🔴 سه راه مرگ
▫️آنهایی که خاطرات عملیات کربلای 5 را خوانده اند، غالبا با نام "سه راه مرگ" یا همان "سه راه شهادت" مواجه شده اند.
سه راه مرگ آنجا بود که:
شاید کسی را می دیدی و حداکثر 10 دقیقه بعد باید پیکرش را کناری می گذاشتی تا بماند، یا اگر شد ببرندش عقب.
سه راه مرگ آنجا بود که:
بچه ها دنبال عزرائیل می کردند.
سه راه مرگ آنجا بود که:
فاصله خواستن و رفتن، به ثانیه ای بند بود.
سه راه مرگ آنجا بود که:
فقط کافی بود در ذهنت بگذرد که بروم! خود را در آن سوی هستی می دیدی.
سه راه مرگ آنجا بود که:
هر که از خود برید، به خدا رسید.
سه راه مرگ آنجا بود که:
هرکه از خدا گریخت، به خود رسید.
🌿 دوران #دفاع_مقدس
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌿 #نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
هدایت شده از دفاع مقدس
شهید زین الدین-دعای کمیل.mp3
1.21M
🌷 شهیدمهدی زین الدین:
🌓 هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
📢 #صوت | بخشی از مناجات و دعای کمیل با صدای شهید زین الدین ، فرمانده لشکر علی بن ابی طالب(ع) در جمع رزمندگان و فرماندهان
🍀 دوران #دفاع_مقدس
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
🌓 ملاقات با خدا در همان شب
🌷شب جمعه بود که بچهها به خط زدند و جمعه صبح در ماووت عراق بودند. حین پیشروی به جنازهی قطعه قطعهی چند تا از بچهها رسیدیم. در جیب یکی از آنها کاغذ یادداشتی خونین به چشم میخورد که در بالای آن نوشته بود: «این حرفها را با خدا میزنم: خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا میشود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟ خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا میشود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟
🌷....آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت، آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد، برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر، وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد، فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت، یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
به امید دیدار- ارادتمند «مهدی رضایی»
🌷دعای مهدی در آن شب مستجاب شد. او فاصلهی ماووت تا بهشت را در یک لحظه پیمود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی رضایی
راوی: رزمنده دلاور مسعود تاج آبادی
📚 کتاب "تیپ ۸۳" ص ۱۰۷
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
📎 دلنوشته شهید قبل از شهادت.
اما ای خدا آیا من را هم میبری؟! آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو، بعد از چند سال گدایی کردن و سعی کردن، امشب، شب دیدار ما هم میرسد یا نه؟ آیا امشب من را هم میبری یا نه؟
به خدا ای خدا! به خودت قسم، که خسته دلم، سوخته دلم، دیگر برایم سخت شده است، هر روز در آتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است.
بی سر و جان به سر شود
بـــی تو بـــه سر نمیشود
ای خدا!
چه بگویم با تو و از این حرفها کدام را بر زبان بیاورم که هر چه بگویم هم تو میدانی و هم من، منتهی هر چند وقت یک بار که دلم خیلی میگیرد مجبور میشوم درد دلم را، در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم.
ماووت ۱۳۶۶/۱۰/۲۴
ساعت ۱۱ شب جمعه
🌷شهید محمدمهدی ضیایی ظهر روز بعد در دمای منفی ۲۰ درجه به شهادت رسید.
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
صبـحی که شما باشید
و من از عطـر شما مست
صبح ظفر است
و بخت و اقبال بلند . . .
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
▫️ اولين يا آخرين ⁉️
🌷در يكي از روزهاي عمليات كربلاي ٥ ـ در منطقة شلمچه ـ در حالي كه عمليات ادامه داشت، بعد از پشت سر گذاشـتن شـب، صـبح جمعـه ١٠/١٢/١٣٦٥ هنگامي كه مى خواستيم نماز صـبح بخـوانيم، بـه صـورت نوبتي نماز مى خوانديم. درگيري بسيار شديد بود. وقتي نوبت من و چند تن از بچه ها رسيد، پشت يك خاكريز نسبتاً كوچكي به صورت نشسته با خاك پاك شلمچه تيمم كردم و رو به قبله مشغول نماز شدم.
🌷دشمن با تمام قدرت منطقه را مى كوبيد تـا بتوانـد نيروهـاي مـا را متوقف كند. ركعت اول را خواندم و به ركعت دوم رسيدم. حمد و سوره را خواندم و به ركوع و سجود رفتم. به تشهد كه رسيدم، ناگهان انفجاري من را به هوا پرتاب كرد. با صورت به زمين خوردم؛ زمـين خـوني شـد. تمام بدنم مى سوخت؛ گويي مرا در تنـور آتـشي گذاشـته اند.
🌷در شـيب خاكريز حركتي كردم و به سمت پايين غلت خوردم. ناگهان متوجه شدم كه پاي راستم در حال جدا شدن است و به پارچه نـيم سوخته شـلوارم متصل است. آسمان و زمين به دور سرم مى چرخيدند. امـدادگرها بـالاي سرم آمدند و پايم را از بالا محكم بستند. تركشهاي زيادي به بدنم اصابت كـرده بـود....
🌷تمـام بـدنم خـونريزي مى كرد. بلافاصله آمبولانس رسيد و مرا با برانكـار بـه داخـل آمبـولانس انتقال دادند و چون خون و امكانات در آمبـولانس بـود، بـه بنـده خـون وصل كردند. با اينكه پـاي راسـتم از بـالاي زانـو جـدا شـده بـود، ولـي بيهوش نشدم تا به عقب منتقل شدم. حالا نمـى دانم كه نماز صبح جمعه بنده آخرين نماز قبل از مجروحيت بود يا اولين نماز بعد از مجروحيت!
راوى: رزمنده دلاور حجّت اله تقيان
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
جلساتی كه نه ميز داشت..
نه پذيرایی با انواع شيريني و ميوه و نوشيدني...
نه آدمهاي پر مدعا...
اما بازدهي داشت در حد اعلا!🌷
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷
🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر عضو گردان صاحب الزمان(عج) شده است. او را دوباره به تیپ آوردم. «اصحابی» در همان عملیات به شهادت رسید. بعد از شهادت اصحابی، یکی از همین شبها که در دهکدهای بنام «قلقله» مستقر بودیم. «برادر اوصیا» میگفت: «نیمههای شب متوجه شدم که صدای گریهای میآید، صدا را دنبال کردم، وقتی که خوب دقت کردم، دیدم محمدرضا، عکس شهید اصحابی را بر سینهاش قرار داده و گریه میکند.
صبح در هنگام خوردن صبحانه، محمدرضا گفت: دیشب شهید اصحابی را در باغی بسیار زیبا دیدم. به او گفتم: اصحابی! من چی کار باید بکنم که پیش تو بیام؟ اصحابی گفت: «آن آیینهای را که در دست داری، کاملاً به سمت خودت بچرخان تا بتوانی پیش من بیایی».
بعد از تعریف کردن خوابش و بیقراریهایی که میکرد، شهادتش دیگر برای ما یقین شده بود. با توجه به اینکه او پیک تیپ بود، دستور دادم: هیچکس امروز او را به خط نفرستد. در همین لحظه «شهید حاجحسین بصیر» داشت به خط میرفت، محمدرضا زیرکانه و به سرعت خودش را در پشت ماشین حاجی جا کرد و به همراه حاجبصیر به خط رفت.
🌹🌷زمان زیادی نگذشته بود که پشت بیسیم، خبر شهادت محمدرضا زربیانی را برایم آوردند. محمدرضا آینه را به سمت خودش چرخانده بود و در اثر گلولهی مستقیم تانک، نیمی از سرش را تقدیم به امام عصر(عج) کرد. او را سرباز کوچک امام زمان(عج) لقب دادند و چه زیباست انسان بتواند قبل از شهادتش، خود را در باغ بهشت ببیند.
✍️سردار ازاده حاج علی فردوس
خاطرات کوتاه ازشهید محمدرضا زربیانی🌺
🌷🌸خواهر شهید : غروب های دل انگیز جمعه همیشه در گوشه ای به زمزمه می نشست و نماز صاحب عمرش را می خواند و با او راز و نیاز می کرد . نیایش با مهدی صاحب الزمان و نام آقا همیشه بر زبانش بود حتی در لحظه شهادتش که می گفت من سرباز کوچک امام زمانم.
شاید تنها عشق به خدا و امام بود که او را به جبهه کشانده بود و برای خاک میهنش جنگید . او شهید شدن را افتخاری برای ملت ایران می دانست و شهادت هم همین طور .
🌼
🌺🍃
🌸🍃🌸
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷
🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر عضو گردان صاحب الزمان(عج) شده است. او را دوباره به تیپ آوردم. «اصحابی» در همان عملیات به شهادت رسید. بعد از شهادت اصحابی، یکی از همین شبها که در دهکدهای بنام «قلقله» مستقر بودیم. «برادر اوصیا» میگفت: «نیمههای شب متوجه شدم که صدای گریهای میآید، صدا را دنبال کردم، وقتی که خوب دقت کردم، دیدم محمدرضا، عکس شهید اصحابی را بر سینهاش قرار داده و گریه میکند.
صبح در هنگام خوردن صبحانه، محمدرضا گفت: دیشب شهید اصحابی را در باغی بسیار زیبا دیدم. به او گفتم: اصحابی! من چی کار باید بکنم که پیش تو بیام؟ اصحابی گفت: «آن آیینهای را که در دست داری، کاملاً به سمت خودت بچرخان تا بتوانی پیش من بیایی».
بعد از تعریف کردن خوابش و بیقراریهایی که میکرد، شهادتش دیگر برای ما یقین شده بود. با توجه به اینکه او پیک تیپ بود، دستور دادم: هیچکس امروز او را به خط نفرستد. در همین لحظه «شهید حاجحسین بصیر» داشت به خط میرفت، محمدرضا زیرکانه و به سرعت خودش را در پشت ماشین حاجی جا کرد و به همراه حاجبصیر به خط رفت.
🌹🌷زمان زیادی نگذشته بود که پشت بیسیم، خبر شهادت محمدرضا زربیانی را برایم آوردند. محمدرضا آینه را به سمت خودش چرخانده بود و در اثر گلولهی مستقیم تانک، نیمی از سرش را تقدیم به امام عصر(عج) کرد. او را سرباز کوچک امام زمان(عج) لقب دادند و چه زیباست انسان بتواند قبل از شهادتش، خود را در باغ بهشت ببیند.
✍️سردار ازاده حاج علی فردوس
خاطرات کوتاه ازشهید محمدرضا زربیانی🌺
🌷🌸خواهر شهید : غروب های دل انگیز جمعه همیشه در گوشه ای به زمزمه می نشست و نماز صاحب عمرش را می خواند و با او راز و نیاز می کرد . نیایش با مهدی صاحب الزمان و نام آقا همیشه بر زبانش بود حتی در لحظه شهادتش که می گفت من سرباز کوچک امام زمانم.
شاید تنها عشق به خدا و امام بود که او را به جبهه کشانده بود و برای خاک میهنش جنگید . او شهید شدن را افتخاری برای ملت ایران می دانست و شهادت هم همین طور .
🌼
🌺🍃
🌸🍃🌸
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷 🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر
📷 از سمت چپ:
1سردارحاج علی فردوس
2-شهید حسین املاکی
3-شهید محمدرضا زربیانی
4-؟
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 عملیات خیبر
☀️ ظهر روز جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲
حاشیۀ خاکریز الغدیر
🌷 شهید عباس کریمی (مسئول واحد اطلاعات-عملیات لشکر۲۷ ) در حال بیرون کشیدن نوک خاری از انگشت مبارک حاج همت 💕
🌴 گروه واتساپ دفاع مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
روزشمارجنگ – 10 دی 1359.pdf
227.6K
📄 وقایع جنگ – 10 دی 1359
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1