10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 و بالاخره شب سوم دی ماه فرا رسید و غواصان مظلوم عملیات کربلای ۴ با رمز «یا محمد رسول الله» غریبانه به دل اروند زدند.
🔸نماهنگی بسیار زیبا در خصوص شهدای غواص دست بسته و صحبتهای رهبر معظم انقلاب در خصوص آنها
🔷 لبیک یا حسین، تا ساعاتی دیگر و در سالروز عملیات عاشورایی کربلای چهار، ۱۷۵ غواص دست بسته گردان یاسین در منطقه ابوفلوس عراق در چنگال شمر و حرمله زمان اسیر و زنده به گور می شوند
▫️▫️▫️▫️▫️▫️🚩🚩🚩🚩
🔷 یالثارات الحسین، عملیات عاشورایی کربلای ۴ امشب با رمز «یا محمد رسول الله» در سرمای جانسوز اروندرود آغاز می شود.
♦️سلام بر ۱۷۵ غواص دست بسته گردان یاسین
🔸وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا. برخیزید ای جوانان وطن، برخیزید که راه قدس از کربلا گذشته و امروز فاصله ما تا رژیم موقت اسرائیل فقط به اندازه سه میلی متر (عرض یک سیم خاردار) شده است.
🔸برخیزید ای اسوه های غیرت، امروز هرچند که حاج قاسم میان ما نیست اما قاسم های دیگری هستند که راه شما را در خارج از خاک کشورمان از عراق گرفته تا یمن ادامه می دهند.
🔸امروز سید مرتضی آوینی در میان ما نیست اما راه او ادامه دارد. همانی که می گفت: «پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.»
🔷 کربلای ۴ واقعاً یک کربلا بود! ابتدا شادی روح همه شهدای تاریخ صلواتی بفرستیم و بعد این متن را بخوانیم.
♦️خیلی ها اصلاً به جبهه نیامدند! بعضی ها هم آمدند اما به گردان های رزمی نرفتند. عده ای به گردان های رزمی آمدند اما تیربارچی نمی شدند، تیربارچی می شدند اما آرپیجی زن نمی شدند، اگر آرپی جی زن هم میشدند، حتی با اجبار هم که بود تخریب چی نمی شدند!
🔸شجاع ها تخریب چی میشدند اما بعضاً نیروی اطلاعات و عملیات نمی شدن تا نخوان تو دل شب اونم تک و تنها به خط دشمن بزنن! جالب تر اینکه همان هایی که به اطلاعات عملیات میآمدند غواص نمی شدند چون باید از انسان به ماهی تبدیل می شدند، در زمستان با آب سردی که فک را قفل می کرد دست و پنجه نرم می کردند، با صلوات از کنار کوسه های درنده اروند وحشی عبور می کردند و با رسیدن به تله های انفجاری و سیم های خاردار درون آب سلام به ارباب می گفتند و به کاروان عاشورا می پیوستند و سنگ قبرشان هم تا همیشه سطح رودخانه باشد!
🔸این تازه اول ماجرا بود، خیلی از کسانی هم که داوطلب غواصی می شدند نهایتاً نمی توانستند غواص شوند! از هر هزار داوطلب که می آمد، بعضی ها جسمشان همراهی نمی کرد، بعضی ها در شنا کردن استعدادی نداشتند، بعضی ها سخت مریض میشدند و ماه ها در بیمارستان بستری بودند، بعضی ها کلیه های خود را از دست میدادند و بعضی ها ناامید می شدند و بر می گشتند و نهایتاً از آنها در حدود ۳۰ غواص ساخته می شد (یکی مرد جنگی به از صد هزار).
🔸نهایتاً سربازان اسلام در ساعت ۲۱ شبِ سوم دی ماه ۱۳۶۵ به دل اروند زدند و با سختی غیر قابل توصیف خود را به جزایر ابوالخصیب، ام البابی، ام الرصاص، ماهی و بلجانبه عراق رساندند اما در ساعت ۱ بامداد روز چهارم دی ماه به دلیل آتش سنگین دشمن دستور عقب نشینی صادر شد.
🔸همان غواص هایی که به سختی خود را به جزایر عراق رسانده بودند غالباً زخمی شده و یا مهمات تمام کرده بودند. آنها همچون ماهی هایی که بیرون از آب در حال جان دادن باشند، با بدنی زخمی و در حالی که از آب سرد بیرون آمده و بدنشان فلج و بی جان بود در حاشیه جزایر افتاده بودند و بعثی ها غالب آنها را به گمان اینکه مجوس (آتش پرست) هستند تیر خلاص می زدند.
🔸سالم ها و کسانی که دست و پای آنها شکسته بود و اندکی بیشتر رمق داشتند را به اسارت بردند. دست زخمی ها را از جلو و دست سالم ها را از پشت بستنند، سوار بر کامیون کردند به محلی دیگر بردند و از بالای کامیون و در حالی که دست و پای آنها شکسته بود بر زمین پرتشان کرده و شادمانی و هلهله کردند.
🔸بدون آب و غذا آنها را رها کردند و هر کس که از خستگی، بی خوابی، درد زخم ها و شکستگی ها و کم خونی حتی برای چند لحظه هم به خواب می رفت یا بی هوش می شد را مرده محسوب و به پشت یک کامیون بزرگ می انداختند. بچه های مشهد و اصفهان تعریف می کنند که در این سه روز خیلی ها نتوانستند جلوی خواب و بی هوشی خود را بگیرند و فوراً به پشت کامیون انداخته شدند و ما نزدیک ۳ روز بود که به هر سختی که می توانستیم جلو خواب خود را گرفتیم تا ما را به پشت کامیون منتقل نکنند (ادامه مطلب در دو پاراگراف بعد).
🔸شهید محمد رضایی از نیروهای اطلاعات عملیات مشهد بود که هویت او در همان روزهای اول اسارت توسط یک اسیر قدیمی و خودفروخته دیگر به نام «م.ر» و به وعده تعلقِ غذای بیشتر به او لو رفت. او را به قلاب پنکه سقفی آویزان کردند، مدتی بعد در آب جوش انداختند، با یک کابل فشار قوی بالای ۵۰۰ ضربه بر کمرش زدند، بدن نیمه جان و لخت شده این سرباز جبهه حق را بر روی شیشه خرد شده انداختند و سپس بر زخم هایش نمک ریختند و یک بعثی شمر صفت به اسم عدنان یک صابون را به دهن او گذاشت و با پوتین محکم بر روی آن کوبید و صابون در گلوی مبارکش گیر کرد و شهید شد. دست و پای خیلی از زخمی ها را با اره بریدند، با فندک رگ های آن را سوزاندند و...
🔸به عقب برگردیم. آن زخمی ها و رزمنده های سالم به خواب رفته ای که پشت کامیون قرار داده بودند را در مکانی آن طرف تر و در منطقه ابوفلوس جزیره ابوالخصیب برده و درحالی که یا حسین و یا زهرا می گفتند زنده به گور کردند. لبیک یا زینب
🔸سرانجام ۲۹ سال بعد ۱۷۵ تن از غواصان عزیز گردان یاسین از عملیات کربلای ۴ با هم تصمیم گرفتند که در سال ۱۳۹۴ با دستانی بسته به میهن بازگردند تا دستِ مسئولان ما برای خدمت به مردم آن هم نه زیر شکنجه بعثیها و حالتی که بخواهند بر روی شیشه غلط بزنند، بلکه زیر کولرهای گازی و صندلی های گرم و نرم و با حقوق های خوب و مکفی باز باشد.
به یُمنِ ذکر «یازهرا»یشان شد باز معبرها
که سالک بیخبر نبوَد زِ راه و رسم منزلها
به گوش موجها خوانند غواصان شبِ حمله
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
شب حمله گذشت و بعد بیست و نه سال امروز
چنین با دستِ بسته، سر برآوردند از گِلها
(بشرا صاحبی)
33.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 روایتگری فوق العاده زیبای حاج حسین یکتا از عملیات کربلای ۴ در کنار نهر خَِّین
🔸این خاطره گویی را مقایسه کنیم با خاطرگویی خودمان در جمع های خانوادگی و دوستانه!!!
15.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتشار_برای_اولین_بار
🎥 روایتی #متفاوت از #تحویل #شهید
#غواص دست بسته به #مادرش .🥀
.
#غواص_دست_بسته
#شهید_محمد_صادق_معلمی
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک وصیتنامه برای ۵۴ نفر؛ ماجرای شهدا و رزمندگان غواص روستای سورک مازندران
🖋در روزی که قلمها بوی ایمان میدادند، پنجاه رزمنده پای برگهای ایستادند که نه فقط وصیتنامه، که سند شرافت یک شهر بود. امضایی دستهجمعی، با دستانی لرزان از عشق و دلهایی مطمئن به راه، که آبروی شهر را به نام ایثار ثبت کرد و افتخارش را برای همیشه در تاریخ نشاند.
🌷در این عملیات ۹ رزمنده غواص سورکی به شهادت رسیدند🕊🕊
#خاکریز_طنز
⚪️ اسلام در خطر است‼️
▫️بچههای گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه میشد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم.
دیدم رزمندهای دارد میگوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز میروم.»
پرسیدم : «چی شده؟ قضیه چیه؟»
همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اینجا میبینم جانم در خطر است!!.»😂
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس۲ 🇮🇷☫┅┄
https://eitaa.com/DefaeMoqaddas2
#طنز_جبهه
⚪️ شهید بشوم، تحویلم بگیرن 🤔
خبرنگار یکی از روزنامهها بود. برای تهیه گزارش آمده بود. بقیه اخویها در بقیه گروهها و گردانها، کلی کلاس گذاشته بودند تا اینکه ما با کلی مشورت و ناز و…، قبول کردیم. البته قبلش با بچهها هماهنگ کرده بودیم که چه بگوییم. روز مصاحبه شد و آمد پیشمان. ما هم چند نفری توی چادر نشستیم. از سمت راست ما شروع کرد؛ از یعقوب بحثی، استاد وراجی و بحث کردن.
-«برادر جان! هدف شما از آمدن به جبهه چی بود؟»
-«از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، بیخرجی مونده بودیم. زمستون هم شده بود، دیگه بدتر. گفتیم کی به کیه، میایم جبهه ، میگیم بهخاطر خدا و پیغمبر اومدیم بجنگیم، شاید هم شکممان سیر شد، هم دوزار واسه زن و بچهمان بردیم.»
نفر دومی که باید مصاحبه میکرد «احمد کاتیوشا» بود که قیافهای معصومانه و شرمگینی بهخودش گرفت و گفت: «ببین حاجی، همه اینها و برادرهای دیگه میدونن که منو به زور اینجا آوردن. ببین کف پام صافه، کفیل مادر و یه مشت بچه یتیم هم هستم، تازه دریچه قلبم گشاده، تازه از دعوا و مرافعه خیلی میترسم؛ تو محل که دعوامون میشد، سریع غش میکردم. تو رو خدا حرفای منو توی روزنامه بزنین، شاید دل مسئولان جبهه سوخت و من رو به شهرمون برگردوندن.»
خبرنگار داشت تندتند مینوشت، بهخاطر همین تمرکزش جای دیگری بود و متوجه خندههای بچهها نمیشد. نفر بعدی مش علی بود که سن و سالش از ما بیشتر بود: «والا قضیه من یه جور دیگهاس، کمی روم نمیشه بگم. منو زنم از خونه بیرون کرد. گفت گردنکلفت نگه نمیدارم. من هم دیدم که هم جانم در خطر است و هم آبرویم، اومدم جبهه .» خبرنگار، سرعت نوشتنش کم شده بود؛ مثل اینکه کمکم داشت متوجه میشد.
تا اینکه نوبت من رسید. گفتم: «من هم یک رازی رو میخواستم با شما در میون بذارم، میخواستم زن بگیرم، اما کسی حاضر نمیشد دخترش رو به من بده و بدبختش کنه، تا اینکه تصمیم گرفتم بیام جبهه و شهید بشم و داماد خدا بشم، بالاخره خدا کریمه دیگه، نمیذاره من ناکام بمونم.» خبرنگار، دیگر نمینوشت. فقط داشت گوش میکرد.
نوبت بغل دستی من بود که حرف بزند: «والا من کمبود شخصیت داشتم، کسی به حرفهای من نمیخندید، توی خونه هم آدم حسابم نمیکردند، توی محله هم که دیگه هیچی، اومدم اینجا شهید بشم، بلکه همه تحویلم بگیرن و احساس دلتنگی کنن برام.» یعنی این حرفهای آخر که گفته شد، دیگر کسی نتوانست خودش را کنترل کند؛ صدای خنده مثل نارنجک توی چادرمان پیچید. البته خود خبرنگار هم بدجور خندهاش گرفته بود.😂😂
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 توصیف حاج آقا عالی در خصوص یکی از جملات شهید آوینی
🔸این جمله در خصوص ما هم صدق می کند.