دفاع مقدس
🔖 سندی از خدمت خالصانه شهید شیرودی در دوران دفاع مقدس 🔹یکی از جلوههای اخلاص و ایثار رزمندگان اسلام
🌷شهید علی اکبر شیرودی
با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رفت.
▫️وی هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبانی که با او همفکر بودند گفت : "ما می مانیم و با همین دو هلیکوپتری که در اختیار داریم مهمات دشمن را می کوبیم و مسئولیت تمرد را می پذیریم". در طول ۱۲ ساعت پرواز بی نهایت حساس و خطرناک، این شهید به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری های مهم جهان منعکس شد. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد، اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته اش این بود که کارشکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی از فرماندهان را به عرض امام (ره) برساند. در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت، اما طی نامه ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در ۹ مهر ۱۳۵۹ چنین نوشت:" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده اند، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده ام، برگردانید.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
24.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #هوانیروز
📽 نماهنگی بسیار زیبا و دیدنی برای خلبانان دلاور هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران با صدای گرم و دلنشین مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙... از زمین تا آسمان ها مرز جولان من است
از دل این خاک تا افلاک میدان من است .
#دفاع_مقدس
#هوانیروز
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجع نشر آثار شـهدا و دفاعمقدس
۸ اردیبهشت ۶۶ -- سالروز شهادت حسن شفیع زاده، مسئول توپخانه سپاه در دوران دفاع مقدس
👈🌟"برادران مسئول!؟... عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید.دلم می خواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون در راه تو باشد نه در راه دیگر"
شهید والامقام, موسس توپخانه سپاه, سردار شهید حسن شفیع زاده
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 شهیدان تهرانی مقدم، صیاد شیرازی ... و سردار حاجی زاده ... و محمد باقری از رشادت ها و خدمات شهید حسن شفیع زاده در دوران دفاع مقدس می گویند👆👆
🕊🕊 شهادت: ۸ اردیبهشت ۶۶
عملیات کربلایی ۱۰ (مائووت)
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 حسن شفیع زاده در بیان حاج قاسم سلیمانی👆👆
دفاع مقدس
ح💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰
⚪️ شرح شهادت حسن شفیع زاده👇👇
▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد داشتیم به اتفاق برادران مجتبی جلالی و عباس عبدی از قرارگاه امام سجاد (ع) به قرارگاه جلویی (شهید داوود آبادی) برویم. در این حین شهید شوشتری از راه رسید (البته آن زمان در قرارگاه مسئولیتی نداشت) و از من سراغ برادر عباس محتاج (یکی از فرماندهان جنگ) را گرفت. به ایشان گفتم قرارگاه جلویی است، گفت پس برویم. سه نفری به اتفاق شهید شوشتری حرکت کردیم. قسمت جلوی تویوتا من و شوشتری بودیم و دو نفر دیگر در قسمت عقب ماشین.
دو سه کیلومتر مسیر راه را طی کردیم که متوجه شدیم که دشمن جاده را با خمپاره انداز و توپخانه زیر آتش گرفته و مرتب در اطرافمان گلوله باران میشد. من گفتم: حاج آقا دیگر نمیتوانیم جلوتر برویم. ایشان امر کرد به مسیرت ادامه بده و من هم اطاعت کردم و سرعت ماشین را زیادتر کردم ولی کاملا معلوم بود که گرای دشمن روی ما قفل شده بود. جلوتر از ما هم استیشن فرمانده توپخانه سپاه داشت حرکت میکرد که ناگهان مورد اصابت توپ قرار گرفت و شفیع زاده (فرمانده توپخانه سپاه) و برادر لطفی (از عملیات قرارگاه نجف) و دو نفر دیگر که اسمشان یادم نیست شهید شدند.
دیگر نمیشد جلوتر رفت. شهید شوشتری گفت که برگردیم ولی در آنجا عرض جاده باریک بود، لذا مقداری عقب عقب آمدیم تا توانستم ماشین را درجا سر و ته کنم و به راه ادامه دهم ولی شدت آتش خمپاره و توپ زیاد تر شد، در اینجا شوشتری دستور توقف داد. در کنار جاده، سه چهار تا سنگر بود همگی از تویوتا پیاده شدیم و در زیر آتش شدید خمپاره به سرعت به طرف سنگرها که ۵۰متری با آنها فاصله داشتیم دویدیم. با فرود آمدن هر گلوله خمپاره هر سه به روی زمین خیز میرفتیم جز شهید شوشتری که راست قامت به راه خود ادامه میداد.
هر طور بود خودمان را به سنگر رساندیم. ۱۲-۱۰ نفری در آنجا بودند تا شوشتری را دیدند به من اعتراض کردند چرا شما او را به این جای خطرناک آوردهاید!
خلاصه تا نزدیک غروب در آنجا ماندیم و با فروکش کردن حجم آتش کم به قرارگاه بازگشتیم...
(راوی: محمدرضا امیرپور، مسئول مرکز پیام مخابرات سپاه در قرارگاه عملیاتی)
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌷 شهید حسن شفیع زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردید و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن، متدین و مقلد امام پرورش یافت. از همان کودکی در مجالس دینی از جمله برنامه های سوگواری امام حسین(ع) حضور داشت و عشق خدمتگزاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله(ع) در عمق وجودش ریشه دوانید.
او با شور وصف ناپذیری در روزهای سرنوشت ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش می کرد و برای به ثمر رسید ن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نبود.
شهید شفیع زاده بعدها به دنبال تشکیل سپاه، به همراه دیگر برادران، اولین هسته های مسلح سپاه را پی ریزی کرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت.
هنگامی که به همراه شهید باکری در سپاه ارومیه انجام وظیفه می کرد به عنوان مسئول عملیات برای ایجاد امنیت آن منطقه، در درگیری های متعدد برای سرکوبی گروه های فاسد تلاش شبانه روزی نمود و توانست در تشکیلات حزب منحله دموکرات نفوذ کرده و به آنها ضربه وارد کند ضمن آنکه تعدادی از عناصر آنها را نیز دستگیر نمود
با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یک دسته خمپاره انداز که تحت مسئولیت شهید باکری اداره می شد به جبهه های جنوب شتافت. در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی (عج) بود و خاطره رشادت ها و جانفشانی های او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمی رود
شهید شفیع زاده روز ۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی کربلای۱۰ -ماووت در حالیکه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت وبشهادت رسید
دفاع مقدس
🌷 ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ - سالروز شهادت شیر بیشه بازی دراز - خلبان شجاع هوانیروز ارتش، علی اکبر شیرودی
۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
و مصادف با شهادت علی اکبر شیرودی، در منطقه عملیاتی «بازی دراز ۱ »، سردار رشید شهید علیرضا موحد دانش دست راستش قطع شد و به شرف جانبازی نائل آمد.
...
دفاع مقدس
🔴 چگونه دستم را از دست دادم؟؟
🎤 از زبان خود شهید 👇👇
⚪️ بلند شدم بروم به بچهها سرکشی کنم و ببینم چند نفری زخمی شدند و چند نفر سر پا هست. یکی یکی رفتم سر سنگرها. تو چطوری، اون چطوره، دونه به دونه تا رسیدم به سنگر آخر. ۱۰ – ۱۵ قدم اون طرفتر، یه سنگر دیگه بود که لوله تیربار از اون بیرون زده بود. من لوله تیربار را هم دیدم. گفتم لابد مثل قبلیها، بچههای خودمون هستن که تو سنگر نشستن و هوای دشمن را دارن که تا کجا اومدن و به فاصله ده متری اینها هستن و گرنه همینطوری راحت نمیشینن و بلند میشدن یه کاری میکردن. خلاصه، من به بچهها سر کشی میکردم و رفتم ببینم بچههای اون سنگر چطورند. شروع کردم به راه رفتن. به بالای سنگر که رسیدم، دیدم سهتا نشستن، دوتاشون پشتشون به منه. یکیشون هم که رویش به طرف من است، سرش را پایین گذاشته روی زانویش.
همشون از این کلاه کجهای مشکی عراقی گذاشتن سرشون. چون روز قبلش بچهها از این کارها زیاد میکردن و این کلاهها را میگذاشتن سرشون، اصلاً مشکوک نشدم که اینها عراقی هستن!! همینکه گفتم بچهها شما چطورین؟ اون دو تا برگشتن عقب و اون یکی هم سرشو بلند کرد و یکمرتبه شروع کرد به زبان عربی شلوغ پلوغ کردن. یهلونی بهلونی.... حسابی شوکه شدم و سر جایی که ایستاده بودم واسه چند ثانیه خشکم زد. اینها هم لوله تیربارشون را آوردن بالا، صاف تو شکم من. یک وقت به خودم اومدم دیدم اسلحه هم ندارم. خواستم دست بکنم توی جیبم تا نارنجک بکشم بندازم توی سنگر. دیدم اگر یک لحظه دیگه بخوام وایستم، آبکشم میکنن. خودم را پرت کردم رو شیب اونطرف. اون یارو هم پشت سر ما بلند شد و شروع کردن به تیراندازی کردن.
بچههای خودمون هم تازه دیده بودن که اون یارو با اون کلاه کجش وایستاده و داره با گیرینوف میزنه و من همینطور قِل میخوردم و میروم پایین. اولین عراقی را میزنن. من حین قل خوردن فکر میکردم که الان یک جایم میسوزه و میفهمم تیر خوردم. هر چی اومدم پایین، دیدم جاییم نسوخت و بالاخره به یک تخته سنگ گیر گردم. بقیه عراقیها چند تا نارنجک کشیدن و باهم پرت کردن پایین. من طاق باز افتاده بودم و سرم به طرف بالا بود. سری اول که نارنجکها منفجر شد، من اصلاً متوجه نشدم. سری دوم که نارنج انداختن، حس کردم چیزی میخورد به شانهام. من به خاطر قل خوردن و ۱۰ – ۱۵ متر پایین آمدن از ارتفاع، گیج بودم. نگاه کردم دیدم از این نارنجکهای صاف صوتی است، که این ناکسها (عراقیها) بیاحتیاطی کردن و ضامن آن را کشیدن و انداختن پایین.
....اصلاً هم فکر نکردن ممکنه کسی این پایین باشه! دیدم اگه نجنبم، چیزی از این حاجی باقی نمیمونه. دست انداختم زیر نارنجک و پرتش کردم بالا؛ که یکهو منفجر شد و ترکشهایش من را گرفت و همانجا دستم از مچ قطع شد. حالا موج گرفتگی و سوزش ناشی از قطع شدن دست بیحالم کرد. خوابیدم زمین و شهادتین را گفتم و فکر کردم دیگه تمامه و الان طرف مییاد و جونمو میگیره و میبره. چند ثانیه که گذشت، خبری نشد. دستم را بلند کردم، دیدم قطع شده و ریشههایش زده بیرون. یک استخوان سفیدی هم بالای زخم معلوم بود. اول فکر کردم چوبه. تکانش دادم دیدم نه!....
{{راوی: جانباز شهید، علیرضا موحد دانش که در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی «بازی دراز ۱ »، دست راستش قطع شد و به شرف جانبازی نائل آمد.}}
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجع نشر آثار شـهدا و دفاعمقدس