eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 💔 شب جمعہ است همہ زائر ارباب شویم در ڪنار حرمش شمع صفت آب شویم مادرے آمدہ در ڪرببلا با قد خم باید از ذڪر قتلوڪ بُنے بے تاب شویم شب جمعہ ست هوایت نڪنم مے میرم ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 🔅 شرڪت در ختم قرآن براے فرج صفحه:531 ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 ✍️ بیایید تہ دل هم را خالے نڪنیم 🔹بہ ڪسے ڪہ تازہ خانہ خریدہ به‌جاے ترساندن از قسط‌هاے عقب‌مانده‌اے ڪہ ممڪن است برایش اتفاق بیفتد؛ تبریڪ بگوییم و آرزوے خانہ بزرگ‌تر بڪنیم. 🔸بہ زنے ڪہ تازہ باردار شدہ به‌جاے ترس از زایمان و دردسرهاے بزرگ‌ڪردن بچہ، قدمِ نو رسیده‌اش را تبریڪ بگوییم. 🔹باور ڪنید قشنگ‌تر است اگر بہ دوستمان ڪہ تازہ ازدواج ڪردہ به‌جاے اینڪہ بگوییم همہ مثل هم هستند، برایش آرزوے خوشبختے ڪنیم. 🔸بیایید تہ دل هم را خالے نڪنیم و وقتے عزیزترین ڪسانمان خبرے را با شوق بہ ما می‌دهند، توے ذوقشان نزنیم. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 🌼 زمانے ڪہ اعزام شدہ بود سوریہ ؛ مراقب چشماش بود میخواست با چشمانش امام زمان(عج) رو ببینہ . . 🍃 ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💔 اينجوری‌ تمومش‌ كن‌ دورت‌ بگردم‌ :) ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻 برخورد با دزد راوے : عباس هادے نشستہ بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايے ا
🌻 🌻 شروع جنگ 1️⃣ راوے : تقے مسگرها صبح روز دوشنبہ سے و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشے بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يڪ ماشين تداركات ميرہ كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريہ؟! گفتم: ممكنہ دوبارہ درگیرے بشہ. جواب داد: باشہ اگر شد من هم مييام. ظهر همان روز با حملہ هواپيماهاے عراق جنگ شروع شد. همہ در خيابان بہ سمت آسمان نگاہ مے كردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشڪرے با يڪ جيپ آهو، پر از وسايل تدارڪاتے آمد. علے خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگہ اثاث كشے نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونہ جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختے بسيار و عبور از چندين جادہ خاڪے رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نمے توانست آنچہ را مے بيند باور كند. مردم دستہ دستہ از شهر فرار مے كردند.از داخل شهر صداے انفجار گلولہ هاے توپ و خمپارہ شنيدہ مے شد. ماندہ بوديم چہ كنيم. در ورودے شهر از يڪ گردنہ رد شديم. از دور بچہ هاے سپاہ را ديديم كہ دست تكان مے دادند! گفتم: قاسم، بچہ ها اشارہ مے كنند كہ سريعتر بياييد! يكدفعہ ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. از پشت تپہ تانكهاے عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليڪ مے كردند. چند گلولہ بہ اطراف ماشين اصابت كرد. ولے خدا را شكر بہ خير گذشت. از گردنہ رد شديم. يكي از بچہ هاے سپاہ جلو آمد و گفت: شما كے هستيد!؟ من مرتب اشارہ مے كردم كہ نياييد، اما شما گاز مے داديد! قاسم پرسيد: اينجا چہ خبرہ؟ فرماندہ كيہ؟! آن رزمندہ هم جواب داد: آقاي بروجردے تو شهر پيش بچہ هاست. امروز صبح عراقے ها بيشتر شهر را گرفتہ بودند. اما با حملہ بچہ ها عقب رفتند. حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يڪ جاے امن ماشين را پارڪ كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چے بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشہ از خدا مے خواستم كہ وقتے با دشمنان اسلام و انقلاب مے جنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعہ از خدا خواستم كہ شهادت رو نصيبم كنہ! ديگہ تحمل دنيا رو ندارم! ابراهيم خيلے دقيق بہ حرفهاے او گوش مے كرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردے، ايشان از قبل قاسم را مے شناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمے صحبت، جایے را بہ ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرماندہ ندارند. قاسم جان، برو ببين میتونے اونها رو بیارے تو شهر. با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همہ مسلح و آمادہ، ولے خيلے ترسيدہ بودند. اصلاً آمادگے چنين حملہ اے را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع بہ صحبت كردند. طورے با آنها حرف زدند كہ خيلي از آنها غیرتے شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كے مَردہ و غيرت دارہ و نمے خواد دست اين بعثے ها بہ ناموسش برسہ با ما بياد. سخنان آنها باعث شد كہ تقريباً همہ سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم بہ سنگربندے. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقہ خوبے را پيدا كرد و نشان داد. توپها را بہ آنجا انتقال دادند و شروع بہ شليڪ ڪردند. با شليڪ چند گلولہ توپ، تانكهاے عراقے عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچہ هاے ما خيلے روحيہ گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانہ اے را بہ عنوان مقر انتخاب كرد كہ بہ سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد بہ من گفت: برو بہ ابراهيم بگو بيا دعاے توسل بخوانيم. شب چهارشنبہ بود. من راہ افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشدہ بودم كہ يك گلولہ خمپارہ جلوے درب همان خانہ منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كہ صداے انفجار را شنيدہ بود سريع بہ طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چیزے كہ مے ديديم باورمان نمے شد. يك تركش بہ اندازہ دانہ عدس از پنجرہ رد شدہ و بہ سينہ قاسم خوردہ بود. قاسم در حال نماز بہ آرزويش رسيد! محمد بروجردے با شنيدن اين خبر خيلے ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاے توسل را خوانديم. ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈ ☘️ @dehghan_amiri20 ☘️ ┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا