سخنرانیم را شروع کردم ، بدون آنکه حرفی بزند به سخنانم گوش داد وقتی حرفهایم تمام شد گفت : « برو تسویه حساب کن و برگرد کرمان » دوباره ناراحت شدم و پرسیدم : « چرا تسویه حساب کنم ؟!» گفت : « کسی که نمی تواند از یک سنگر بگذرد چطور می تواند از جانش بگذرد و بجنگد . تو به درد جنگیدن نمی خوری ، روحیه دیگران را خراب می کنی .» با من که برادرش بودم اینگونه رفتار کرد .سنگر را تحویل برادران ارتشی دادم . ا🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹 « حماسه سابله » پاتک دشمن ساعت ۴ بعدازظهر شروع شد ، عراقی ها قصد داشتند با عبور از پل سابله ، نیروهای خودی را دور بزنند و با محاصره حدود شش هزار نفرپرسنل سپاه و بسیج و ارتش سوسنگرد و بستان را تسخیر کنند. اکبر که اوضاع را خطرناک دید بچه ها ی باقی مانده را جمع کرد ، اما بچه ها بعد از چهارشبانه روز جنگ ، دیگر رمقی در بچه ها نمانده بود. تانک ها آرایش گرفتند تعداد ما به هفتاد نفر نمی رسید ، عده ای قصد عقب نشینی داشتند . اکبر التماس کرد ، قسم داد ، اشک ریخت ، فریاد زد ، تهدید کرد و عاقبت درگیری شروع شد کماندوهای عراقی در پناه تانک ها جلو می آمدند ، اکبر آرپی جی را به سوی اولین تانک نشانه رفت ، موشک که رها شد تانک در شعله های آتش فرو رفت ، تانک دوم را هم زد ، حرکت ستون تانک های دشمن به هم ریخت . تعداد عراقی ها زیاد بود ، تانک ها هم زیاد بودند ، جانانه مقاومت کردیم از هر طرف صدای اکبر می آمد، با بانک تکبیر بچه ها را تهییج و ترغیب می کرد تا وقتیکه صدایش را که می شنیدیم روحیه داشتیم .غروب روز ۱۲ آذر ۱۳۶۰ صدایش قطع شد.
873.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید علی اکبر محمدحسینی فرمانده گردان از لشگر حاج قاسم عزیز (ل ۴۱)
این چنین مردانی مأمور به تحول تاریخ هستند و آمده‌اند تا عاشقانه زمینه ساز ظهور باشند ...` 🌷شهید آوینی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🎥شهیدی که صدام را عاصی کرده بود 🔹وقتی از علی چیت‌سازان خواستند گزارش آخر را بدهد، مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده زرباطیه به بدره گذاشت و گفت که فرمانده تیپ عراقی چه زمانی می‌آید و چه زمانی می‌رود، حتی اینکه تا کجا او را با سواری و بقیه مسیر را از کجا تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی می‌آورند. 🔹فرمانده قرارگاه اصلاً‌ باورش نمی‌شد که علی و نیروهایش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برای همین چیزها بود که صدام به او لقب «عقرب زرد» داده بود.» دوران جنگ تحمیلی
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی : 🌴 خدایا ! وقتی انسان این بچه‌های بسیجی را می‌بیند كه با چه اطمینانی از بهشت و دوزخ سخن می‌گویند ، از خودش شرمنده می‌شود. آن‌ وقت ما چطور خود را روشنفكر بدانیم و این واژه را با خود حمل كنیم ؟ به قول اماممان ، امروز این مردمند كه چراغ راه روشنفكرانند. ما تازه ادعا داریم كه می‌خواهیم مسائل مردم را حل كنیم. مسائل خودت را حل كن ، مسائل مردم پیشكشت ! پس چرا ما به خود مغروریم ؟ آخر چه داریم ؟ ذره‌ای از صفا و خلوص این مردم ، ای برادر ، برای من و تو كتابی است كه تا آخر عمر هم نخواهیم توانست كه بخوانیم. خدایا ! چه كنم ؟ چرا من نمی‌توانم مانند این مردم عاشق باشم ؟ عاشق تو . عشقی كه منتهای آمال ما هست ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
3.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلسطین خط مقدم ما و همه جهان اسلام است.
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا شمع محفل بشرتیند شهدا راهبر جامعه هستند
🌷 شهید ابراهیم هادی همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خداوند ؛ توسل به حضرات معصومین خصوصاً حضرت زهرا (س) حلّال مشکلات است ... نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄