eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
11.3هزار ویدیو
941 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
✅تصاویری از مقر تیپ الغدیر یزد _ اهواز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران 🔅 سرنوحه شوق دیدار تو دارم یا مهدی ادرکنی یا مهدی ادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تصاویر اعزام رزمندگان به جبهه ها 🔹کاروان راهیان کربلای 4
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📞 مکالمه بی سیم شهید در شب عملیات با فرماندهان دفاع مقدس
شُکر که در قلبمان مویرگی هست متصل به خون گرم شهیـدان .. و از همان خون است که گاه قلبمان به یادشان می تپد.
•※•خدایا برایم ننگ است که شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ طبیعی بمیرم.. [شهیدی که .فداک با ایشان خواندند.]
دفاع مقدس
•※•خدایا برایم ننگ است که شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ طبیعی بمیرم.. #وصیتنامه #شهید_سید_جمال_قر
24.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداح گردان علی اکبر(ع) بود قبل از یکی از عملیات ها، بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم روحیه ای بگیرند. موقع نماز وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا تبرک بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم بین نماز، سید جمال مداحی سوزناکی می کند که مورد توجه حضرت آقا قرار می گیرد. بعد از نماز، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند: شما ساداتی و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند. تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان خدمت حضرت آقا می رسد و کسی دیگر مداحی می کند. آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع کرج بود که در ۱۷ تیر ۱۳۶۵ و عملیات کربلای یک به شهادت رسید. غیر از سید جمال، سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند و این خاندان، شش شهید به انقلاب هدیه کرده است @DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺بهت و گریه عراقی‌ها در عملیات محمدرسول‌الله(ص) 📹 امدادِغیبی در روزهای شهادت شهید بهشتی و یارانش در دوران دفاع مقدس به روایت شهیدهمت @DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 آقا! این «روح‌الله» که در حدیث وجود دارد، شما هستید؟! امام، با لبخندی گذشت...
دفاع مقدس
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ کربلای پنج حاج قاسم سلیمانی 🔻 ۱۵ روز قبل از عملیات کربلای پنج، کربلای۴ را
🍂 کربلای پنج حاج قاسم سلیمانی 🔻 قبل از غروب اتفاقی افتاد که وحشتی بر ما حاکم شد، احساس کردیم عملیات لو رفته است. دشمن با شلیک کاتیوشا چند تا قایق و یک نفر بر را منهدم کرد این یک هشدار بود. بچه ها سرشب سوار قایق‌ها شدند و به سمت خط دشمن حرکت کردند. دورترین محور ما بیش از ۶-۵ کیلومتر داخل آب بود. سخت ترین محور، محور لشکر ۴۱ ثارالله بود که نقش حیاتی در کربلای ۵ داشت سرمای خوزستان هم که می دانید، خیلی سوزناک است. از نظر زمانبندی باید طوری حرکت می کردیم که همه نیروها از خطوط مختلف حرکت و ساعت ۱۲ به محور می آمدند. سخت ترین محور، محور لشکر ۴۱ ثارالله بود که نقش حیاتی در کربلای ۵ داشت و دورترین مسیر از داخل آب را باید طی می کرد. مهمترین مشکل ما انتخاب گردان خط شکن بود. عملیات ما تماماً استشهادی بود و ما به وسعت جبهه نیروی استشهادی داشتیم.
🌷 یادی از سردار شهید اکبر غلامپور ✳️ دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت. محرم که می شد خودش هیئت دست و پا می‌کرد. یک چهار دیواری درست کرده بود، دور تا دورش مشکی زده بود. آقا دعوت می‌کرد، بچه های هم سن و سال خودش را دعوت می‌کرد و توی آن چهار دیواری می برد. ده شب اول محرم آنجا مراسم برگزار می‌کرد. بعد دسته می‌برد تا حرم. - ۱۱ شب بود. وقتی به خانه آمد خوابیدیم حدود ساعت ۲:۳۰ شب بود که دیدم نیست. گفتم: «خدایا این کجا رفت؟ پایگاه پیش بچه های بسیجی رفت؟ پیش دوستانش رفت؟....» در همین حالی که با خودم صحبت می‌کردم دیدم صدایش می‌آید. نماز شب می‌خواند. خودم را به خواب زدم تا راحت باشد. -از سپاه ماهی ۲۲۰۰ تومان می‌گرفت. هزار تومانش را به مادرم می‌داد، هزار تومانش را به پدرم، دویست تومان هم برای خودش برمی‌داشت. 🎙 برادرشهید ✳️ می‌گفت: «مادر به کسی نگو که من جبهه می‌روم.» هرکس می‌پرسید کجاست می‌گفتیم: «همین اطراف است.» می‌گفت: «ما یک کاری می‌کنیم نمی‌خواهیم کسی بداند غیر از خدا.» 🎙 مادر شهید ✳️ در عین حال که یک فرمانده مقتدر و جدی بود، شوخ طبعی خاصی هم داشت. در عملیات محرم موقعی که ما در جاده آسفالت برای اجرای عملیات مستقر شده بودیم، بی‌سیم‌چی گردان ایشان را صدا کرد. رمز اکبر در بی‌سیم «کله گنده» بود. بی‌سیم‌چی در همان حالت محاوره‌ای خودش بدون اینکه متوجه شود طرف صحبتش فرمانده گردان است با رمز کله گنده ایشان را صدا کرد و گفت: «کله گنده با شما کار دارند.» اکبر با خنده بی‌سیم را از دستش گرفت و گفت: «کله گنده خودتی.» بچه‌ها همه زدند زیر خنده. 🎙 محمد سعادتمند ✳️ روی مین که رفت سه روز بیهوش بود. وقتی به هوش آمد؛ دیدنش رفتیم. گفت: «چند شب پیش خواب دوستان شهیدم را دیدم، به من گفتند: «غلامپور دیگر بس است بیا برویم.» اما من گفتم: «نه هنوز باید نیروهای دشمن متجاوز را بکشم. حالا حالاها باید بکشم.» به خاطر همین شهید نشده بود، مجروح شده بود. تا صد متریِ مین، خودش رانندگی می‌کرده، نزدیک صد متر راننده بلند می‌شود و می‌گوید: «تو حواست نیست بلند شو خودم می‌نشینم.» راننده که پشت ماشین می‌نشیند، بعد از چند متری، روی مین می‌روند. راننده درجا شهید می‌شود. اکبر از ماشین پرت می‌شود و فک و دندانش از بین می‌رود. اگر اکبر پشت فرمان بود درجا شهید شده بود. 🎙 برادر شهید ✳️ فکّش ناجور زخمی شده بود. در خانه استراحت می‌کرد. یک روز با هم قرار گذاشتیم به منزل یکی از دوستان برویم. وقتی سر کوچه‌شان رسیدیم گفتم: «اکبر من گرسنه‌ام بیا با هم ساندویچ بخوریم بعد برویم.» قبول کرد. رفتیم داخل مغازه. من غذا سفارش دادم. وقتی پرسیدم: «چی می‌خوری؟» گفت: «من نمی‌خورم.» بعد از کلی اصرار علت غذا نخوردنش را گفت. دندان هایش سیم‌پیچی شده بود و به جز مایعات نمی‌توانست چیز دیگری بخورد. آن موقع فهمیدم برای اینکه از ورود به مغازه منصرف نشوم این موضوع را به من نگفته بود. هرچه اصرار کرد نتوانستم جلوی او غذا بخورم و هر دو بدون اینکه چیزی بخوریم از مغازه خارج شدیم. 🎙 محمد سعادتمند ✳️ تیربارچی های دشمن با تیرهای رسام مرتب می‌زدند و بچه ها را درو می‌کردند. نمی‌گذاشتند کسی تکان بخورد. ولی اکبر راست راست جلوی تیرهای دشمن راه می‌رفت و نیروها را هدایت می‌کرد. طرف، خودش را توی زمین فرو کرده بود که تیر نخورد. اکبر سیخ ایستاده بود بالای سرش. خجالت کشید. بلند شد. صاف ایستاد و به حرکتش ادامه داد. 🎙 محمد خامه یار ✳️ یک شب با هم به گلزار رفتیم. گفت: «وسط این قطعه جای من است.» آن موقع تازه داشتند آن قطعه را می‌ساختند. گفتم: «این حرف‌ها چیه که می‌زنی؟» جواب داد: «همین که گفتم.» دقیقاً همان جایی که می‌گفت به خاک سپرده شد. الآن آنجا به قطعه «بدریّون» مشهور است. 🎙 برادر شهید ✳️ دفعه آخری که می‌خواست برود سه بار گفت: «من دیگر برنمی‌گردم، این دفعه که می‌روم شهید می‌شوم. عکس‌هایم را بزرگ کنید. خودتان را آماده کنید. به زودی خبر شهادتم را به شما می‌دهند.» 🎙 برادر شهید ✳️ موقع شهادت خمپاره بغل دستش خورد. حدود ۱۸-۱۷ متر دوید و خورد زمین. وقتی رسیدیم بالای سرش گفت: «فقط صلوات بفرستید.» همه صلوات فرستاند. خودش هم همین طور صلوات می‌فرستاد. خیره شده بود به یک گوشه و می‌گفت: «یا حسین» 🎙 محمد تقی جعفری