عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود.
اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است.
جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند.
ناامیدانه دست از تلاش بر داشتند و آستین به عرق خیس کردند.
در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم.
برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ...
زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند.
از قبل به مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به من اطلاع بده.
همین طور هم شد.
سریعاً خود را به معراج شهدا رساندم،
حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره ام گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم.
اصلاً انگار نه انگار که پانزده روز در زیر خاک های گرم و سوزان آرمیده بود.
خدایا! خیلی عجیب بود.
جنازه عراقی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ما پیکرش سالم بود.
بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد.
به اين شهيد به دليل آنكه علاقه بسيار زياد به معناي واقعي به حضرت زهرا(س) داشت دوستانش بهش مي گفتند سردار زهرايي......
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🌿 سردارِ زهرایی، شهید محمد اسلام نسب
💠 فرمانده آموزش لشکر ۱۹ فجر، (استان فارس), فرمانده گردان امام رضا(ع)
💠 خاطرات فرزندان شهید محمد اسلام نسب
🎤 بابا هر از گاهی که یکی از رفقایش شهید می شد، اگر می توانست برای مراسم ختمش حتماً به شیراز می آمد و گاهی در مراسم شهدا سخنرانی می کرد.
یک روز که از خط برگشته بود، گفت: ابوذر، فردا مراسم فلان شهید است، من می خواهم برم شیراز، میای؟
من که مدت ها بود به شیراز نیامده بودم، از خدا خواسته گفتم: چرا که نه!
با هم به میدان چهار شیر اهواز آمدیم. نمی دانم چه مناسبت یا ایامی بود که اصلأ ماشین برای شیراز پیدا نمی شد. چند دقیقه ای که بی نتیجه ایستادیم، متوجه بابا شدم که سر به سمت آسمان کشید و گفت: خانم، یا حضرت زهرا، من را شرمنده این شهید نکن، کمک کن به مراسم ختمش برسم!
خدا شاهد است، سرش را که پائین آورد، به دقیقه نکشید، یک ماشین آریا جلو پای ما ترمز زد؟
-کجا؟
- شیراز!
- تا گچساران میرم!
بابا کمی فکر کرد و گفت: توکل به خدا، ابوذر سوار شو.
سوار ماشین شدیم. توی راه بابا گفت: آقا حالا مسیرت شیراز نیس!
- نه آقا، من گچساران میرم.
به گچساران رسیدیم. یک دفعه راننده برگشت و گفت: برادر، منصرف شدم خودم شما را تا شیراز می رسانم!
بعد هم ما را به شیراز رساند و پدر به موقع به مراسم آن شهید رسید.
(به روایت ابوذر اسلام نسب)
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🌷در جریان بمباران پادگان ابوذر در سر پل ذهاب، ترکشی یا شیشه ای، مثل خار بر چشم محمد وارد شده و آن را بد جوري پاره کرده بود. خبردار شدم در اصفهان بستری است. خواستم به اصفهان بروم که گفت: نیا، من اینجا نمی مانم.
از اصفهان به منطقه برگشته بود. چند روزی مرخصی گرفتم و به اهواز رفتم. دیدم پنبه و باندی روی چشم زیر عینکش گذاشته است.
گفتم: وضع چشمت چه جوره؟
خندید و گفت: نگران نباش، خوبه، مشکلی نداره!
مدتی بعد برگشت شیراز و در بیمارستان خلیلی چشمش را به متخصصان چشم پزشک نشان داد. پزشکان پس از معاینه گفتند: امیدي به برگشت بینایی و بهبود چشم شما نیست!
غم سنگینی بر دل محمد نشسته بود، دوري از جبهه و هدف بزرگ زندگیش، مثل کوهی از درد بر سینه اش سنگینی می کرد. چند روز بیشتر از قطع امید پزشکان نگذشته بود که دوباره به بیمارستان برگشت. با اصرار کادر پزشکی را راضی کرد تا چشمش را عمل کنند. می گفت: شما با رمز یا فاطمه الزهرا (س) جراحی را شروع کنید. هرچه از دستتان بر می آید انجام دهید، کاری هم به نتیجه عمل نداشته باشید.
بالاخره یکی از پزشکان، توکل کرد و راضی به این عمل شد. چند روز بعد از عمل، وقتی بانداژ چشمان محمد باز شد، بینایی مجددش، اشک حیرت را به چشم همه پزشکان نشاند. نتیجه عمل با آنچه آنها تصور می کردند قابل مقایسه نبود. هنوز پانسمان چشمش را کامل برنداشته بودند که دوباره عازم منطقه شد.
(به روایت علی اسلام نسب)
📚منبع: ستاره سهیل ( روایت هایی از سردار شهید محمد اسلام نسب)
ا🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
هدیه به سردار شهید محمد اسلام نسب صلوات🌿
"شهدای فارس"
↘️
شهید اسلام نسب - تولد:28/12/1333- روستای لایزنگان- داراب- فارس
آخرین سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع)
شهادت:4/10/1365- شلمچه- عملیات کربلای4
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
🔰 سالروز عملیات کربلای ۴ ▫️نام عملیات: کربلای ۴ 💔 ▫️منطقه عملیات: غرب اروند رود و ابوالخصیب ▫️زمان
حیف است رحمی! رُویش چه زیباست
اهل زمین نیست غواص دریاست...
🌿 نوجوان روستازادهای از توابع ماکو در آذربایجانغربی و غواص گردان حضرت ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا که در شب عملیات کربلای چهار در اروندرود مورد اصابت گلوله قرار گرفت. با وجودِ جراحت و خونریزی شدید برای اینکه عملیات لو نرود سرش را زیر آب بُرد و در چهارم دیماه ۱۳۶۵ در غرب اروندرود به شهادت رسید. او تا آخرین لحظه ذکر "یازَهـۜرا" بر لب داشت..
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
فرازی از از وصیتنامه شهید:
.
📩 اى امّت شهید پرور
از فرامین امام عزیز، اطاعت کنید
که راه رستگارى را نشان می دهد
جبهه را خالى نگذارید
نماز را به پاى دارید
که نماز، انسان را از فحشا دور نگه می دارد
همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید
و خدا را ناظر اعمال خود بدانید
که اگر این کار را بکنید
گناه، کم خواهید کرد
.
خواهرانم حجابتان را حفظ کنید
و در مصائب و بلایا، صبور باشید
و زینب وار زندگى نمایید.
▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
#غواصان
#شهید_حسن_پام
#عملیات_کربلای_چهار
🌱 شهید محمد زاهدی، فرمانده گردان امام رضا(ع) — لشگر۱۴ امام حسین (ع)
🌿 جانبازی که در عملیات محرم یک چشم خود را از دست داد!!
🕊🕊شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۵ -- جزیره ام الرصاص - عملیات کربلای۴
📎 فرازی از وصیتنامه شهید:
✍️ زیباست دست از خوشیها و لذتهای دنیا کشیدن، خدایی شدن و به سوی رب حرکت کردن، در جمع برادران مخلص و پاک و متعهد بسیجی حاضر شد،. مخلص و خالص شدن، پر کشیدن و اوج گرفتن و به سوی حق پرواز کردن، آری چه زیباست چنین تجارتی، چه زیباست چنین هجرتی و چه زیباست چنین شهادتی، حرکت از نیستی به هستی، از فانی به باقی، حرکت از دوست به دوست، حرکت از عشق به معشوق، حرکت از بنده به معبود.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید محمد زاهدی فرمانده گردان امام رضا (ع)
در عملیات کربلای ۴
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄