eitaa logo
دفاع مقدس
4.8هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
16هزار ویدیو
1.3هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
🎥 خاطره‌گویی مرحوم ابوترابی از دوران اسارت با شروع جنگ ایران و عراق مرحوم ابوترابی عازم جبهه شد. ا
💠 وقتی خودِ اهل بیت (ع) به اُسرای ما در عراق، عنایت داشتند🌿 مدتی بعد به اردوگاه تکریت در زادگاه صدام رفتیم.۹۰ اسیر این اردوگاه شناسایی و دستچین شده بودند. آقای ابوترابی سید آزادگان نیز در این اردوگاه حضور داشت که وجودشان برای همه ما نعمت بود. ▪️دو نگهبان به نام‌ های حسین و کاظم در آنجا بودند که کاظم بدترین رفتار را با ما داشت. گاهی آقای ابوترابی را چنان کتک می‌زد که تا مرز شهادت می‌رفت. آرزوی ما این بود که کاظم به مرخصی برود. ▪️یک هفته به مرخصی رفت اما دو روز زودتر برگشت اما آدم دیگری شده بود! دیدم کنار روشویی چند دقیقه مهربانانه با آقای ابوترابی صحبت کرد.از او پرسیدیم کاظم چه می‌گفت؟ فرمود: کاظم می‌گفت سرِ صبحانه با مادرم نشسته بودم که پرسید تو در اردوگاه اسرا را شکنجه می‌کنی؟ ▪️کاظم تعجب می‌کند. دوباره مادر می‌پرسد آیا سیدی در بین اسرا هست که تو او را شکنجه کرده باشی؟ دیشب حضرت زینب (س) را در خواب دیدم که می‌گفت چرا فرزندت اسیری از قافله اسرای ما را آزار و اذیت می‌کند؟ ▪️مادر می‌گوید شیرم حلالت نیست اگر آنها را اذیت کنی. کاظم هم متحول شده بود. جنگ تمام شد و پس از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و از تک‌تکِ ۹۰ نفر اسیر اردوگاه حلالیت طلبید. حتی به مشهد رفت و سرِ خاکِ آقای ابوترابی، از او هم حلالیت خواست. چند سال پیش ، کاظم به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت و در حرم حضرت زینب (س) با تیرِ مستقیم دشمن به شهادت رسید. 🌱 راوی: سعید اوحدی، رئیس سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس
دفاع مقدس
🌹سالروز درگذشت آزاده مقاوم،سیدِ آزادگان نماینده ولی فقیه در امور آزادگان حجت الاسلام و المسلمین سید
...!! چند سال از دوران اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم. اردوگاه موصل ١ که بودیم یک روز رفتم پیش حاج آقا و پرسیدم: همه برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه می‌کنند، این را چه‌طور تحمل می‌کنی و خم به ابرو نمی‌آورید؟ ...چیزی نگفت. دوباره پرسیدم. از دادن جواب امتناع کرد. بار سوم وقتی اصرارم را دید، گفت: حسین آقا جون، دو رکعت نماز و توسل به حضرت زهرا (س) کوه مشکلات را مثل موم نرم می‌کند. از آن زمان هر وقت به مشکلی بر می‌خورم همین کار را می‌کنم. ⚪️خاطره اى به ياد سید آزادگان حاج علی اکبر ابوترابی فرد
🌷شهیدی از جنس 🌷شهید محمد رضایی متولد سال۱۳۴۶ بود، او در ۱۶سالگی به همراه پدر و برادرش پابه جبهه‌های جنگ گذاشت. این شهید بعنوان نیروی سرتیم اطلاعات و عملیات جنگ در عملیاتها شرکت می‌کرد. ☀️شهید رضایی در عملیات کربلای۵ در محاصره دشمن قرار گرفت، ۱۵روز مقاومت کرد و تعدادی از سربازان و فرمانده آنان را به هلاکت رساند، اما در نهایت با تنگ شدن حلقه محاصره اسیر سربازان عراقی شد. دوران اسارت این شهید تا شهادت او بیش از یکسال طول نکشید. محمد رضایی در دوران اسارت بدترین و سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد، اما کلامی علیه همرزمان خود سخن نگفت و در نهایت در سال۱۳۶۵ به طرز خیلی دردناکی به دست نیرو‌های بعثی به شهادت رسید. پیکر او بعد از ۱۵سال در عراق تفحص و به طور شگفت انکیزی، سالم از زیر خاک بیرون کشیده شد و سرانجام در مرداد۱۳۸۱ به کشور بازگشت و به خواست پدرش، در مسجد خیر ساز بین راهی در مسیر شیروان به فاروج به خاک سپرده شد شهید محمد رضایی ؛ شهید غریب در اسارت
دفاع مقدس
#كوه_مشكلاتى_كه_مثل_موم_نرم_می‌شوند ...!! چند سال از دوران اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم. ارد
✍...پس از اسارت، دو روز در بدترین شرایط در بغداد بودیم. بیش از یک هزار نفر به مدت دو روز در دو کانتینر بودیم. در نهایت در روز ۵ مردادماه در اردوگاه موصل ۲ مستقر شدیم. پس از حدود هشت ماه نیز پس از عملیات والفجر در ۲۲ بهمن ماه سال ۶۱ به اردوگاه موصل ۳ منتقل شدیم که بعد به موصل ۴ تغییر نام داد. حتی اگر شکنجه‌های نیروهای عراقی نبود، همین که هشت سال در جایی به اندازه دو وجب زندگی کردیم، بدترین شکنجه بود. یکی از مهم‌ترین خاطره‌های دوران اسارت من، مربوط به آذرماه سال ۶۱ است که حدود چهار ماه و نیم از اسارت می‌گذشت. نیروهای بعثی گفتند باید اسرای بسیجی و اسرای ارتشی در اردوگاه از هم جدا شوند و از همه نظرخواهی کردند اما هیچ‌کس تحت هیچ شرایطی قبول نکرد که از هم جدا شویم. 💢 وقتی دیدند که به هیچ وجه حاضر به جدایی نیستیم، همه درهای اردوگاه را بستند و دیگر آب و غذا به ما نمی‌دادند. کل ذخیره آبی ما دو حبانه (کوزه بزرگ) بود. پس از آن نیز مسئولان هر اتاق را به طبقه بالا بردند و شروع به کتک زدن کردند و به ما هم به دورغ گفتند که آن‌ها را به بغداد برده‌ایم. ما علیه رژیم بعث عراق شعار دادیم و پس از سه شب، شعار مرگ بر صدام در کل محوطه اردوگاه پیچید اما عراقی‌ها نیز در مقابل ما مقاومت کردند. در آن چند روز که غذا در کار نبود، خمیر نان روزهای قبل را جمع و پودر کرده بودیم و در هر شبانه روز به هر نفر از اسرا در اردوگاه یک قاشق از این خرده نان‌ها و نصف استکان آب می‌رسید. با این شرایط هشت شبانه روز تحمل کردیم اما دیگر اکثراً ضعف کرده بودیم. در نهایت روز ۸ آذرماه میله‌ها را شکستیم و توانستیم به محوطه برویم. همه اسرای اردوگاه به بیرون ریختند. 🌧....در شب قبل باران باریده بود و توانستیم از بارانی که در محوطه باقی مانده بود و ریشه برگ گیاهان را جمع‌آوری کنیم. به دلیل این‌که در ۸ آذرماه سال ۶۰ عملیات بستان انجام شده بود و ایران توانسته بود با رمز یا حسین(ع) بستان را آزاد کند، عراقی‌ها از ما کینه داشتند. در سالگرد این روز که ما در محوطه قرار داشتیم و در حال خواندن نماز ظهر و عصر بودیم، دو گردان عراقی با چوب و چماق و کابل به ما حمله کردند و همه اسرا را تار و مار کردند. تا حدی اسرا را کتک زدند که چند نفر شهید شدند و چندین نفر از ناحیه‌های مختلف دچار شکستکی شدند. پس از آن برای این‌که می‌خواستند مطمئن شوند که همه اسرا را کتک زده‌اند، شروع به کتک زدن یکی یکی ما کردند. این کتک زدن‌ها از نماز ظهر تا شب ادامه داشت. ▫️بعد از آن اسرای بسیجی و ارتشی را در دو صف قرار دادند و جدا کردند. به این ترتیب پس از هشت شبانه روز با این شرایط توانستند ما را جدا کنند. نیروهای عراقی قبل از این‌که به اتاق‌ها برویم همه شیشه‌ها را شکستند تا وانمود کنند که شورش کرده‌ایم و همه وسایل را هم بیرون آوردند تا دیگر نتوانیم چیزی ذخیره کنیم. از این به بعد هر مقدار غذا به ما می‌دادند هم نصف شد و دیگر تنها برای به دستشویی رفتن اجازه بیرون رفتن داشتیم. سه تا چهار ماه این شرایط را تحمل کردیم تا این‌که در عملیات والفجر در بهمن ماه سال ۶۱ تعداد دیگری از نیروهای رزمنده ایرانی اسیر شدند و با آمدن اسرای جدید، ما را از موصل ۲ به اردوگاه موصل ۳ منتقل کردند. در اردوگاه موصل ۳ با حاج آقا علی‌اکبر ابوترابی آشنا شدیم و از شیوه، منش و تعالیم وی درس‌های زیادی گرفتیم. امام(ره) فرموده بودند اگر سپاه نبود کشور نبود و مصداق این نکته، حاج آقا ابوترابی است که اگر ایشان در اسارت نبودند شاید اسیری در آن شرایط باقی نمی‌ماند. روش و منش و اخلاق ایشان در اسارت توانست نگهدار اسرا در اسارت باشد. مهم‌ترین شعار حاج آقا ابوترابی سلامتی روحی و جسمی اسرا تا پایان اسارت بود. هنگامی که ایران در عملیاتی موفق می‌شد عراقی‌ها به اسرا فشار می‌آوردند اما حاج آقا ابوترابی با شیوه خاصی مشکلات را حل می‌کرد. وی را با بدترین شرایط شکنجه می‌کردند اما وقتی نیروهای صلیب سرخ می‌آمدند به آن‌ها نمی‌گفت که شکنجه شده است و به عراقی‌ها می‌گفت که من شکایت یک مسلمان را به کافر نمی‌کنم. ⚪️خاطره ای به یاد سید آزادگان مرحوم حجت الاسلام‌ والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد ﴿راوی: آزاده سرافراز ماشالله سروش﴾ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس
.... 💢 برای یک مسئله که آسایشگاه گیر افتاد عراقی آمد و جلوی ارشد آسایشگاه را گرفت و شروع کرد به فحاشی و من را هم به عنوان مترجم احضار کرد. خیلی بد و بیراه گفت تا این‌که رسید به اسم امام راحل (رحمة الله علیه) و شروع کرد به توهین به امام و گفت: ترجمه کن.... من هم عراقی را امان ندادم و علاوه بر این‌که ترجمه نکردم با عراقی درگیر شدم و او هم شروع به کتک زدن من کرد. 🔴 سریع رفت و فرمانده اردوگاه بنام سرگرد مفید را آورد و من را هم احضار کرد. سرگرد گفت: چه اتفاقی افتاده. من گفتم: چرا به رهبرم توهین کرده! من هم جوابش را دادم. سرگرد باز شروع کرد به فحش دادن که باز من جوابش را دادم. دستور داد که مرا به یک سلول انفرادی انداختند و در این سلول بیست روز مانده بودم. عراقی‌ها کاری کردند که از زور شکنجه سه بار بیهوش شدم و ده روز نتوانستم از زمین بلند بشوم. ⚪️ این لحظات سخت بود ولی برای ما افتخار و پیروزی اما برای دشمن شکست بود. این سختی‌ها از لحاظ جسمی بود ولی سخت‌ترین لحظه خبر رحلت حضرت امام بود که برای ما خیلی سخت و ناگوار بود که با انتخاب شایسته و به‌حق مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه‌ای خداوند صبر را به ما و آرامش را به ما عنایت فرمود. ﴿راوی: آزاده سرافراز علی بخش بهمنی از شهرستان شوش که در عملیات والفجر مقدماتی سال ۶۱، در سن ۱۵ سالگی به اسارت دشمن درآمدند﴾ (مدت اسارت ایشان بیش از هفت سال طول کشید.)