eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
10.2هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 توجیه نیروهای رزمنده توسط فرمانده گردان امام‌سجاد (؏) ۲٤ تیر ۱۳٦۱ ، پاسگاه زید مرحله دوم عملیات رمضان
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند رمضان ۱۳۶۱ — عراق ، شرق بصره منطقه‌‌ی عملیاتی ، شماری از نیروهـای داوطلب از میـدان مین رَد شدند تا بـرای هـمرزمان خود راهـی باز کنند. برخی بر اثر انفجار مین‌ ها و بعضی به‌واسطه آتش تیربار دشمن به‌شهادت رسیدند.صبح فردای‌ِ واقعه امدادگران برای بردن پیکر پاک شهدا و مجروحان‌احتمالی به منطقه آمدند. ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
چه خون‌ها ریخته شده تا ما بمانیم .... گوشه‌ای از خاک کشورمان در دوران
💠 شهیدِ رمضانی ‼️ 🌷 شهید رمضان علینقی زاده🌷 🌱 تــــــولــد: اول رمضان سال ۱۳۴۲ 🕊 شهادت: اول رمضان سال ۱۳۶۵ (۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵) چه تناسب زیبایی💐 پاسدار رسمی و عضو گروه توپخانه ۶۳ خاتم مداح و حافظ قرآن بود. متأهل و دارای یک فرزند دختر ادمین کانال "دفاع مقدس" در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) با این شهید عزیز، همرزم بود. فرمانده گروهانمان: شهید میرعلی رئیسی اسکویی و فرمانده گردان: شهید علی موحد دانش (گردان حبیب - لشگر ۲۷) 🌴 مزار : بهشت زهرای تهران: قطعه ۵۳ - ردیف ۱۴۶ - شماره ۵ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب،صدقه جاریه است
رمضان آمده تا سوی خدا پَر بزنیم وقت آن است که با دست دعا دَر بزنیم .... ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب،صدقه جاریه است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 باید عاشق خدا بشوید تا شما را پیش خودش بطلبد❤️ 🌷شهید چراغچی : باید که خدا را طلب بکنید باید که بروی خدا را بشناسی باید که خدا را دوست بداری باید که خدا را عاشق بشوی تا خدا هم عاشق تو بشود و تو را پیش خودش بطلبد. 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱ا 🌷 ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۴ — سالروز شهادت ولی الله چراغچی، قائم‌ مقام لشکر ۵ نصر خراسان پنج برادر بودند و سه نفرشان همزمان در جبهه «ولی‌الله» به مادر می‌ گفت : باید خمسِ پسرانت را بپردازی! و با شهادتش، خمس برادرانش را پرداخت کرد. . او در عملیات بدر مجروح شده بود-- پس از ۲۳ روز کما در ۱۸ فروردین سال ۶۴ به فیض شهادت نائل ‌آمد.🕊🕊 . 🔵 کانال دفاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ) اینجا بیت شهداست☝️☝️ 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🎞 باید عاشق خدا بشوید تا شما را پیش خودش بطلبد❤️ 🌷شهید چراغچی : باید که خدا را طلب بکنید باید که ب
شهید ولی‌الله چراغچی مسجدی «قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)»، اول مهرماه سال ۱۳۳۷ در مشهد به دنیا آمد. پدربزرگ او در زمان حیات خادم مسجد گوهرشاهد بود و فانوس‌های مساجد را روشن می‌کرد شاید به‌همین دلیل فامیلی چراغچی را انتخاب کرد. سال ۱۳۵۶ در رشته علوم دانشگاه بیرجند قبول شد و با شروع انقلاب و تعطیلی دانشگاه‌ها، درس را رها کرده و وارد سپاه شد. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد. ولی‌الله در دوران جنگ تحمیلی به صورت مداوم در جبهه حضور داشت. آنها پنج برادر بودند که سه نفرشان همزمان در جبهه حضور داشتند. ولی‌الله به مادر می‌گفت باید خمس پسرانت را بپردازی و با شهادت خمس برادرانش را پرداخت کرد. ولی الله چراغچی در عملیات «بدر» در بیست و چهارم اسفندماه سال ۱۳۶۳ در جاده خندق از ناحیه جمجه مجروح شد. همرزمانش ابتدا گمان می‌کنند که به شهادت رسیده و سپس شهید را به بیمارستان تهران منتقل می‌کنند و هجدهم فروردین ۱۳۶۴ به شهادت می‌رسد... ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
شهید ولی‌الله چراغچی مسجدی «قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)»، اول مهرماه
📆 18 فروردین1364- شهادت ولی الله چراغچی، قائم مقام لشکر۵ نصر- سپاه خراسان 🌿متولد مشهد(1337)-تحصیلات متوسطه(رشته ریاضی) را با اخذ بهترین نمرات طی کرد. سپس وارد دانشگاه(رشته مهندسی علوم) شد. با شروع نهضت به جرگه انقلابیون پیوست و پس از پیروزی، دانشگاه را رها کرد و وارد ارتش شد و به عنوان مربی به آموزش افراد پرداخت. با ورود به سپاه، فعالیت‌های گسترده او آغاز شد. همزمان با گروهک‌های ضدانقلاب در گنبدصحرا راهی این دیار شد و در سرکوب عناصر بیگانه‌پرست نقش مؤثری ایفا نمود. 🌴با آغاز جنگ تحمیلی، به سوی جبهه‌های نبرد شتافت و با توجه به شایستگی‌ها‌ و قابلیت‌هایی که از خود بروز داد، به مرور زمان مسئولیت‌های زیر به او واگذار گردید: 🌸فرمانده گردان، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسئول طرح و عملیات لشکر5نصر ...و نیز قائم مقامی لشکر نصر. به گفته همسنگرانش، هر چه مسئولیت‌های او سنگین‌تر می‌شد، از وی انسانی مصمم‌تر می‌ساخت. شهید چراغچی از قدرت برنامه ریزی و طراحی بی نظیری برخوردار بود. در عملیات بستان، طرحی نظامی ارائه داد که تمامی کارشناسان نظامی بر آن صحه گذاشته و مورد تصویب ‌فرماندهان قرار گرفت. 🌼روحیات و اخلاق وی زبانزد همگان بود. تواضع و فروتنی بیش از حدش بارها موجب خجلت و شرمندگی دیگران شده بود. خویشتن داری، توکل و خونسردی او حتی در اوج مشکلات و فشار زیاد کار از جمله صفات بارز شهید بود. او همچنین اهل تهجد و نماز شب بود و چنین انسان‌هایی می توانستند در روز چون شیران بیشه با دشمن به نبرد برخیزند. 🌹وی در عملیات بدر (زمستان1363) بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر مجروح شد و پس از چند هفته بیهوشی، در ۱۸ فروردین ۶۴ به درجه رفیع شهادت نایل گشت. پیکر مطهر او به مشهد منتقل شده و در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) آرام گرفت. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ***فرازی از وصیت نامه شهید: مسلم و تسلیم هستم و شهادت می‌دهم به خداوند حَیِّ لا یَموت واحِد، رحمان و رحیم و... محمد (ص)، بهترین برگزیده از124000رسولش و علی (ع) وصی بر حقش و یازده فرزند علی (ع) و فاطمه (س) که همگی برحقند و اما تنها حجت خدا مهدی(عج) است که به انتظار فرمان ظهورش نشسته است. قال الحسین (ع) "اِنَّ الحَیاة عَقیدَةٌ وَ جَهاد"،" وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِين"(و «فراز ونشيب‌هاى جنگ براى آن است» تا خداوند افراد مؤمن را پاك و خالص، و كافران را (به تدريج) محو و نابود گرداند.) درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت‌ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و رحمت خدا بر شهدا باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مصاحبه با شهید ولی الله چراغچی فرمانده دلاور تیپ امام رضا ع در عملیات مسلم بن عقیل منطقه سومار ⏳ سال ۶۱ 🌴 دوران 🔵 کانال دفاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ) 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | حاج : 🌸 انتخاب فرماندهان جنگ از قبیل: شوشتری ، برونسی ، چراغچی و ...، سفارشی‌ نبود اینها در کوره‌ آتش‌ جنگ انتخاب شدند 🌷 ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۴ — سالروز شهادت ولی الله چراغچی، قائم‌ مقام لشکر ۵ نصر خراسان 🔵 کانال دفاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه ▫️ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️ برادران صفوی؛ از نابغه مهندسی تا فرمانده جغرافی‌دان 🌿 سرلشکر سیدیحیی صفوی که در دفاع مقدس به آقا رحیم معروف شد متولد ۱۳۳۱ در استان اصفهان است. او اکنون دستیار و مشاور عالی فرمانده معظم کل قواست. 🌷 سیدمحسن صفوی برادر کوچک تر آقا رحیم نیز تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته راه و ساختمان به پایان رسانده بود و نقش فعالی در یگان مهندسی سپاه و قرارگاه صراط‌المستقیم داشت. او در سال ۶۵ هنگام بازگشت از منطقه به پایگاه امیدیه در یک سانحه‌ هوایی به شهادت رسید. ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه ▫️ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️ برا
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه 🔺شهید صفوی در سال ۱۳۳۳ در یکی از روستاهای اطراف «اصفهان» در خانواده‌ای متدین و اصیل دیده به جهان گشود. در زمان مبارزات سیاسی قبل از انقلاب با شهید مظلوم بهشتی ارتباط نزدیک داشت و در درگیری‌ها و عملیات نظامی اوایل سال ۱۳۵۶ مسئولیت تهیه مواد منفجره و سلاح به عهده او بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی طی حکمی مأمور تشکیل کمیته شهرستان سمیرم را نیز راه اندازی کرد. با توجه به حضور خوانین و مسئله سازی آنها در منطقه، با همکاری روحانیت منطقه، برادران حزب الله را سازماندهی کرد و سپاه را در این دو شهر تشکیل داد و تا مدت‌ها فرماندهی سپاه شهرهای یاد شده را به عهده داشت. 🔺مدتی بعد به عنوان مسئول مهندسی وزارت سپاه در استان اصفهان انتخاب شد. بعد از مدتی به منظور پشتیبانی فعال‌تر دولت از جنگ، قرارگاهی بنام صراط المستقیم زیر نظر قرارگاه مهندسی رزمی خاتم الانبیا (ص) تمام پروژه‌های مهندسی وزارتخانه‌های مختلف را زیر پوشش خود قرار داد. با توجه به دو هویتی بودن قرارگاه مزبور، علاوه بر پشتیبانی و نظارت بر پروژه‌های وزارتخانه‌های شرکت کننده در جنگ، نسبت به اجرای پروژه‌های مهم و مورد نیاز جبهه نیز با همکاری دو تیپ مهندسی رزمی کوثر و ابوذر و گردان مستقل فاطمه الزهرا (س) اقدام می‌گردد. 🔺 احداث جاده‌ها و پل‌های متعدد خاکی در هورها و جزایر خیبر شمالی مانند جاده‌های شهید همت، شهید جولایی، قمر بنی هاشم (ع) و احداث سد خاکی بسیار مهم و استراتژیک فاطمه الزهرا (س) در منطقه چوبیده بر روی رودخانه بهمن شیر و نیز سایت‌های متعدد موشکی و طراحی و تولید سنگرهای اجتماعی- که بعدها از شهادت ایشان به سنگر شهید صفوی معروف شد- و همچنین احداث کانال های متعدد دفاعی و مقرهای پشیتیبانی از اهم فعالیت‌ها و تلاش‌های شبانه روزی مجموعه برادرانی است که با مدیریت این شهید بزرگوار باعث پیروزی‌های تعیین کننده‌ای در صحنه‌های دفاع مقدس گردیدند. 🔺سرانجام در ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ ایشان جهت انجام مأموریتی از جبهه به تهران آمد و در هنگام بازگشت در یک سانحه هوایی مظلومانه به شهادت رسید. 🍃خاطره‌ای از شهید شب عید نوروز سال ۱۳۶۴ به اتفاق از منطقه می‌آمدیم تا سری به خانواده‌هایمان بزنیم. وقتی وارد اهواز شدیم کنار یک مغازه میوه فروشی توقف نمود و گفت: «چطوره قدری میوه و شیرینی بخریم؟» گفتم: خوبه و مشغول جدا کردن میوه‌ها شدیم. ناگهان گفت: «عباس! من پشیمان شدم، میوه نمی‌خرم. شما بخر.» من که در بهت فرو فته بودم. گفتم من هم نمی خرم، چطور شد مگه!؟ گفت: پول ندارم. گفتم من پول دارم. ضمنا حواست کجاست؟ وقتی بنزین زدیم کلی پول داشتی. گفت: عباس آن پول بیت المال بود پول شخصی ندارم. گفتم: معذرت می‌خواهم. سپس من با کلی التماس پول میوه را دادم و ایشان با قول اینکه قرض می‌دهم و بعدا پس می‌گیرم، قبول کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه ⚪️ دوران جنگ تحمیلی ▫️ قسمت اول ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه ⚪️ دوران جنگ تحمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۱۸ فروردين ۱۳۶۵ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه ⚪️ دوران جنگ تحمیلی ▫️ قسمت دوم ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | صحبت های سرلشگر رحیم صفوی درباره برادر بزرگوارش، شهید سید محسن صفوی 🎤 شرح مبارزات او از دوران انقلاب، حوادث کردستان و جنگ تحمیلی 💠 . . . با شروع جنگ کردستان، حضور شهید صفوی در منطقه کردستان و جنگیدن ایشان در کنار نیروهای سپاه، قوت قلبی بود ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌷 ۱۳٦۵/۱۱/۱۸ - سالروز شهادت سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المسقیم سپاه سردار گمنام دوران دفاع مقدس، شهید محسن صفوی در جریان عملیات کربلای پنج ، در حین انجام مأموریت و در یک سانحه هوایی مظلومانه به شهادت رسید. ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
خاطره ای از شهید سید محسن صفوی ⏳ زمان شاه 💠 قبل از انقلاب زمانی که رژیم پهلوی چهار نفر از روحانیون شهرستان شهرضا (قمشه) را دستگیر کرد، شهید صفوی بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد جامع شهرضا سخنرانی کرد و با تاکید بر اینکه شاه یک بت است و باید این بت شکسته شود از مردم خواست به شهربانی حمله کنند. ایشان بیان کرد، اگر حمله کنیم ممکن است تنها چهل نفر از ما شهید شویم و این چهل نفر در برابر 40000 نفر مردم شهرضا اندک است. بعد از این سخنرانی مجسمه شاه به دست جوانان دلاور شهرضا بر زمین کشیده شد. و این اولین بار بود که مجسمه شاه شکسته می شد. بعد از آن در مشهد و سایر شهرها این حرکت تکرار شد. ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 📷👆 | پایین کشیدن مجسمه شاه در وسط میدان شهرضا ⏳ دوران انقلاب
💠 اولین مسئولیت رسمی شهید سید محسن صفوی در سپاه پاسداران، مسئولیت فرماندهی سپاه منطقه سمیرم و شهرضا بود. منطقه ای که اوایل انقلاب به دلیل موقعیت جغرافیایی و تحرکات برخی خوانین و کمونیست ها از حساسیت خاصی برخوردار بود. در زمان فرماندهی شهید صفوی در شهرضا شهدایی چون سردار شهید همت به عضویت سپاه شهرضا درآمد. سپس معاون فرهنگی و تبلیغات سپاه شهرضا شد. (او قبل از پیروزی انقلاب در مدارس راهنمایی شهرضا و روستاهای اطراف تدریس می کرد.) شهید همت در کردستان هم معاون فرهنگی سپاه پاوه بود. (زمانی که شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه بود) - بعد از شهید کاظمی هم فرماندهی سپاه پاوه را به عهده گرفت. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 📷 👆 |تصویر اولین حکم مسئولیت شهید صفوی با عنوان فرماندهی سپاه سمیرم (و شهرضا)
⏳ اوایل پیروزی انقلاب 💠 مراسم بزرگداشت چهار شهید شهرضا (استان اصفهان) که در منطقه کردستان به شهادت رسیدند. 📷 شهید سید محسن صفوی، فرمانده سپاه شهرضا و شهید همت معاون فرهنگی او نیز در تصویر دیده می شوند. (شهید صفوی چه شخصیت بزرگی بوده که شهید همت --سردار نامدار جبهه ها-- تحت امر او کار می کرده!!) ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ پ.ن: بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، اوضاع کردستان به هم ریخت و گروهک های کمونیست و تجزیه طلب، دست به سلاح برده و اعلام خودمختاری کردند. در پی این تحرکات ضدامنیتی، نیروهای انقلابی از اقصی نقاط کشور راهی کردستان شده و به مقابله با مسلحین وابسته پرداختند ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
هدایت شده از پایداری
📷 سمت راست: سردار دلها و حاجی زاده (ف هوافضای سپاه) در کنار حسین خالقی او که سالیان دراز از جراحتهای دوران جنگ رنج می برد
🔵 سوختم، خم شدم، اینجاست که گفتم کمرم! بخش اول ⏳ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ ⚪️ مقابل یکی از سوله‌ها، ماشین ایستاد. دوباره زمین شلمچه از غرش خمپاره‌ها و موج انفجارها لرزشی خفیف داشت و فضا از بوی باروت آکنده بود. میان سوله‌های گردان شهادت دیوانه‌‌وار به‌دنبال او می‌گشتم. چشمم که به جمال مبارک "حمید کرمانشاهی" افتاد، نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم. محض رضای خدا نشد ما یک بار این حمید را ببینیم و خنده روی لب‌هایش نباشد. طبق روال همیشه، یک ساعتی دستم را میان دستانش گرفت و شروع کرد به احوال‌پرسی. با آن لحن داش‌مشدی و آرامش گفت: چه‌‌‌طوری داداش، حالت که خوبه؟ آخرش هر‌‌‌طوری شده خودت رو برای عملیات رسوندی ها. به‌ این سادگی نمی‌توانستم دستم را از میان دست‌هایش رها کنم، تا این‌که به بهانه‌ی پیدا کردن حسین کریمی خلاص شدم و به‌طرف سوله‌ای رفتم که نشان می‌داد. حسین را که از آن دوردست دیدم، خودم را مثل گم‌شده‌ای که وابسته‌ی خویش را پس از سالیانی دراز می‌یابد، در آغوش گرمش رها کردم. با این‌که یکی - دو ماه از آخرین دیدارمان نگذشته بود، ولی مثل این‌که عمری از همدیگر دور بوده‌ایم. سینه به سینه‌ی هم که ‌ایستادیم، در وجودم آرامش رضایت‌بخشی احساس کردم. نفسم سبک و ملایم بالا ‌آمد. لبانم را بر گونه‌های لطیف و محاسن نرمش نشاندم و دقّ و دِلی چندوقت دوری را درآوردم. سیاهی آرام آرام روی بیابان‌های پرغوغا را می‌گرفت. صدای روح‌بخش مؤذن، در میان غرش خفیف گلوله‌ها و خمپاره‌ها در دوردست به گوش می‌رسید: الله اکبر الله اکبر ... حی علی الصلوة ... نماز در یکی از سوله‌های گردان شهادت برقرار بود. شانه به ‌شانه در کنار یکدیگر ایستاده بودیم. دوشِ حسین با شانه‌ی من همسایه بود. در قنوت، ناله و شیونی سوزناک و خالصانه و از عمق وجود، به گوشم خورد. هق‌هق حسین در جاری اشک‌هایش وسوسه‌ام می‌کرد. کم مانده بود نمازم را بشکنم و بی‌توجه به حال او که گویی آخرین وداعش را با دنیا و دنیاییان می‌کرد، به سویش برگردم و در آغوش بگیرمش. سرش که بر مُهر خانه‌‌نشین شد، مثل این می‌نمود که خیال جدا شدن و سربرداشتن ندارد. سلام نماز را که دادم، بی هیچ تعقیب و دعایی رو به او کردم. هنوز در همان وادی بود و متوجه چشمان حریص و از حدقه درآمده‌ی من نبود که قطرات لغزان مرواریدهای چشمش را تا گوشه‌ی لب‌هایش تعقیب می‌کردم. نمازش را که تمام کرد، اشک‌هایش را با پشت دستش پاک کرد. دستش را میان دستانم گرفتم. گرمای لطیف عشق از وجودش فوران کرد و بر جانم نشست. بر روی دژ نشسته بودیم. خاطرات تلخ و شیرین را زنده می‌کردیم. تا نام یوسف محمدی را جلویش می‌بردند، اشک در دیدگانش بازی می‌کرد و راه گریز می‌جست. جای یوسف را خالی می‌دید. شاید از نعمات جنگ یکی این بود که همه کس را با هر اهلیت و لهجه و خلق و خویی، در کنار هم جمع کرده بود. یوسف را با آن لهجه‌ی شیرینش از خطه‌ی زنجان و حسین را از کویر تفتیده و سوزان یزد با آن لهجه‌ی خوش و زیبا. از یوسف و شوخی‌های شیرین و باصفایش که گفتم، نگاه‌هایش کم‌کم حالت خود را از دست داد و به بغضی توأم با اشک بدل شد. با دیدن چهره‌ی حسین و لحن سوزناکش در یادآوری گذشته‌ی نه‌چندان دور، بغضی که تا حالا فرو خورده بودمش، سینه‌ام را می‌خراشید و بالا می‌آمد. حسین گرفته و محزون سرش را پایین انداخت. نگاهی به حسین انداختم و گفتم: راستی حسین، چند وقت دیگه از خدمتت مونده؟ لبخند زیبایی حاکی از بی‌اهمیتی این موضوع زد و گفت: هیچی ... پونزده روز هم ازش گذشته. با تعجب از بی‌خیالی‌اش گفتم: خب مرد حسابی، برو تسویه‌حساب و کارت پایان خدمتت رو بگیر. با لبخندی شیرین‌تر از قبل گفت: اتفاقاً فرمانده گردان شهادت هم خیلی اصرار کرد که برم عقب و تسویه کنم، ولی به اونم گفتم ان‌شاءالله از این عملیات اگه سالم برگشتم، می‌رم تسویه‌حساب. تازه، خودت بهتر می‌دونی این مدتی رو که جبهه بودم، همه‌اش به بهانه‌ی سربازی بود و اگه بابام بفهمه خدمتم تموم شده، دیگه نمی‌ذاره بیام جبهه. مادرمم که ماشاءالله فقط منتظر نشسته کارت پایان خدمتم رو بهش نشون بدم تا اونم زودی دستم رو بذاره تو حنا. با صدای تلق و تلوق از خوابی که چیزی جز کابوس آزاردهنده نبود، برخاستم. شب از نیمه گذشته بود و کامیون‌ها یکی پس از دیگری در کنار دژ می‌ایستادند. نیروهای گردان شهادت مهیا و آماده‌ی رفتن بودند. در آن میان حمید کرمانشاهی را دیدم. با بوسه‌هایی گرم و چسبناک بر گونه‌های او و دیگر بچه‌های آشنا، حلالیت طلبیدم و قول شفاعت گرفتم. عکس: من و حسین، تابستان ۱۳۶۴ گردان شهادت، پادگان دوکوهه ادامه دارد👇👇
دفاع مقدس
🔵 سوختم، خم شدم، اینجاست که گفتم کمرم! بخش اول ⏳ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ ⚪️ مقابل یکی از سوله‌ها
🔵 سوختم، خم شدم، اینجاست که گفتم کمرم! بخش دوم و پایانی ⚪️ حسین را جستم. این طرف و آن طرف می‌دوید و نیروهایش را سوار کامیون‌ها می‌کرد. عاقبت پیدایش کردم. چشمانش حکایت از شبی بی‌خواب و استراحت داشت. کلاه‌آهنی تا روی ابروانش را پوشانده بود. لبه‌ی کلاه، سایه‌ی ملایمی بر صورتش گسترانده بود. برق چشمان و اشکی که راه رهیدن می‌جست، دیدگانش را چون ستاره‌ای روشن کرده بود. لباسی تمیز برتن داشت که انگار همین الان از اتوشویی تحویل گرفته بود. آن خداحافظی و وداع خیلی دردناک و سنگین بود. شاید غلو نباشد اگر بگویم اندوهگینانه‌ترین وداع در زندگی پروداعم بود. آن‌هم روی زمین خونبار و مقدس شلمچه. حسین را که در آغوش خود احساس کردم، بوییدم و بوسیدم. بوی خاصی به مشامم خورد. بویی که نمی‌دانستم و نمی‌دانم چیست. بویی که با گذشت ایام دیگر شامه‌ام را نوازش نداد. بویی که فقط در آن جمع به مشامم می‌خورد. با هر سوزی بود، حسین را رها کردم برود. چه‌بسا اگر قرار بود چیزی او را نگه‌دارد، قوی‌‌تر از من، دنیا بود که به‌واقع حسین برای آن هیچ ارزشی قائل نشده بود و آن را با همه‌ی زرق و برقش به صاحبانش می‌سپرد و می‌رفت. نمی‌خواستم دستم را از دستش بیرون بکشم. کاش دستش را می‌کشیدم؛ نه، کاش او دست مرا می‌کشید. کامیون‌ها قیژه‌‌کشان و با زوزه‌ی لرزناکی از زمین کنده شدند و در جاده‌ی آسفالت حرکت کردند. صدای زیر تیربار گیرینوف در میان صداهای مبهم خمپاره و انفجارهای پیاپی، گلوله‌های سرخ رسام سینه‌ی سیاه شب را در آسمان می‌شکافت و همچون ستاره‌ی دنباله‌دار تا اوج پرمی‌کشید و آن بالا بالاها محو می‌شد. شب سختی را پشت‌سر گذاشتم. شاید سخت‌تر از شبی که بچه‌ها در خط مقدم و در نبرد رویارو با دشمن گذرانده بودند. شبی پر از تصورات مجهول و مبهم. شبی با تأسف و بغض. بی‌خوابی و کسلی از یک سو، و افکار در هم و بر هم از سوی دیگر، وجودم را مورد هجومی سخت قرار داده بود. صبح پنج‌شنبه ۲۰ فروردین، ساعت نزدیک پنج بود که برای وضو گرفتن به‌طرف تانکر آب رفتم. دیگر از آن جنب و جوش دیشب خبری نبود. نه هیاهویی بود و نه صدایی. آن‌چه بود صدای خمپاره‌ها بود. دیگر کسی با آستین بالازده و پوتین نوک پا، به انتظار نوبت وضو کنار دوستانش نایستاده بود و شوخی نمی‌کرد. دیگر می‌شد به‌راحتی وضو گرفت. اصلا می‌شد در کمال آرامش و بی‌دغدغه، در جای جای سنگر، هزار رکعت نماز خواند. هر قدر میل که داشتی، می‌توانستی برای وضو آب مصرف کنی. دیگر لازم نبود برای پرکردن قمقمه،‌ ساعتی در صف انتظار کشید. اصلا هر قدر می‌خواستی، آب بود؛ یک قمقمه، یک تانکر، یک دریا. "محمد ذبیحیان" جلوی منبع آب مشغول وضو بود. با دیدن او گل از گلم شکفت. شب قبل همراه گردان رفته بود جلو. پس باید خبرهایی از بچه‌ها داشته باشد. گفت: دیشب بچه‌های گردان شهادت دمار از روزگار عراقیا درآوردند. جات خالی بود تا ببینی عراقیا چه‌طور فرار می‌کردند ... با شنیدن این حرف خنده بر لب‌هایم نشست، اما طولی نکشید که دست‌پاچه از او درباره‌ی حسین سوال کردم. سرش را پایین گرفت و لحظه‌ای سکوت کرد. دوباره از او پرسیدم آیا از حسین خبری دارد یا نه؟ نگاهش بالا آمد. قطرات اشک از گونه‌های سیاهش می‌لغزید و پایین می‌ریخت. زمین بر سرم آوار شد. مثل امواج متلاطم دریا در خودم می‌پیچیدم. کوشیدم با خنده‌ای ساختگی و ناخواسته، دوباره سوالم را تکرار کنم. سعی کردم با لحن صحبتم، نظرش را اگر واقعی است، عوض کنم و شاید هم می‌خواستم به خودم بقبولانم هیچ اتفاقی برای حسین نیفتاده. لب‌های محمد که بر هم جنبیدند، همه‌ی تصوراتم را از بین بردند: - دیشب حسین و دوتا از بچه‌های دسته‌شون رفتند داخل کانال نزدیک عراقی‌ها که بهشان کمین بزنند. درگیری شدید و سختی بود. تیربار دشمن بدجوری آتش می‌ریخت. خب، اونا هم خیلی به عراقیا نزدیک شده بودند. قرار شد به کانال خودمون برگردند. همین‌‌‌طور که عقب عقب می‌اومدن طرف مواضع نیروهای خودی، دشمن تونست جای اونا رو پیدا کنه و آتیش تیربارش رو روی اونا بگیره که یک تیر ... - حسین چی؟ ... هان؟ حسین چی؟ گریه امانش را برید. قطرات اشکش در حوضچه‌ی آب زیر تانکر چون باران می‌چکید: یک تیر می‌خوره توی صورت حسین، همون جا می‌افته و درجا شهید می‌شه. (حمید داودآبادی) ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🔵 سوختم، خم شدم، اینجاست که گفتم کمرم! بخش دوم و پایانی ⚪️ حسین را جستم. این طرف و آن طرف می‌دوید
📷 عکس: بهمن ۱۳۶۴ پادگان دوکوهه قبل از عملیات والفجر ۸ شهید حسین کریمی، شهید علی وعظ شنو، وامانده جامانده ✍️حمید داودآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 کران تا بیکران، عشق است . . . 📽 ... تویی دلبستگی هایم ، پناه خستگی هایم به هر جا میروم از تو ، دوباره در تو می آیم کران تا بیکران عشق است ، بیابان در بیابانت هوای زندگی دارد ، خیابان در خیابانت جهان تا هست خواهم بود ، اگر تو‌ جان من باشی... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
: بگذار اغيار هرگز در نيابند كه اين قلب‌های ما از چه اشتياق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملكوتی شادمانه سر می‌كند... ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊