eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
952 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
بین الشهیدین این، فقط یک خواب شیرین است. نه برای خودنمایی است، نه برای ریا. و نه چسباندن خودم به شهدا. ولی قطعاً برای آویزان شدن به شهدا و امید به شفاعتشان، هست! اصل اینه که خیلی با این رویا، حال می‌کنم! روز سه‌شنبه 27 اسفند 1399 بعد از نماز صبح خوابیدم و حدود ساعت 9 تا 10 صبح این خواب عجیب را که خیلی برایم شیرین و دلچسب بود، دیدم: داخل یک اتاق بزرگ که مثل سالن بود، در ساختمانی اداری که نمی‌دانستم چیست و کجاست، میز چوبی قهوه‌ای رنگی با طول و عرض تقریبی یک و نیم در سه متر قرار داشت. من درست‌ گوشه نشسته بودم و روبرویم پنجره‌های بزرگی قرار داشت که روشنی نور روز به داخل می‌تابید. سمت راست من شهید حاج فاسم سلیمانی درحالی که لباس فرم قشنگ و نوی سپاه بر تن داشت، درست بغلم نشسته بود و با لبخندی بسیار زیبا و آرامش بخش نگاهم می‌کرد. بوی خوشی از او استشمام می‌کردم و حضورش و بخصوص لبخندش آرامشی خاص بهم می‌داد. سمت ‌چپم که تقریباً بیست سانتی با هم فاصله داشتیم، شهید احمد کاظمی نشسته و دست‌هایش را روی میز گذاشته بود و او هم می‌خندید. پیراهن چینی کرم رنگی بر تن داشت. از همان نوع و رنگ که اردیبهشت سال 1361 در عملیات بیت‌المقدس برای اولین و تنها بار دیده بودمش. او هم چهره‌ای خندان و شیرین داشت. حمید خلیلی (مدیر نشر شهید احمد کاظمی) هم روبروی ما بود ولی دور میز نبود. ظاهراً قرار نبود او بفهمد ما سه نفر با هم چه می‌گوییم! شهید پورجعفری هم روبروی ما ایستاده بود و نگاه می‌کرد. (هیچگاه شهید پورجعفری را ندیده‌ام) جالبش این بود که هر سه نفرشان لبخند بر لب داشتند. پورجعفری دوربین خیلی کوچکی را که روی سه‌پایۀ کوچکی قرار داشت روبروی من روشن کرد و جلسه و در اصل حرف‌های مرا ضبط می‌کرد. احساسم این بود که جلسۀ گزینش برای من است و قرار بود حاج قاسم سلیمانی و احمد کاظمی با من مصاحبه کرده و مرا پذیرش کنند. حاج قاسم نگاهی به من انداخت و با لبخندی خودمانی گفت: - خب حالا تو که این‌قدر مشتاق هستی، بگو ببینم اصلاً چی شد افتادی توی این حال و هوا؟ از خودت برای ما بگو. وقتی دیدم پورجعفری دوربین را روشن کرد و خودش رفت عقب، با خودم تاسف خوردم که ای‌کاش رکوردر خود را آورده بودم و حرف‌های خودم را ضبط می‌کردم. احساسم این بود که حرف‌های خالص و مهمی خواهم زد و ‌کاش برای خودم ضبط می‌شد. می‌دانستم فیلمی که اینها می‌گیرند، به خودم نخواهند داد. وقتی حاج قاسم با لبخند گفت: - خب بگو ... یک نگاه با حسرت به احمد کاظمی انداختم و با بُغضی عجیب رو به او گفتم: - من زمان جنگ عاشق یک نفر شدم که خیلی رویم تاثیر گذاشت و داغونم کرد. اشکم شدیداً جاری شد. رو به احمد کاظمی ادامه دادم: - بعد از اون دیگه قسم خوردم عاشق هیچکس نشم. زار زار گریه می‌کردم. به خودم جرات دادم و با حسرتی عجیب به احمد کاظمی که همچنان می‌خندید ولی به من نگاه نمی‌کرد، گفتم: - اون یک نفر تو بودی، که توی خرمشهر عاشقت شدم. تو اون‌جا حال و هوای عجیبی داشتی. خیلی دوستت داشتم. عاشقت شده بودم. حاج قاسم نگاه زیبایی به احمد کرد و خطاب به من گفت: - خب بعدش چی شد؟ که گفتم: - تابستان سال 1362 از طرف بسیج رفتم لبنان و در شهرهای هِرمِل، تَمنِین التَحتا و بعلبک بودم. اسم شهرها را که گفتم، حاج قاسم با لبخند به احمد نگاه کرد؛ انگاری با اسم شهرها آشنا بودند. حاج قاسم گفت: خب بعدش ... گفتم: - خب بعدش رفتم جنگ و گذشت تا این‌که سال 1374 خودم رفتم لبنان. کاملاً با هزینۀ خودم می‌رفتم. دیگه سال 75 رفتم، سال 76 رفتم. هر دفعه یکی دو ماه می‌موندم. هیچکس بهم کمک نمی‌کرد و پول نمی‌داد. کاملاً با هزینۀ شخصی می‌رفتم. اون زمان برای کار خبرنگاری و عکاسی می‌رفتم لبنان. حدود سه چهار میلیون تومان هزینه کردم. به حاج قاسم نگاه کردم و گفتم: - تا این‌که رسیدم به شما. در برابر لبخند او خندیدم و عاشقانه نگاهش کردم. خواستم بفهمد که بعد از احمد کاظمی عاشق تو شدم. پورجعفری همچنان روبروی من پشت دوربین ایستاده بود. هیچی نمی‌گفت و از حرف‌های من خندۀ قشنگی می‌کرد. احساسم این بود که قرار است یک چیز لذت‌بخش شیرین بهم بدهند. از این‌که وسط دو شهید آن‌هم با فاصلۀ ده – بیست سانتی‌متری نشسته بودم، هم احساس شادمانی داشتم، هم احساس بُغض و گریۀ شدید. می‌دانستم اینها شهید شده‌اند. انگار حاج قاسم می‌خواست مرا برای خودشان استخدام کند و من بروم پیش آنها. ان‌شاءالله حمید داودآبادی 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 حاج احمد کاظمی در کنار سردار دلها حاج قاسم سلیمانی - دهه 70 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 عملیان کربلای پنج - انتقال مجروحین 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠 عملیان کربلای پنج 🌴 صحنه هایی از نبرد 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠 عملیات کربلای پنج 📷 ایجاد خاکریز و جان‌پناه برای رزمنده‌ها 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 انتقال اسرای ارتش بعث عراق به پشت جبهه 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 کشته های ارتش بعثی صدام 🔹 عملیات کربلای پنج 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
📷 محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر19 فجر در جمع صمیمی رزمندگان استان فارس 🌴 دوران #دفاع_مقدس 🌴 گروه وا
💠 نقل خاطره از محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر فجر-استان فارس ▫️ ١۶سالم بود که وارد لشکر16 فجر شدم. شروع کار من به عنوان دیده بان خمپاره بود و تا آخر جنگ هم ادامه دادم. در این مدت طولانی دررفتار وبرخورد محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر فجر چیزی جز تواضع، فروتنی وآرامش ندیدم. تا قبل ازآن خیال می کردم که فرمانده لشکرها آدم‎هایی بدون حوصله وعصبانی هستند ولی خصوصیات اخلاقی حاج نبی نظر مرا عوض کرد. حدود 9 سال درخدمت این فرمانده عزیز بودم ولی یکبار هم ندیدم که باکسی تند برخورد کند یا بر سر کسی داد بزند آن هم در شرایط سخت جنگ که همراه با فراز ونشیب‌ها بود. سال‌ها پس از پایان جنگ (1392) به منظور ضبط گفتگو و ضبط خاطرات ایشان از دفاع مقدس به تهران رفتیم. به دفتر حاج نبی مراجعه کرده و در آنجا به دفتر دار او گفتم که آیا حاجی هنوز هم حال وهوای دوران جنگ را دارد ودر برخوردها آرام و مهربان است؟ آن بنده خدا گفت: حاجی به مراتب بهتر از آن موقع است و با آرامش خاص برخورد کرده و برخورد ملاطفت‌آمیز با اطرافیان و دیگران دارد. --(راوی: رزمنده لشکر19فجر در دوران دفاع مقدس) 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📜 خاطره ای از شب یلدای زمستان ۱۳۶۵ در جبهه 📆 سال ۶۵ و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه ۱۶۰ بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت شش متر و در فاصله کمتر از ۱۰۰ متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقی‌ها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود. 💫 در آن شب ۱۵ نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفره‌ای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمی‌شود و شب خاطره‌انگیزی شد. ☺️ در آن شب توسط یکی از بچه‌های اهواز، هندوانه‌ای تهیه شد، من نیز تخمه و پسته‌ای که یک ماه قبل وقتی در مرخصی بودم تهیه کردم، را توی سفره گذاشتم و بچه‌های شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچه‌های طارم زنجان هم زیتون بود. بیوک آذری زبان نیز نُقل‌های معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده‌ کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از ۱۰۰ متر با عراقی‌ها ایفا کرد. ✅ اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامه‌مان در ۴۰ دقیقه تمام می‌شد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم می‌دادیم. قرار بود سه روز بعد از آن شب به یادماندنی عملیات بزرگ "نهر عنبر" توسط نیروهای ارتش، سپاه و بسیج در منطقه دهلران و موسیان علیه نیروهای عراقی انجام شود. 😉 آن شب در کنار سفره یلدا هرکس در فضای صمیمی لطیفه‌ای شیرین یا خاطره‌ای از دوست شهید خودش تعریف می‌کرد. در پایان همگی با خواندن دو رکعت نماز از خدای بزرگ خواستیم تا در این شب که جزء فرهنگ ملی و باستانی ما است و خانواده‌های ایرانی در کنار هم جمع‌ شده‌اند ما را دعا کنند تا در این عملیات مهم پیروز شویم. 😍 چه حالت روحانی و وصف‌ناشدنی بود وقتی بچه‌ها با دادن نامه خود به یکدیگر وصیت می‌کردند هرکس که زودتر شهید شد دیگری نامه‌اش را به خانواده‌اش برساند و این عملیات هم با پیروزی ما همراه شد. 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🔹 محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر19 فجر - استان فارس 🌴 دوران #دفاع_مقدس 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" h
💠 خاطراتی از "شهید محمد اسلام نسب" 🎤 از زبان سردار محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر19 فجر 🌷پیش از عملیات کربلای 4، بچه های تبلیغات با محمد مصاحبه ای کردند. محمد در ابتدای صحبت هایش گفت: ما می دانیم در این عملیات پیروزیم، زیرا کسی از ما حمایت می کند که هر وقت نام ایشان ... بغض گلویش را گرفت. بار دوم هم و بار سوم. در نهایت می فرماید: ایشان[حضرت فاطمه(سلام الله علیها)] کسی هست که ما را در این عملیات پیروز می کند! اما نکته عجیب این بود که عملیاتی که چند روز بعد از این مصاحبه انجام شد و محمد در آن شهید شد، یک عدم الفتح بود و ما پیروزی در آن نداشتیم. اما دو هفته بعد، کربلای 5، با ذکر یا زهرا(س) انجام شد، که یک فتح الفتوح بود و ما در آن تقریباً دو سوم ارتش عراق را منهدم کردیم. به این ترتیب پیش بینی محمد در مورد پیروزی در عملیات، آن هم تحت عنایت حضرت زهرا(س) محقق شد. مرداد ماه سال 1367 بود. آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت، برای بازدید به مقر لشکر 19 فجر، در کوت عبدالله اهواز آمدند و دلایل پذیرش قطعنامه را برای فرماندهان لشکر شرح دادند. طبق برنامه، فیلم مصاحبه شهید اسلام نسب را که چند روز قبل از شهادت ایشان ضبط شده بود را برای حضرت آقا پخش کردیم. محمد در صحبت هایش از عملیات هاي مختلف یاد کرده و گفت: پاره تن رسول الله(ص)، همیشه ما را در مصائب یاری کرده است! پس از مکثی کوتاه ادامه داد: من هر گاه نام بی بی فاطمه زهرا(س) را بر زبان می آورم، ناخودآگاه از خود بی خود می شوم... سکوت کرد، عینک را از چشمانش برداشت و با دست، نم اشک را از زیر چشمانش گرفت. 😭 با دیدن این حالات محمد، حضرت آقا هم منقلب شده، عینک را از چشمانش بر داشته و اشک چشمان خود را گرفتند و فرمودند: بگو... بگو...چرا سکوت کردی؟ داشتی از ملاقات با آن بزرگوار می گفتی، جان مادرم بگو که با ایشان رابطه داشتی...😭 محمد گفت: من وقتی نام ایشان را می برم، از خود بی خود می شوم... آقا فرمودند: نگفتم ایشان با مادرم ارتباط داشته است. فیلم مصاحبه که تمام شد آقا فرمودند: من مطمئن هستم این شهید عزیز در عالم بیداری با حضرت زهرا(س) ملاقات و مراوده داشته اند، می خواست چگونگی این دیدار را توضیح دهد، اما نمی دانم چرا صحبت را عوض کرد و منصرف شد. بعد با دستمال، اشک هایی که روی صورتشان می درخشید را پاک نمودند و از گذشته محمد پرسیدند. گفتم: پیش از انقلاب در هیئت های مذهبی فعال بودند. سرشان را تکان دادند و گفتند: همین است که ریشه دارد! وقت خداحافظی از ما نسخه ای از این مصاحبه را خواستند و ما با افتخار به ایشان هدیه کردیم. 📚 منبع: سردار زهرایی (روایت هایی از شهید بزرگوار محمد اسلام‌نسب) 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas