🍂
🔵 نکته های تاریخی
عملیات ثامن الائمه عليه السلام
رزمندگان اسلام شبانه سلاح بر دوش، پیاده و سواره به منطقه شتافتند و با جانبازی و فداكاری بسیار، چنان مقاومتی از خود نشان دادند كه دلاوری ها و شجاعت های آنان در این منطقه به نام «حماسه ذوالفقاری» به عنوان برگ زرینی در تاریخ دوران دفاع مقدس به ثبت رسید.
در این نبرد 280 نفر از نیروهای بعثی به هلاكت رسیده و 130 نفر به اسارت در آمدند و رزمندگان ایران توانستند از نفوذ نیروهای دشمن به شهر آبادان جلوگیری به عمل آوردند.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
معرفی کتاب📖 نام: من میترا نیستم، روایت زندگی شهید زینب کمایی نویسنده: معصومه رامهرمزی انتشارات آوا
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب : من میترا نیستم،
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالب نژاد (مادرشهید)
قسمت اول:
بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد اسمش را عوض کرد میگفت من میترا نیستم اسمم زینبه با اسم جدیدم صدام کنید از باباش و مادر بزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسمهای اصیل ایرانی را دوست داشت مادرم حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشایند دامادش باشد. زینب ششمین فرزندم بود و وقتی
به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت او خوب میدانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد.
بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمیخواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من، جعفر یا مادرم. اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زينب صدایش میکردند اما طبق عادت چند ساله میترا از سر زبانشان نمی افتاد. زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد میخواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.
برای افطار دخترها برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم، اما آنها بدقولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد گفتم مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن و اسمت رو عوض کن مادر بزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن.
ادامه دارد...
عکس: شهید زینب کمایی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️برشی از کتاب: من میترا نیستم،
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠روایت اول: کبری طالبنژاد (مادر شهید)
قسمت دوم:
آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت سبزی فقط نان و شیر و خرما خورد او گفت: افطار امام علی(ع) چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده. آنقدر محکم حرف میزد و به چیزی که میگفت اعتقاد داشت که دیگران را تسلیم خودش میکرد با اینکه غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و با او نان و شیر خوردم. آن شب زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت از امشب به بعد اسم من زینبه از این به بعد به من میترا نگید مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند.
بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا میکردند زینب جواب نمیداد. آنها هم مجبور میشدند اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه ام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربلا بدهد اما اختیاری از خودم نداشتم. به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمیزدم و حرفهایم را در دلم می ریختم زینب کاری کرد که من سالها آرزویش را داشتم با عشق او را زینب صدا میکردم. بلند صدایش میکردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند بین اسمهای اصیل ایرانی بقیه بچه ها اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب
یک بار دیگر من را به کربلا گره زد؛ من که نذر کرده حسین(ع) بودم و همه هستی ام را از او داشتم اگر لطف و مرحمت امام حسین، نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش میماند و کبری پا به این دنیا نمیگذاشت.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠روایت اول: کبری طالب نژاد(مادر شهید)
قسمت سوم:
چهارده سال و نیم داشتم که مستأجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد. او به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد. آن زمان سن قانونی برای ازدواج پانزده سال بود. جعفر شش ماه منتظر ماند تا من به سن قانونی رسیدم و توانستيم عقد کنیم. خدا وکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش. زمان ما عروسیها این طوری بود؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاقهای خانه مادرم ساکن بودیم بعد از مدتی جعفر در ایستگاه شش آبادان در یک كُواتِر* کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی مادر شوهرم با ما زندگی می.کرد جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار میکرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چند سال در اتاقهای اجارهای زندگی کردیم. مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا در خانه اجارهای به دنیا آمدند.
هر وقت حامله میشدم برای زایمان به خانه مادرم در احمد آباد می رفتم یک قابله خانگی به نام «جیران» میآمدو بچه را بهدنیا میآورد. بابای مهران حسابی به جیران میرسید و هوای او را داشت. بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به جیران هدیه میداد.
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه چهار فرح ،آباد کوچه ،ده پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود همه میدانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستأجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم از آن به بعد خانهای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده هشت نفره ما بود.
* به خانههای سازمانی شرکت نفت کواتر میگویند. دور تا دور کواترها به جای دیواره شمشادهای بلند کشیده شده و هر کواتر دارای یک حیاط و یک باغ است.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
⌛️ روزشمار دفاع مقدس (۸ آبانماه)
• ولادت شهید علی خوشلفظ (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۴۳ ه. ش)
• شهادت فریبرز کشوردوست مقدم نیا (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۸ ه. ش)
• نفوذ دشمن بعثی به جزیره آبادان در آغاز جنگ تحمیلی (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت محمدحسین فهمیده (استان قم، شهرستان قم، روستای سراجه) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت ابراهیم حسنی (استان اصفهان، شهرستان گلپایگان) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت نوروز علی حاج اکبری (استان سمنان، شهرستان شاهرود، روستای میغان) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت موسی خاکپور (استان لرستان، شهرستان بروجرد) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت محرم درستی (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت حسین علی ودودی رستمی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت عباس ابراهیمپور (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت علیرضا عربنژاد (استان کرمان، شهرستان زرند، دهستان خانوک) (۱۳۶۰ ه. ش)
• شهادت علی رحیمی رکنی (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۰ ه. ش)
• شهادت خلبان محمد ابراهیم توکلی (استان فارس، شهرستان آباده) (۱۳۶۰ ه. ش)
• شهادت خلبان داود اکرادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه. ش)
• شهادت حسین یکدلهپور (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت مهرزاد صنعتی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت سیامک نادری مقدم (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت محمدحسین آستین (استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت عبدالعلی حاج حسنی (استان سمنان، شهر بسطام) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت روحانی مبارز و انقلابی ملا حیدر فهیم (استان کردستان، شهرستان مریوان، روستای آویهنگ) (۱۳۶۲ ه. ش)
• شهادت شعبان علی خدابخشی (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۲ ه. ش)
• شهادت حسین زارعی (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۲ ه. ش)
• شهادت امیرمختار محمدحسینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه. ش)
• شهادت احمد ابراهیمی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۳ ه. ش)
• شهادت نعمتالله ذکریایی (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۴ ه. ش)
• شهادت حمیدرضا زارعی بنه کهل (استان آذربایجان شرقی، شهرستان بستان آباد) (۱۳۶۴ ه. ش)
• اجرای عملیات نامنظم فتح ۲ در منطقه دوکان در شمال شرقی عراق توسط سپاه پاسداران (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت کرمالله احمدینژاد (استان ایلام، شهرستان مهران) (۱۳۶۵ ه. ش)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🕊🕊 دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز!
🌷شهید داوود بصائری و 🌷شهید اکبر قهرمانی
"داوود بصائری" متولد ۱۳۴۶ تهران و "اکبر قهرمانی" متولد ۱۳۴۳ شهر قدس، جمعی گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)
در گرماگرم عملیات والفجر ۱ (۱۳۶۲) در منطقه شرهانی فکه، به شهادت رسیدند و پیکرشان در حالی که سر بر شانه هم داشتند، برجای ماند.
پیکر آنها، ۱۱ سال بعد، همانگونه که در آخرین تصویر در کنار هم بر جای مانده بودند، توسط گروه تفحص و کشف شهدای لشکر ۲۷ پیدا شد و به آغوش خانواده ها بازگشت.
مزار شهید داوود بصائری:
بهشتزهرا (س) قطعه ۵۰ ردیف ۲۸ شماره ۶
مزار شهید اکبر قهرمانی:
بهشتزهرا (س) قطعه ۲۸ ردیف ۱۲۰ شماره ۱۰
دوران جنگ تحمیلی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷 تصویر، هنگام عقب نشینی گرفته شده... و سپس پیکرها جامانده ....
🌴 یادش بخیر
▫️روزها و شب های قبل از عملیات والفجر مقدماتی
رقابت عجیبی بین گروهانها افتاده بود، هر کدام به آمادگی بیشتری میرسید مقام خط شکنی عملیات آینده را از آن خود میکرد.
وضعیت گروهان ما باور کردنی نبود.
روز و شبمان یکی شده بود. با هر فرمان "بهخط شید"ی همچون قرقی به صف میشدیم. آنهم با لباس و پوتین حمایل و تجهیزات کامل که گاه رزم شبانه بود و گاه پریدن از کانالهای عریض و پریدن از خرکهای انسانی.
تازه این قسمت مفرحش بود.
مثالا، یکی از روزها وقتی به صف شدیم، نقطه ای را در افق نشانمان دادند که بروید و زیارتش کنید و برگردید.
چشمتان روز بد نبیند صبح ساعت ۸ به راه افتادیم و کمکم به آن نقطه نزدیک شدیم. گویا تک درختی بود که هر چه به آن نزدیک تر میشدیم، بزرگ و بزرگتر میشد.
بعد از ساعت ها راهپیمایی، وقتی چشممان به جمالش روشن شد، دیدیم درخت غول پیکری است که خدا برای آنروز ما، در آنجا قرارش داده بود.
وقتی به جای اولمان رسیدیم ساعت ۱۶ شده بود و ناهاری که دیگر نبود.
💠 یادش بخیر، اون روزها که خط شکنی ما اعلام شد...
..صبح عملیات در حال عقب نشینی در رملهای فکه، چشمم به فرمانده گروهان افتاد که از ما جلوتر میدوید.
به او رسیدم و گفتم "اگه در خط شکنی از بقیه جلو نیفتادیم ولی در عقب نشینی گوی سبقت رو از بقیه گروهانها ربودیم."
چپ چپ نگاهم کرد و گفت، اگه اون همه ورج و وورجه نبود حالا اسیر دشمن بودید..ها.
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 هیهات که نفهمیدیم !!
🌷شهید مهدی باکری
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم.
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
اما...
مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت. به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(ع) گفتم.
گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود....
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
Khamenei.ir4_5832460945384805651.mp3
زمان:
حجم:
11.19M
🎙صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با خانوادههای شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۸/۶
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄