🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ
سلام مولای خوبم
☘آقاجان سر از خاک سرد تنهایی
بر خواهیم آورد!
به تابش پرتو گرم مهر آمدنتان ...
دگر بتاب بر ما خورشید زندگانی …
🌸مولاجان نگاه مان را امیدوارانه به جمعه ظهورتان دوخته ایم. آدینه ای که نزدیک نزدیک است.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🍁🍁🍁🍁🍁
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
▪️مادر که باشی تا آخر دنیا هم دلنگران فرزندی!
اینکه فرزندت چه میکند، چه میخورد و ... میشود دغدغهی همیشهات.
حالا اگر اجازه میدهید شما را مادر صدا کنیم، باید بگوییم که:
❤️ حضرت مادر!
ما این روزها را به سختی طی میکنیم.
غصّه میخوریم،
شما که مادَرید،
شما که دلنگران هستید،
شما که تا قیامت ما را فرزند خود خطاب کردهاید،
این شبها با همان پر و بال زخمیتان، گره از کار فرج باز کنید،
تا یتیمان مهدیات، به بهشت آغوش او بازگردند.
به یمن دعاهای مادرانه تو!
◾حضرت زهرا سلاماللهعلیها؛
...وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِيَ السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
🖤 سلام بر فرزندانم تا روز قیامت...
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#یا_زهرا #به_وقت_فاطمیه
#حضرت_زهرا
🍁🍁
بانگ مردان غیور است اگر میشنوید
شیههی اسب ظهور است اگر میشنوید
راه اگر راه حسین است، خدا ما را بس
گرد و خاک سفر کربوبلا ما را بس
آنچه آرامش دلهاست مهیّاست هنوز
سایهی چادر پُر وصلهی زهراست هنوز...
#مهدی_جهاندار
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی #ظهور
#آرامش #یازهرا
هدایت شده از دهڪده مثبت
#با_هم_بخوانیم
#با_توجه_بخوانیم
🔹زیارت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در روز جمعه
🔸اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی #زیارت_روزانه
#روز_جمعه
#امام_زمان ارواحنافداه
#مادر 💚
برخیز و باز مادریت را شروع کن
فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود ..
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی #شهادت
#حضرت_مادر
#حضرت_فاطمه_زهرا سلام الله علیها
✍ترمینال
🍃اتوبوس وارد ترمینال شد. سارا از شیشه به بیرون نگاه کرد. وقتی که شنید پدرش میخواهد او را مجبور به ازدواج با پسر برادرش کند، راهی این سفر شد. با یادآوری ماجرا گرهای میان ابروهایش نشست. صدای شوفر راننده را شنید: «خانما و آقایون رسیدیم. اونایی که خوابن پاشن آخرشه.» خانمی که کنارش نشسته بود به طرف در اتوبوس حرکت کرد.
☘سارا ساک کوچیک قهوهایاش را از بالای سرش برداشت. چادر از روی روسری لیزش سُر خورد و به عقب رفت. موهای خرمایی جلوی سرش بر روی پیشانی ریخت. انگشتان دست سفید و باریکش را به لای موها برد و آنها را به عقب شانه کرد. لاک مات روی ناخنهایش برق زد.
🎋از پلههای اتوبوس پایین رفت. چشمانش دور تا دور ترمینال را چرخی زد و بر روی پسر جوان با موهای سیاه و بلندش قفل شد. آنها را دُم اسبی بسته بود که موقع راه رفتنش رقصی بر روی شانههایش داشتند، شبیه سعید، خواستگارش بود همان که به دلش نشسته بود؛ اما پدر او را رد کرد.
🔹ساکش را این دست و آن دست کرد. به دنبال مرد جوان راه اُفتاد. تیشرت جذب و شلوار لیتنگش، اندام باریک و موزون او را به نمایش میگذاشت. سارا چشمان درشتش را ریز کرد تا نوشته پشت تیشرت او را بخواند. مرد جوان به پشت سرش نگاهی انداخت. سارا چشمانش را دزدید و نگاهش را بر روی کفشهای کتانیاش دوخت.
🔸مرد جوان بر روی نیمکت سمت راست ترمینال نشست. سارا بی اختیار قدمی به طرف او برداشت، لبهایش را از هم باز کرد تا چیزی بگوید ولی پشیمان شد. راهش را کج کرد به سمت آبخوری کنارِ اتاقک نگهبانی. آبی به صورت داغش زد. دستش را مثل کاسهای گود کرد وقتی از آب پُر شد به لبهای صورتی رنگش نزدیک کرد. همزمان با باز شدن دهانش مقداری آب از لای انگشتانش روی روسری و مقداری وارد دهانش شد. زیرچشمی نگاه دیگری به مرد جوان انداخت.
🍂انگشتان مرد جوان تند تند بر روی دکمههای موبایلش در حال حرکت بود.
🍁سارا لبهایش را روی هم فشار داد. آهی کشید و نگاهی به پشت سرش کرد. پیرمردی را کنار در ورودی دید. پا تند کرد و به نزدیکش رفت آدرس را از او پرسید. پیرمرد نگاهی مهربانانه به او کرد و گفت: « این آدرس یکی از شهرکهاست باید ماشین بگیری. کسی همراهت نیست؟ تو شهر غریب خطرناکه.»
☘ابروها سارا درهم فرو رفت و در جواب پیرمرد فقط گفت: «خونه دوستمه. چند سالی میشه اومدن اینجا و خیلی وقته ندیدمش.»
🌸_ شانس اُوردی من منتظر اومدن پسرم هستم. کمی صبر کن الانه که اتوبوسش بیاد با هم میریم.
☘لبهای غنچه سارا کِش آمد و چشمانش برقی زد.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#تولیدی
#ارتباط_با_فرزندان
#ماهی_قرمز
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨
✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
🌸سلام گل نرگس
سلام پسر فاطمه
☘آقاجان با آتش زدن در خانه پدرتان علی، دنیا را آتش زدند!
حضرت مادر چه غریبانه و مظلومانه از دنیا جدا شد و رفت!
🧡مولاجان به دلهایمان نگاه کن، که چگونه با چترِ آتش گرفته دل هایمان منتظرِ بارانِ انتقام ایستادهایم و از سویدای قلبمان فریاد میزنیم...
🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🍁🍁🍁🍁🍁
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
◽️◽️◽️
#علامه_حسن_زاده رحمه الله علیه
📿 الهی، چگونه ما را مراقبت نباشد، که تو رقیبی؛ و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسیبی!
📚 الهی نامه ، ص15.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#تلنگر #نکته
#اخلاقی #الهی_نامه
#مناجات
#نورانی_شویم
🍁امام على عليه السلام:
« بِبَذلِ النِّعمَةِ تُستَدامُ النِّعمَةُ ؛
نعمت با بخشش، تداوم يابد »
📚غررالحكم حدیث4344.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#حدیث #نعمت
#شکر #بخشش
✍اتاق رئیس
🍃نقشه اش را برای هزارمین بار در ذهنش مرور کرد:« باید برم پیش رئیس.»
☘لباس نارنجی رنگش را پوشید و وارد حیاط شد. نگاهی به تَرَک دیوار و در رنگ رو رفته کرد. توی دلش غُر زد : « بی انصاف تمام پول پیشِ خونه رو برای کرایه برداشت. »
🔹سوار موتور قراضه اش شد. جاروی دسته بلند را تَرْک موتورش گذاشت. موتور با صدای غژغژ روشن شد و دودش به هوا رفت.
🍂یاد حرف های شب گذشته همسرش سمیه افتاد : «تو عُرضه نداری شکم زن و بچه ات رو سیر کنی. می رم خونه پدرم تا تکلیفم رو روشن کنی.»
🎋_عجب آدمیه! من کِی کم کاری کردم؟! ده ماهه سگ دو میزنم ولی دریغ از یک قرون ... .
🍁سمیه با اشک و ناله لباس های خودش و سمانه را برداشته بود و در را پشت سرش محکم به هم کوبید.
☘غلام تا دم دمای صبح خوابش نبرد و سرش از درد تیر کشید. بدون توجه به سردردش، مستقیم به طرف ساختمان شهرداری رفت.
🍃در حالی که ابروهایش را در هم کشیده بود از جلوی نگهبانی رد شد: «کجا آقا؟! سرت رو انداختی پایین و میری؟! »
🔹اعتنایی نکرد با همان لباس رنگ و رو رفته و چروکیده و جارو به دست، محکم در را باز کرد و وارد اتاق معاون شهردار شد.
🔘معاون با غبغب آویزانش پشت میز لم داده بود. روی میز دیس بلوری پُر از کلوچه و سینی چایی خوش عطر که بخار از آن به هوا میرفت، به چشم میخورد.
🔸با دیدن این صحنه غلام بیشتر جوش آورد خواست حرفی بزند که با صدایِ زنگِ گوشی، دستش داخل جیبش رفت.
🍃گوشی ساده و درب و داغونش را بیرون آورد. روی دکمه اش زد و از اتاق خارج شد: « الو غلام خوبی ؟ من اومدم خونه. ببخش دیشب اونجور حرف زدم. »
☘لب های غلام از هم کشیده شد، برق شادی در چشمانش درخشید. قطره اشکی از گوشه چشم راستش روی آستینش ریخت:« سلام خوب کاری کردی! خودت خوبی؟ دیشب سمانه خوب خوابید؟» دستش دور جاروی آماده برای زدن، شل شد.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#همسرداری
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز