هـر صبـح ؛
ڪز نسیمِ شما
بیـــــدار گشته ام
رنگِ گل و طراوت گلشن گرفتهام ...
#صبح_بخیر
#مردان_بی_ادعا
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پهلوان کوچک
در میدانهای بزرگ نبرد...
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌱 ۱۵ خرداد ۱۳۵۲ - سالروز تولد 🌷شهید نورالله اختری🌷- مشهد مقدس
🌿 رزمنده تک تيرانداز — خط پدافندی شلمچه
شهادت:۱۹ اسفند ۱۳۶۵ - عملیات کربلای۵
گردانعلیبنابیطالب (ع) - تیپ۱۲ قائم ،سمنان
تحصيلات: اول دبيرستان
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
"ملک دار" همرزم شهید: 👇👇
نورالله ميگفت: «اون دنيا ترسناک نيست، فقط تجلیگاه رفتار اين دنيای ماست.»
گفتم: «من نميفهمم، يعني چي؟»
گفت: «همه چيز جهان آخرت، نتيجه رفتارهای امروز ما در دنياست... باید خيلي دقت کنيم، ببينيم داريم چکار ميکنيم.»
هدیه به روح شهید بزرگوار صلوات
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
پهلوان کوچک در میدانهای بزرگ نبرد... ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🌱 ۱۵ خرداد ۱۳۵۲ - سالرو
کادر را بستم
بر روی صورتت
یک، دو، سیب
خندیدی ...
خندههایت از کادر بیرون زد ..
خندههایت دلم را بُرد ..
خندههایت بیچارهم کرد ..
خندههایت خدا را هم مشتاق کرد ..
مشتاق شد ، شهیدت کند ...
🌷بسیجی شهید نورالله اختری
🔹 تیپ۱۲ قائم ،سمنان
دوران #دفاع_مقدس
———————-——
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 ۱۵ خرداد ۱٣٣۴ —سالروز تولد شهید احمد بابایی
فرمانده گردان مالک -تیپ۲۷
ا▫️🚩▫️🚩▫️🚩▫️
💠 خاطره ای از شهید بابایی
بنقل از: شهید علی خوش لفظ
🎙مرحله دوم عملیات بیت المقدس برای حمل مجروح، یک فروند هلیکوپتر شنوک بمنطقه اعزام شده بود
هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از یک ساعت نشست جایی
پرسیدم اینجا کجاست؟
— بندر ماهشهر
داخل یک سالن پر از تخت بود و سِرُم و انبوه مجروحانی که تعداد زیادی از آنها همانجا از شدت جراحت شهید می شدند.
قیافه مجروح تخت کناری من آشنا بود! او را می شناختم
احمد بابایی فرمانده گردان مالک از ناحیه دست تیر خورده بود. او هم مرا می شناخت
تن هردومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. بابایی آهسته گفت:
"میایی فرار کنیم؟
-کجا؟
"خط
اسم خط که آمد یاد حبیب افتادم.
حبیب مظاهری، فرمانده گردان مسلم...
بابایی با آن قیافه محکم و مصمم، مرا غرق حبیب کرد
بعد از نمازصبح گفت: پاشو
مثل کسانی که از زندان فرار می کنند بسمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت و اوهم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز،بالا کشید
در مسیر دیدم خیلی ساکت است، پرسیدم: برادربابایی خیلی تو فکری!
-آره از تهران زنگ زدند وگفتند خدا بهت یک دختر داده
پرسیدم: پس تو می خواهی از دارخوین(مقر تیپ) بری تهران؟
- نه! می روم خط!
اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط و بچه ات!
حرفم را برید؛
"تکلیف من اینجاست آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است"
او همانروز ۲۰ اردیبهشت۶۱ به خط می رود و با گلوله مستقیم آر.پی.جی بشهادت می رسد و دیدار با دخترش به قیامت می افتد