فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هفتم:
همه با هم خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد وجیهه مظفری پشت در بود وجیهه دوست زینب و از جنگ زدههای آبادانی بود؛ دختری سبزه رو و قد بلند. وجيهه خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستانای اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقتا برای عیادت مجروحای جنگی به بیمارستان میره یکی دو بار خودم با اون رفتم من هم میدانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان می رود. او بارها برای من و مادر بزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان نمی رفت.
خانه ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت با اینکه میدانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستانهای اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود من و خانواده ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. او قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان میآید.
هرچه میرفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابانهای تاریک بین راه، وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزار دهنده ای به سراغم میآمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را میلرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا میزدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین جاده و بیابانهای اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم زینب چند روز پیش با یکی از مجروحای این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خوندن و کمک به جبههها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفای اون گوش کردیم، تازه زینب بعضی از حرفای مجروح رو روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخونن وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم "عطاء الله نریمانی" یک مقاله درباره خواهران زینبی داده و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای هم کلاسی هایش گذاشته بود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و هشتم:
وقتی به اصفهان رسیدیم، به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبانهای بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان بشویم. اول دلم نیامد به اورژانس بروم. به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاقها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول آنجا دادم. دختری چهارده ساله خیلی لاغر سفیدرو با چشمهای مشکی، چادر مشکی روسری سورمهای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریضهای بد حالی بودند که آه و نالهشان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سروکله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارن با این وضع اینجا افتادین آنها هم مثل بچه های من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الآن روی یکی از تختها بود. فکر اینکه نمیدانستم زینب کجاست دیوانه ام میکرد.
از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود. مأمورهای شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین میکشیدند صدای خش خش جارو در سکوت شب بلند میشد حتی این صدا هم وحشت من را بیشتر میکرد. آن شب یک ماشین در بست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت سی و نهم:
داخل ماشين شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچگیاش گفت مامان، نکنه زینب رو دزدیده باشن؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم: ها، خدا نکنه با حرف بچهگانه شهرام تکان جدیدی خوردم ناخودآگاه فکرم سراغ حرفها و کارهای زینب رفت یک دفعه یاد نوشتههای روی دفتر زینب افتادم "خانه خود را ساختم اینجا جای من نیست باید بروم باید بروم" خانه زینب کجا بود؟ زینب کجا میخواست برود؟ شهلا با ترس گفت: مامان صبح که حموم رفتیم زینب به من گفت حتماً غسل شهادت کن مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که توی این ،موقعیت این حرفا چیه که میزنید؟ جای اینکه مادرتون رو دلداری ،بدید بیشتر توی دلش رو خالی میکنید من باز هم جوابی ندادم اما فکرم پیش وصیت نامه های زینب بود؛ آن هم دو تا وصیت نامه یعنی چه؟ تا آن شب همه این حرف ها و حرکات برایم عادی بود اما حالا پشت هر کدام از اینها حرفی و حدیثی بود.
ادامه دارد...
عکس: در جایجای دفتر زینب شهادت نقش بسته است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهلم:
آن شب چنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به یک بیمارستان ،دیگر چند بار صدایم کرد تا من را به خودم آورد گاهی گیج بودم و گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و تا میتوانم در خیابانهای تاریک بدوم و همه مردم را خبر کنم که دخترم را گم کرده ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم وحشت همه وجودم را گرفته بود؛ آن شب از همه چیز می ترسیدم از تاریکی از سکوت از ،بیمارستان از اورژانس... سر زدن ما به بیمارستانها نتیجه ای نداد اذان صبح ،شد اما هنوز سرگردان دور خودمان میچرخیدیم آن شب، سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی ما بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی رفتیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می لرزاند اما آنجا هم رد و نشانی از گمشده من نبود. دختر چهارده ساله من در اولین روز سال جدید به مسجد رفته و برنگشته. زینب من آن چنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبود؛ هیچ وقت. دختری که تا بعد از ظهر بغلش میکردم میبوسیدمش با او حرف میزدم آن شب مثل یک خیال شده بود؛ خیالی دور از دسترس هرچه میدویدم به او نمیرسیدم...
ادامه دارد...
عکس: زینب اولین وصیتنامهاش را چند ماه قبل از شهادت نوشت
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
سخنان کمتر شنیده شده شهید طهرانی مقدم درباره اینکه چگونه در آخرت مغموم نخواهیم بود؟! #عاقبت_بخیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، شهید طهرانی مقدم و صحبتهای توحیدی ایشان در هنگام ساخت موشک برای شاگردان خود!
♦️شهید آوینی: «بچهها متواضعانه و بیغرور میدانند که نهایت تکامل انسان این است که وجود خویش را وقف تحقق اراده الهی کند و نه اینکه معاذالله خدا برای تحقق اراده خویش به تو نیازی داشته باشد؛ نه، هرچه هست باز هم برای توست. شیطان حاکمیت خود را در جهان بر ضعف و ترس انسانها بنا کرده است و این بچهها این مطلب را خیلی خوب از امام خویش آموختهاند. اگر نترسی و ضعف خویش را با کمال خلیفة اللهی جبران کنی، شیطان شکست خواهد خورد و اینجا صحنه تحقق همین معناست.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
#داستان_موشک
خاطرات رحیم صفوی👇
در سال ۱۳۶۳، آقای رفیقدوست (وزیر وقت سپاه) و بنده به سوریه و لیبی رفتیم. رئیسجمهور آنزمان، حضرت آیتالله خامنهای، گفتند: اگر بتوانید چند موشک از آنها بگیرید و بیاورید که ما جواب موشکهای عراق را بدهیم،خوب است
ما پیش حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، رفتیم و من روی نقشه عملیات بیتالمقدس که باخودم برده بودم،یک ساعت برای اوتوضیح دادم. او هم سؤالهای تخصصی ودقیق نظامی میپرسید؛ مثلاً میگفت: اینجا لشکر چندم عراق مستقر بود؟شما چطور ارتش عراق را محاصره کردید؟
هرسؤالی که میپرسید، من بخوبی جواب میدادم. آن موقع هم یک لباس ساده پاسداری تنمان بود.حافظ اسد نگاهی به من کرد و گفت: در کدام دانشگاه نظامی آموزشدیدهاید؟ گفتیم در دانشگاه جنگ آموزشدیدهایم؛ دانشگاه عملی
وقتی رفیقدوست گفت:تعدادی موشک بما بدهید،اسد با برخوردی صمیمی گفت: شورویها از ما تعهد گرفتهان که موشکهایمان را بکشور ثالث ندهیم.ما بشما آموزش میدهیم
ما حسن طهرانی مقدم و ۲۳نفر از نیروهای مستعد توپخانه سپاه را بسوریه فرستادیم تا آموزش موشکی ببینند. از سوریه هم به لیبی رفتیم و با معمر قذافی و سرگرد جلود، معاون ، ملاقات کردیم
قذافی قبول کرد که بیست تا سی فروند موشک و دو سایت پرتاب موشک به ایران بدهد. وقتی موشکهای اسکاد بی وارد ایران شد،آیتالله خامنهای فرمودند: دو فروند موشک را باز کنید و شروع به نمونهسازی از روی آنها بکنید.همین پایه صنایع موشکی سپاه شد که الآن خودکفا شده است
دشمنان ما از این قدرت بسیار وحشت دارند.چون همه پایگاههای نظامی آنها در برد موشکی نیروی هوافضای سپاه قرار دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشن گرافیک به سوی قدس
🔹به یاد پدر موشکی ایران و آن زمانی که نغمه ی «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» بر زبانش برای نابودی دشمن جاری شد…
🌹پ.ن: ۲۱ آبان، سالروز شهادت شهید حسن طهرانی مقدم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هر صبح باید
به شیرینی آغاز شود
شبیه لبخند شما ...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره آیت الله جوادی آملی از جبهه
☀️ نقل خاطره از جوان بسیجی که در تابستان سوزان خوزستان، وارسی می کرد که باد گرم از کدام جهت می آید تا صورت خود را در برابر آن قرار دهد که در نتیجه مانع برخورد هوای داغ به صورت روحانی میهمان شود.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🎥 خاطره آیت الله جوادی آملی از جبهه ☀️ نقل خاطره از جوان بسیجی که در تابستان سوزان خوزستان، وارسی
‼️ روزی که آیتالله جوادی آملی خاک بر سر ریخت!
▫️در دوران #دفاع_مقدس ، روزی حضرت آیتالله جوادی آملی به جبهه مشرف شده بود تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند.
در میان رزمندگان، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت که اتفاق جالب و تکان دهندهای را برای آیتالله رقم زد.
پایین ارتفاع چشمهای بود و باران گلوله از سوی عراقیها میبارید؛ بر همین اساس فرماندهها گفته بودند، برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
آیتالله جوادی آملی که وارد منطقه شده بود آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه میرفت تا وضو بگیرد! بچهها، فریاد میزدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمیکرد.
بچهها آخر سر متوسل شدن به این عالم وارسته یعنی حضرت آیتالله جوادی آملی که آقا جان؛ شما یه کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا میروی؟ گفت؛ میروم پایین وضو بگیرم.
ایشان گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهها گفتهاند میتوانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.
نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید نماز آخرم را با حال بخونم. رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند.
دقایقی بعد قرار بود عدهای از بسیجیها برند جلو و با عراقیا درگیر بشند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود.
یکی دو ساعت بعد آیتالله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. ایشان رفت پایین! جنازهای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و به سوی حق شتافته است.
آیت الله جوادی آملی کنار جنازه آن بسیجی و روی خاک نشستند، عمامه خود را از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی، فلسفه بخوان!
جوادی، عرفان بخوان! امام به اینها چی یاد داد که به ما یاد نداد؟!
من به او میگویم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم! تو از کجا میدانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
ستارگان آسمان گمنامی
شهدای اطلاعات و عملیات
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام}
کربلایی ها
از راست =
"شهید احمد رضا عراقی"
شهادت = عملیات کربلای ۸
"شهید ناصر دوّاری"
مجروحیت = عملیات کربلای ۲
شهادت = حدود یک ماه بعد
"شهید مهدی خسرونژاد"
شهادت = عملیات کربلای ۵
"شهید عیسی کره ای"
شهادت = عملیات کربلای ۴
"شهید غلامرضا کیانپور"
شهادت = عملیات کربلای ۵
عکس مربوط به عیادت
رزمندگان واحد اطلاعات و عملیات
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام}
از شهید ناصر دواری است
که مدتی بعد از این عکس
به مقام شهادت رسید
کمتر از چند ماه بعد
همرزمانی نیز که به عیادت او آمده بودند
شهید شدند و به دیدارش شتافتند
و جمعشان در بهشت دوباره جمع شد
روحمان با یادشان شاد
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
کاش آن روزگاران گم نمی شد
هوای خوب باران گم نمی شد
صفای جبهه ها می ماند ای کاش
صدای پای یاران گم نمی شد
به نام خدا، صبحتون زیبا، یاد کنیم از شهدا 🌹
#_شهیدان این عکس:
۱-شهیدحسن آهی ۲-شهیدمحمد شریفی
۳-شهید ابوالحسن شکری حیدری ۴-شهید حسین منتظر
۵--شهید احمدملانیا ۶-شهید رمضان یحیی زاده
۷-شهید قربانعلی شاه بابازاده ۸-شهید عباسعلی فرجی نیا
۹-شهید حسین مهدیزاده ۱۰-شهید احمدعلی طالبیان
۱۱-شهید مجیدعلیپور ۱۲-شهید جعفرعلیپور
✍️این عکس در دانشگاه علوم پزشکی بابل (قصر سابق)
که محل سابق بسیج مقاومت مردمی شهرستان و محل اعزام بسیجیان برای جبهه های نبرد حق علیه باطل بوده گرفته شده است.
🔹این نیروهای بسیجی برای اعزام به منطقه عملیاتی گیلانغرب و برای عملیات مطلع الفجر در آبان سال ۱۳۶۰ اعزام شده اند.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌿 رفاقت هایی از جنس صداقت و صمیمیت 🌱
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شهید حسن باقری :
در همه حال باید بدانیم که بدهکار خدائیم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷شهید اسماعیل محمدی كریمی
📷 نفر اول-ایستاده از راست
متولد: آبان ماه ۱۳۴۳ --- شهرستان بابل
🌱 در دامان پدر و مادری مهربان در طبیعت زیبای «کریمکلا» پرورش یافت. بعد از طی دوره دبستان در زادگاهش، راهی مدرسه راهنمائی و دبیرستان در بابل شد.
همزمان با شکل گیری انقلاب بجریان نهضت پیوست.
در مرداد ۶۲ بعضویت سپاه درآمد. او خدماتش را با تعهد بیشتر در راستای حراست از دستاوردهای انقلاب به کار گرفت.
سال ۶۴ بنا بتکلیف به سپاه فیروزکوه منتقل شد.
سال ۶۵ عازم بانه کردستان شد که در جریان عملیات علیه متجاوزین عراقی، دچار عارضه شیمیائی شد.
وی بار دیگر در سال ۱۳۶۷ در جبهه جنوب، دچار عارضه شیمیایی شد، ولی این بار شدت جراحات، منجر به شهادت او در بیمارستان شهید بهشتی اندیمشک شد.
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
📷سمت راست: حمیدرضا لطیفی آزاد
جانباز تخریبچی لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع) و ۲۷ محمد رسول الله(ص) که آبانماه ۱۴۰۱ در حین خدمت در مطب دندانپزشکی دچار عارضه قلبی شد و غریبانه پرکشید.
او تابستان ۶۲ پا به جبهه گذاشت و تا پایان جنگ، سنگر دفاع را ترک نکرد. وی بارها تا مرز شهادت پیش رفت ولی تقدیر این بود که بماند و در سنگر علم به مردم دیار خود خدمت نماید. دکتر لطفی آزاد اهل خیر و دستگیری از محرومین بود و مردم پیشوا ورامین همواره از او به نیکی یاد می کنند. خدایش بیامرزد و با همرزمان شهیدش محشور نماید🤲
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌿 می داشت کاش حوصله
یک نگاه ِ دور
شوقی که می بَرد به
تماشای او مرا . . .
🌷به یاد دلداده گمنام
شهید محمد مرادی گرکانی
از شهدای محله ۱۷ شهریور تهران
خیابان شکوفه
مسئول اطلاعات عملیات
تیپ یکم عمار
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
شهادت: آبان ۱۳۶۲
عملیات خونین والفجر ۴
رجعت پیکر مطهر: سال ۱۳۷۲
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
آبان ۱۳۶۲ -- شهادت جواد افراسیابی
چهارمین شهید از یک خانواده، که علمدار جبهه ها نام گرفت و از فرماندهان جنگ بود.
خانواده افراسیابی، پنج برادر شهید و دو جانباز سرفراز تقدیم اسلام نمود
🎞👆شهید جواد افراسیابی در کنار شهید والامقام ابراهیم هادی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 السَّلامُ عَلَيكُم يا أولِياءَ اللهِ وأحِبّاءَهُ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أصفِياءَ اللهِ وأوِدّاءَهُ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ دينِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ رَسُولِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أميرِ المُؤمِنينَ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أَبي مُحَمَّد الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ الوَلِيِّ النّاصِحِ، السَّلامُ عَلَيكُم يا أنصارَ أبي عَبدِ اللهِ، بِأبي أنتُم وَأُمّي طِبتُم وَطابَتِ الأرضُ الَّتي فيها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزاً عَظيماً، فَيا لَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَأفُوزَ مَعَكُم .
🌴 #سلام_بر_شهیدان 🌷💕
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
ساحلِ دلت را به خدا بسپار ؛
خودش قایقی می فرستد
که تو را به مقصد رساند ....
#توکلت_علی_الله
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
💠 خاطره ای از #شهید_ابراهیم_هادی
🌷اسیری که شهید شد‼️
🔹نزدیک ارتفاعات بودیم.با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم.
▫️یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد!فرصت تصمیم گیری نداشتیم.به سمت جیپ شلیک کردیم.
▪️لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم.دو افسر عراقی کشته شده بودند.یکی از آنها هم تیر خورده بود.
🔺اما هنوز زنده بود.خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم.اما ابراهیم هادی مانع شد.با تعجب گفت: چه می کنی؟!
─ بعد ادامه داد او الان اسیر است. ماحق کشتن او را نداریم.
▪️بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم.
🔹در راه زخم های او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند.
▫️بعد شروع به صحبت کرد: من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...
🔹صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد.
▫️با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد.می گفت: خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم! مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
▪️سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند.
او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم: اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم.
▫️دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات ، ابوجعفر را دیدم.
🌷او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱