تــو مثل خنده ی گل ،مثل خـواب پروانه
تــو مثل آنچه که ناگفتنی ست، زیبایـی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی...
#شبتون_شهدایی
#التماس_دعاےفرج
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
🏴✨سلام حضرت #عشق
#امام_زمان_مهربانم
#بیا_آقا_بدون_تو_هوا_نفس_گیره...
همہ دم
همہ جا زنم صدایٺ
بہ امیدآنڪه دستم برسد بہ دستهایٺ
تو تمام آرزوے دلِ دردمند مایے
تو نهایٺِ امیدے همہ جان مافدایٺ
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
✨🕊
#حدیث_روز
🕊✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم:
عیب های مومنان را جستجو نکنید؛زیرا هرکه دنبال عیبهای مومنان بگردد،خداوند عیبهای اورا دنبال می کند!وهرکه خداوند متعال عیوبش را جستجو کند،اورا رسوا می کند،گرچه درون خانه اش باشد.
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
راهی کربلا زائرحرم ارباب حضرت سیدالشهدا به نیابت از #شهیدمحمدرضادهقان_امیری
قدم به قدم بااین عکس نشانی از تو دارم ای شهید در مسیر پیاده روی اربعین با یاد تو ونام تودر تمام لحظات سفرم ومیدانم که کنارم هستی ومراهمراهی می کنی
#پوسترارسالےازاعضاےمحترم_کانال
#زیارت_نیابتی_ازشهیددهقان_امیرے
✨🌸دونفری تا بهشت!
یادم هست در پتروشیمی عراق توی منطقه شلمچه خطی بود که نه خاکریز داشت نه سنگری. عراقیها بچه ها را با تیر مستقیم می زدند. یک روز این مسئله را با حسن در میان گذاشتند و گفتند: یک ماه است می خواهیم تو پتروشیمی یک خاکریز بزنیم ولی کسی داوطلب نمی شود چون خیلی خطرناک است. حسن در آن جلسه چیزی نگفت. فردای بعد از نماز هرچه گشتم پیدایش نکردم. یکی از راننده های لودر هم غیبش زده بود. حسن نیروهایش را خیلی خوب می شناخت. می دانست چه کاری از چه کسی ساخته است. بعداً معلوم شد نصف شب رفته سراغ راننده لودر که مورد اطمینانش بود و گفته بود: حاضری با هم تا بهشت بریم؟ راننده لودر هم گفته بود : چرا که نه؟ هر دو با هم می روند خط و شروع می کنند به خاکریز زدن. وقتی برگشتند سرتا پایشان خاکی بود و فقط چشمهایشان از شادی برق می زد.
#شهیدحسن_آقاسےزاده
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
الله حق شناس درباره شهید نیری گفت؛ در تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا میشود یانه؟ در بخشی از کتاب عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند.اما من نمیدانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟ سپس در همان شب در مجلس این شهید بزرگوار رو به برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است، دیدم که یک جوانی در حال سجده است، اما _ نه روی زمین_ بلکه _بین زمین و آسمان _مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمد اقاست. بعد که نمازش تمام شد، پیش من آمد وگفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید.
#شهیداحمدعلےنیرے
#فاصله_ای_که_باشهداداریم