eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
840 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
⌛️ روزشمار دفاع مقدس (۷ آبان) • شهادت سعید گلاب‌بخش (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت محرم شکاری (استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت محمدمهدی رحیمیان (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۰ ه. ش) • شهادت مسعود مجملی (استان اصفهان، شهر رهنان) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت شعبان، ولی پور اکردی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت سیدعیسی انفرادی کناری (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت حسین جان آقابرارنیاگودرزی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت موسی برزگر سراجی (استان مازندران، شهرستان گلوگاه) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت مسعود آقاجانی (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت قربان کاظم نژاد خرمی (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت اکبر باقری جام خانه (استان مازندران، شهرستان میاندورود (۱۳۶۶ ه. ش) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک” 🌸 جوانی خوش‌سیما، متولد ۱۳۳۸ -- اصفهان که رسم ولایتمداری و ایمانش، در کنار ورزیدگی جسم و توان نظامی بالا، از او نمادی کامل از یک مجاهد فی سبیل الله ساخته بود. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند. خانواده اش از همان اوان کودکی در تربیت او طبق موازین دینی و اخلاق اسلامی، از هیچ کوششی کوتاه نکردند. او همزمان با تحصیل، گرایش خاصی به مباحث و مسائل مذهبی پیدا می‌کند و به مطالعه کتابهای دینی روی می‌آورد. سعید هنگام تحصیل در سال سوم راهنمایی، از آنجا که درگیر مسایل سیاسیی شده بود، یکباره درس و تحصیل را رها می‌کند و او با تهیه گذرنامه جعلی به چند کشور اروپایی و آخرسر به لبنان سفر می کند. سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید. در آن جا با شهید " اندرزگو " و " جلال الدین فارسی " آشنا می‌شود و با گذراندن آموزش نظامی، در مبارزات مردم فلسطین شرکت می‌جوید. تا به آنجا که شنیدن نام محسن در میان همرزمان و همدوره‌ای‌هایش چنان شور و شوقی ایجاد می‌کرد که تو گویی اسطوره‌ای از لابه‌لای سطور تاریخ پای به جهان خاکی نهاده و با نام «محسن چریک» دوشادوش رزمندگان رودرروی خصم می‌جنگد. با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد. در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود. با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد. سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
🌱 رزمنده و مجاهد مومن و فداکار، سعید گلاب بخش همو که در عنوان جوانی راه مبارزه با دشمنان را یافت و با سفر به سوریه و لبنان، نزد فلسطینی ها، آموزش های چریکی و پارتیزانی را فرا گرفت. پس پیروزی انقلاب، جوانان داوطلب و پاسداران انقلاب، دسته دسته نزد او آموزش نظامی و تاکتیک های جنگی را فرا می گرفتند که در میان آنها سرداران بزرگی نظیر شهیدان علی تجلایی، محمود قلب پور، و .... به چشم می خورند:👇👇
دفاع مقدس
🌱 رزمنده و مجاهد مومن و فداکار، سعید گلاب بخش همو که در عنوان جوانی راه مبارزه با دشمنان را یافت و
فرمانده شاخص و رزمنده ممتاز، شهید جاویدالاثر، علی تجلایی، در سال ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۴ قدم به عرصه علم و دانش گذاشت و چند سال بعد در رشته ریاضی دیپلم گرفت. در دوران دبیرستان، ساواک یک‌بار او را به دلیل امتناع از امضای برگه عضویت حزب رستاخیز احضار کرد، اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او در شمار اولین نفراتی بود که به عضویت سپاه درآمد و دوره آموزش نظامی ۱۵ روزه‌اش را زیر نظر سعید گلاب بخش معروف به «محسن چریک» در پادگان سعدآباد تهران گذراند. سردار مخلص سپاه در زمستان ۶۳ در عملیات بدر آسمانی شد و همانگونه که آرزو داشت، ذره ای از این خاک را آرمیدن اشغال نکرد!! ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
سردار شهید محمود قلی پور، مسئول عملیات کمیته و سپاه گیلان اوایل تابستان ۵۸ به سپاه پیوست و دوره آموزشی را نزد شهید سعید گلاب بخش (محسن چریک) در پادگان سعدآباد تهران فراگرفت. پس از آن با عنوان فرماندهی گردان ضربت، به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و توانست بندرانزلی را از لوث وجود مزدوران پاکسازی کند. سردار متعهد سپاه سپس به دیار کردستان رفت و در کنار شهید چمران با عناصر تجربه طلب به مقابله پرداخت. با شروع جنگی تحمیلی به منطقه سرپل ذهاب رفت. او در طول جنگ دوشادوش رزمندگان گیلانی با ارتش متجاوز بعثی می جنگید. مسئولیت ستاد لشکر قدس گیلان از جمله سمت هایی بود که بر عهده داشت. سرانجام سرباز فداکار وطن در عملیات کربلایی ۲ در منطقه حاج عمران به آسمانها پرکشید🕊🕊
🌹 «سردار شهید هرمز محمدبیگلو»؛ پدر آموزش نظامی شمال کشور متولد: 1337 در رشت --- فنون نظامی را زیر نظر محسن چریک {چریک در فلسطین ولبنان و..)آموخت ۰ در غائله بندر انزلی حضور فعال داشت . در جنگ پاوه در کنار شهید چمران بود. در طول جنگ تحمیلی بالغ بر 26 هزار نفر از نیرو‌های سپاه و بسیج تحت امر و مدیریت او آموزش دیدند. این قهرمان ورزشی و مدال آور کشوری در رشته هندبال، مسئولیت و فرماندهی پادگان های آموزشی المهدی (عج،) چالوس و پایگاه های آموزشی ساری، رامسر و منجیل را بر عهده داشت. سرباز و قهرمان وطن سرانجام در دیار بشهادت رسید🌷
کلام شهید ◽️جنگ با عراق برای ما يك رزم آموزشی است. نبرد اصلی ما با صهيونيست‌ها و استكبار جهانی است. ۷ آبانماه ۱۳۵۹ -- سالروز شهادت سردار گمنام دوران دفاع مقدس شهید سعید گلاب‌بخش معروف به: محسن چریک قبل از انقلاب مدت ها در اروپا تحصیل می کرد. پس از عزیمت به لبنان، در اردوگاه های آموزشی مبارزین فلسطینی دوره های چریکی را گذراند و در کنار آنان با اسراییل مبارزه کرد. او که همراه ابوشریف در لبنان فعالیت می کرد، در آستانه پیروزی انقلاب به ایران آمد و مبتکر اولین دوره‌ های آموزشی برای نیروهای جوان سپاه بود. گنبد، تبریز، سقز و سنندج مناطقی بود که به محض شروع غائله، شاهد حضور و رشادت‌های محسن چریک بود. دفاع‌مقدس که شروع شد، بعنوان فرمانده عملیات غرب مشغول طراحی عملیات علیه نیروهای بعثی شد. ارتفاعات بازی‌دراز، پادگان ابوذر و سرپل ذهاب، گواهی خواهند داد به مجاهدت‌های مردی که هیچ وقت پیکرش از آن منطقه برنگشت 🕊🕊شهادت: ۷ آبان ۵۹ - تپه‌های افشار آباد سرپل‌ذهاب *بزرگ بود، زود رفت، گمنام‌ ماند..* افسوس که نه برایش شعری سرودند، نه کتابی نوشتند، نه فیلمی ساختند و صد افسوس که نه حتی مزاری دارد. ‌ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عملیات شهید گلاب‌بخش ۷ آبانماه ۱۳۵۹ آغازین روزهای جنگ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ «سعید گلاب بخش» معروف به «محسن چریک» در دوران دفاع مقدس, عملیات بسیار مهم و سرنوشت سازی را طراحی و اجراء می‌کند که طی آن بیش از ۳۵۰ نفر از نیرو‌های دشمن در بخشی از منطقه " سر پل ذهاب " به هلاکت رسیده و ارتفاعات مهمی در این منطقه از چنگ دشمن بعثی خارج می‌شود؛ در پی آن دشمن پاتک سنگینی می زند که در طی آن محسن چریک و همرزمان او در محاصره دشمن قرار می گیرند. آنها دلیرانه، تا آخرین گلوله مقاومت کردند تا اینکه به شهادت رسیدند. نیرو‌های صدامی پیکر مطهر او را با خود به نقطه نامعلومی بردند و تا کنون نیز به میهن اسلامی بازنگشته است. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
📷 تصرّف در روزهای آغازین تجاوز ارتش عراق به خاک ایران 🔺 خیابان‌های شهر، زیر چکمه‌های سربازان دشمن 🔹 نصب تصاویر صدام بر در و دیوار شهر ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | شیون مادران گیلانغرب / اردوگاه آوارگان ⏳ دوران 🎥 فیلمبردار: غلامحسین محبی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
4_5906501762046493817.mp3
5.31M
🔴 روزهای آغازین هجوم ارتش متجاوز صدام به قصرشیرین // 👆📢 شعرآوارگان و به زبان شیرین کُردی ⌛️ پس از تجاوز عراق به خاک میهن، مردم مناطق جنگزده، خانه‌ و کاشانه خود را از دست داده و به ناچار آواره کوه و صحرا شدند.... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 برشی بسیار اثرگذار از مستند «روایت فتح» با صدای شهید آوینی 🔸ای کاش دیدن این کلیپ را از دست ندهیم! ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت چهارم: نفسم بالا نمی‌آمد. شیلنگ آب را گرفتم روی صورتم و رفتم بیرون رخت شویی. داشتم خفه می‌شدم. تا مدت‌ها به زور دوا و دارو نفس می‌کشیدم و موقع شستن گوشه‌ی مقنعه‌ام را شبیه ماسک جلوی دهنم می‌بستم. خواهرم همیشه توی خانه رخت می‌شست، ولی من از آن به بعد می‌رفتم رخت‌شوی‌خانه. چندتا از خانم‌های همسایه باهام می‌آمدند. حال و هوای رخت‌شویی را دوست داشتم؛ پر از شور و احساس بودیم. خیلی وقت‌ها برایشان نوحه می‌خواندم و خانم‌ها هم‌خوانی می‌کردند و شور می‌گرفتند برای شستن. شب‌ها یک حبه سیر درسته می‌بلعیدم، تا صبح گلو و سینه‌ام از بوی مواد شوینده پاک می‌شد... آن روزها فکر و ذکرمان جنگ بود. شبانه روز هم خانه نمی‌رفتیم به‌مان گیر نمی‌دادند. حسین آقا کارمند راه‌آهن بود. با رژیم پهلوی مبارزه می‌کرد. برای همین، قبل از پیروزی انقلاب هر ماه یک‌جا تبعیدش می‌کردند و آنقدر آزارش دادند تا مریض شد. زمان جنگ حالش بدتر شد. از لحاظ روحی به هم ریخته بود و نمی‌توانست تنهایی و دوری من و بچه‌ها را تحمل کند. ادامه دارد... عکس: حوض‌های رخت‌شوی خانه، سال ۱۳۹۰ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌رخت‌شویی در دفاع مقدس خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت پنجم: چهار پسر داشتم، مدام یا بسیج بودند یا جبهه. یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسین آقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: آقا دارم می‌رم رخت‌شویی. بعد ناهار داروهای رو بخور. غروب برگشتم دیدم غذا دست نخورده روی گاز است. گفتم: چرا غذا نخوردی؟ گفت: تا تو برام نکشی نمی‌تونم بخورم. گرسنه مانده بود ولی بهم نگفته بود نرو رخت‌شویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هرروز ظهر برمی‌گشتم خانه، با همسرم غذا می‌خوردم، داروهای را می‌دادم و برمی‌گشتم رخت‌شویی یا می‌رفتم خانه‌ی خواهرم کبری رخت می‌شستم که نزدیک خانه‌مان باشم. پدرم‌ ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانم‌ها یاد می‌دادم. بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منسجم‌تر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات مارا تعطیل کند. عصر ۲۲ بهمن ۶۴ نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همان‌جا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشم‌هایش دلم لرزید. گفتم چی‌شده کبری؟ صدا از ته حلقش می‌آمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شده‌ان. ادامه دارد... عکس: زهرا ملک‌نژاد در حال سخنرانی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت ششم: یکدفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سر شده‌بودم، نمی‌دانستم چکار کنم. نگاه‌ها روی من خیره بود. نمی‌دانم از کجا قدرت پیدا کردم و توانستم خودم را جمع‌و‌جور کنم. سرم را بالا آوردم و گفتم: الحمدلله، خون پسرهای من و تو در راه اسلام ریخته‌شده. کبری با شوهرش رفت خانه. من ماندم سرکلاس. به هر زحمتی بود کلاس را ادامه دادم تا تمام شد. پسرم محمود* و خواهرزاده‌ام احمد همیشه باهم بودند. خیلی از همرزم‌های محمود می‌گفتند شهید شده. اما از جنازه خبری نبود. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند. عملیات والفجر۸ بود و باز بیمارستان‌ها پر از مجروح. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمی‌کرد توی آن اوضاع رخت‌شویی نروم. می‌رفتم، می‌نشستم پای تشت، خون و تکه‌های پیکرها لای رخت‌ها محمود را می‌آورد جلوی چشمم. از مادرهای شهدا خجالت می‌کشیدم که بی‌قراری کنم. پا به پای آن‌ها رخت می‌شستم و برایشان حین کار مداحی می‌کردم. چهل روز با هول‌و‌ولا و اشک و دلشوره گذشت. نیمه‌شب بود، با صدای در از خواب پریدم. دویدم توی حیاط و در را باز کردم؛ لاغر و با دست آتل بسته و سرو صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش. با نفسی که سخت بیرونش می‌داد گفت: سلام مامان. خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟! *محمود حسین‌پور در جنگ مجروح و شیمیایی شده بود و ۵ آذر ۱۳۷۷ بر اثر عارضه‌ی شدید شیمیایی و مجروحیت به شهادت رسید. ادامه دارد... عکس: شهید محمود حسین‌پور و شهید احمد کلانی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت هفتم: سرش را گذاشتم روی سینه ام و گفتم مامان دورت بگرده محمودم خوش اومدی. توی عملیات شدید مجروح شده بود اعزامش کرده بودند شهر دیگری و این مدت ازش بی خبر بودیم. . . . نوه‌ام سه چهار ماهه بود او را گرفته بودم بغل، باهاش بازی میکردم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم یک دفعه صدای هواپیماها و انفجار بمب‌ها خانه را به لرزه درآورد. بچه را بغل زدم و با عروسم پناه گرفتیم زیر درخت کُنار جلوی خانه. مردم با جیغ و داد از خانه‌ها فرار می‌کردند. هواپیماها را می‌دیدیم که دسته دسته می‌آمدند بالای شهر بمب می‌ریختند و می‌رفتند بیشتر راه‌آهن را می‌زدند. اصلاً بمب‌هایشان تمامی نداشت. خیلی از همسایه‌ها می‌دویدند سمت اطراف شهر تعدادی‌شان توی خیابان زیر درختها و حتی توی جوی فاضلاب پناه می‌گرفتند. چشمم به آسمان راه آهن بود آتش و دود سیاه و غلیظ آنجا را گرفته بود اکثر اقوام و خانواده خواهرم راه‌آهن بودند آرام و قرار نداشتم بچه را گذاشتم بغل مادرش و دویدم سمت راه‌آهن هرکس به طرفی می‌رفت و توی سر خودش می‌زد. نرسیده به میدان راه‌آهن بچه‌های بسیج راه را بسته بودند گفتند خطر داره لطفاً برگردید. با گریه گفتم: خونه‌م راه آهنه بذارید برم. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت هشتم: چند روزی بود که خانه ای در پشت بازار خریده بودیم. می‌خواستیم از منازل سازمانی برویم تا آن را بدهند به کسی که بیشتر نیاز دارد. اما هنوز همهٔ وسایلمان را نبرده بودیم با کلی اصرار از کنارشان رد شدم و دویدم سمت میدان راه آهن مردم و امدادگرها با آمبولانس و وانت بار مجروح‌ها و شهدا را می‌بردند بیمارستان‌ها. تکه تکه لباس و دست و پای قطع شده افتاده بود توی مسیرم. هرچه می‌دیدم اضطرابم بیشتر می‌شد حتی مردها هم داشتند با گریه دنبال عزیزانشان می‌گشتند. رفتم سمت خانه‌ام. از دور تلی از خاک دیدم. بمب خورده بود توی خانه جبرائیلی، همسایه‌مان. پسرش حمیدرضا غرق خون افتاده بود روی آسفالت، جوانی هجده ساله سربه زیر و مهربان او را که دیدم پاهایم سست شد. با هر زحمتی بود خودم را رساندم خانه خواهرم. انگار تک تک خانه‌ها را زده بودند. در حیاطشان باز بود و شیشه‌های دروپنچره ها خُرد. دویدم سمت اتاق‌ها کسی خانه نبود. به خانه‌های ویران شده نگاه می‌کردم و می‌زدم توی سرم. به خودم آمدم که کمک کنم رسیدم جلوی خانۀ دختر عمه ام مهین. دیگر خانه نبود؛ تلی از خاک و آجر بود که ظرف و لباس‌ها از گوشه گوشه آن زده بودند بیرون. تمام بدنم می‌لرزید با تمام توانم ایستادم و خاک و آجرها را کنار زدم مهین با مجتبی و معصومه پسر ۶ ساله و دختر ۳ ساله‌اش زیر آوار بودند با بدن‌های سوخته و له شده. ادامه دارد... عکس: شهید فاطمه(مهین) عیدی‌گماری و دخترش معصومه خلیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت پایانی: به هرزحمتی بود پتویی از زیر آوار کشیدم بیرون. کاظم خلیلی رسید. به تل خاک نگاه می‌کرد و می‌زد توی سر خودش جنازه‌ها را از زیر آجرها درآوردم و گذاشتم روی پتو، عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می‌آمد توی دستم و بویش می‌پیچید توی دماغم. دست معصومه را پیدا نکردم به آقای خلیلی گفتم: بگرد دست دخترت رو پیدا کن. داشت از ناراحتی سکته می‌کرد. روز بعد دست دخترش را توی مدرسه مدرس که پنجاه متر از خانه شان فاصله داشت پیدا کرد. جلوی چشم هایم سیاهی میرفت. جنازه ها را بردیم سردخانه بیمارستان شهید کلانتری، همه را کف زمین گذاشته بودند. روی هم سه تا بقچه از تکه‌های بدن شهدا گذاشتم گوشه سردخانه و از آنجا زدم بیرون. چهل و شش سالم بود و زیاد شهید و مرده دیده بودم ولی این بار فرق می‌کرد. در بمباران ۴ آذر ۶۵* صدام اندیمشک را شخم زده بود، حالم خیلی بد بود. شروع کردم به استفراغ داشتم روده‌هایم را بالا می‌آوردم. بوی گوشت سوخته از توی سرم خالی نمی‌شد رفتم خانه دست‌های خونی‌ام را شستم و چند تکه سیر و پیاز خوردم ولی بی فایده بود. روز بعد چکمه پوشیدم و رفتم توی سردخانه و جنازه ها را کفن کردم، وجودم داشت از ناراحتی آب می‌شد. موقع تشییع دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. همۀ مردم اندیمشک برای تشییع شهدا جمع شده بودند و شعار می‌دادند جنگ جنگ تا پیروزی. بعد از تشییع شهدا با همان حال زار رفتم رختشویی برای شستن پتو و ملافه، با یک‌جا نشستن و غصه خوردن چیزی درست نمی‌شد. خودم را جمع کردم و با ذکر صلوات و خواندن مداحی شروع کردم به شستن. روزها و ماه‌ها بی‌وقفه در کنار بقیه خانم‌ها رخت می‌شستم و دلم را از غصه ها پاک می‌کردم. رخت شوی خانه بار دیگر امید را در من زنده کرد. ولی داغ بدن‌های تکه پاره و آویزان به درخت‌ها و زیر آوارمانده در دلم هرگز شسته نمی‌شد. *روز ۴ آذر ۱۳۶۵، رژیم بعث عراق با پنجاه و چهار فروند هواپیما یک ساعت و چهل و پنج دقیقه اندیمشک را بمباران کرد این حمله هوایی طولانی ترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم بود هدف اصلی رژیم بعث انهدام کامل اندیمشک به عنوان قرارگاه پشتیبانی دائمی جنگ بود اندیمشک که عقبه تمام نیروهای نظامی منطقه را از نظر ترابری و رساندن تجهیزات و ادوات و ماشین آلات به نیروها تأمین میکرد. از سویی شاهراه ورود به خوزستان و شریان اصلی جنگ بود و از سوی دیگر محل استقرار بیش از پنجاه قرارگاه و پادگان نظامی متنوع. زیرساخت‌های پشتیبانی جنگ از جمله راه آهن که نقش مهمی در جنگ داشت از اهداف مهم این حمله هوایی بود. از شهدا و مجروحان این بمباران آمار دقیقی در دست نیست اما بر اساس آمارهای موجود بیش از پانصد نفر مجروح و بیش از سیصد نفر شهید شدند. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
پاسداران مرزی به فرماندهی شهید جاویدالاثر محمد مهدیخانی سال ۱۳۵۹
دفاع مقدس
پاسداران مرزی به فرماندهی شهید جاویدالاثر محمد مهدیخانی سال ۱۳۵۹
شهید محمد مهدیخانی از اولین فرماندهان گروه پاسداران مرزی اوایل جنگ تحمیلی محل شهادت: ارتفاعات بازی دراز (سرپل ذهاب) - هفتم آبان ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
شهید محمد مهدیخانی از اولین فرماندهان گروه پاسداران مرزی اوایل جنگ تحمیلی محل شهادت: ارتفاعات بازی
محمد مهدیخانی در آذرماه سال ۱۳۰۹دیده به جهان گشود دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر نهاد و دریای بی کران روزگاراو را به طرف سرنوشتی سرخ سوق می داد..وجود او بین سایش لحظه ها سیقل می خورد و یاقوت پر ارزش روح حق مدار و عدالت خواه او نگین خوش رنگی بود که به جلوه های زیبایی از معرفت و اخلاق آراسته ودر تلالو بود. روزی شهید مهدیخانی در میان جمعی زیر سایه بان یک آلاچیق قدیمی به گپ زدن مشغول بودند..گاهی صدای شوخی مردان میان آلاچیق با خش خش برگان درخت مو در آغوش نسیم در می پیچید فردی که میان آلاچیق کنار دست شهید مهدیخانی نشسته بود هیکلی بلند با دستها و کتفهای قوی داشت...این همان فردی بود که وقتی میان جمعی قرار می گرفت..معمولا به زور آزمایی پرداخته و هماورد می طلبید..گاهی نسیمی سرشار از بوی گل پونه های وحشی از طرف رود خانه و انبوه درختان زیر دست روستای شیخ سرخ الدین (قند شکن) مثل نفس صبح در فضای روستا می پیچید وشامه ها را با عطر پونه و سبزه ی تازه نوازش می داد..فردی که هماورد می طلبید بعد از خوردن چایی...دست شهید مهدیخانی را گرفته وفشرده وبه طرف خود می کشید وقصد قدرت نمایی داشت...شهید مهدیخانی سعی کرد از زور آزمایی با او خود داری کند اما او ولکن ماجرا نبود..کشتی درگرفت و بعد از پنج دقیقه رویارویی یکباره طرف روی دستان شهید مهدیخانی پاهایش از زمین کنده شد وبرای اینکه زمین نخورد ستون وسط آلا چیق را دودستی چسبید فضا یکباره با خروش یاعلی از لبهای شهید مهدیخانی پرشدو طرف به همراه ستون وسط آلاچیق نیم متر از زمین کنده شد تماشاچیان ازبیم ریزش آلاچیق به طرف آنها خیز برداشته وشهید طرف را بهمراه ستون بر زمین نهاد....روزگار می گذشت زمستان سال ۱۳۳۷ به اوج خود رسیده بود.تن جامه شاد و سرد و سفید برف فضای گیلانغرب را زیر پوستین خود قایم کرده بود برشهای سوز سرما با زوزه ی باد در هم آمیخته وتا عمق جان نفوذ میکرد پرنده های سفید پابلندی پرسه زنان بر فراز جریان گل آلود رودی که با پیچ و تابی زیبا از کنار روستا میگذشت زیبایی فضای مه آلود حاشیه ی رود را دوچندان کرده بود. خبری دل و ذهن شهید مهدیخانی را درگیر کرده بود. پیرمرد فقیری در بستر بیماری از شدت تب هوس خوردن انار کرده و اناری موجود نبود!!آن زمان چه فصلی بود ؟!.....زمستان و آن زمان هم میوه فروشی به ندرت یافت میشد اگر هم بود از میوه ی انار خبری نبود...صبح روزبعد شهید مهدیخانی اسب سفیدش را زین کرده صدای خروچ خروچ برفها زیر گامهای استوارش گوش گنجشکان سحر خیز را نوازش می داد....توشه ای برداشته و بر زین آویخت آنگاه سوار بر اسب سفید بلندش از درب حیاط خانه بیرون آمد و بسوی منطقه گلین رهسپار شد رد پای اسبش بر برف مثل نقش مهر ومحبت بر قلبی پر از شوق حک شد وزمین زیر چهار نعل اسبش را بوسه زد صدای یورتمه ی نعل اسبش کم کم در فضای گوشم فرود آمد و او از چشمم ناپدید شد....
51.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🎞 نقل خاطره از شهید سیدمحمدعلی ابراهیمی، معاون مخابراتی حاج قاسم سلیمانی در لشگر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌷شهیدی که تازه داماد بود، کت و شلوار دامادی اش را بعد از شهادت، به کمیته امداد می دهند. از موزه دفاع مقدس کرمان درخواست می کنند سایر وسایل او را برای نگهداری در اختیار بگذارند. در بین وسایلی که مادر شهید داده بود، فانسقه وی نبود ... شب هنگام به خواب مادرش می‌آید و .... 🎙به روایت: سردار حسنی سعدی 🌷 💕 سید نازنین و رفیق دوست‌داشتنی در ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱