eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ 🏴یاصاحب الزمان آجرک الله فی مصیبت اُمُّک 🏴 🍁سلام آقاجان سرت سلامت مولای خوبم آقاجان کی برای ستاندن حقی که غصب و پایمال شد و نظم جهان را برهم زد و دنیای کنونی را برایمان به ارمغان آورد، قیام خواهی کرد ؟! آقا به حق مادرت زهرا(سلام الله علیهما) پا در رکاب کن... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🏴🏴🏴🏴🏴 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️ قالَتْ فاطمه علیها السلام : 🔹الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: 🔸همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ، چون بهشت زیر پاى مادران است ؛ و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود. 📚كنزل العمّال : ج 16، ص 462 🏴فرا رسیدن سالروز شهادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تسلیت باد. 🏴 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁تو نمازت یادم باش مادر مادر سر به راه بودم ای کاش مادر مادر 🥀السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ 🥀 🏴شهادت جانسوز حضرت فاطمه زهرا «سلام‌الله‌علیها» بر شما تسلیت 🏴 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 سلام الله علیها
💫پیشوای ششم امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند 📋به راستی که در روز قیامت فاطمه سلام الله علیها درباره کسانی که او را دوست داشته و پیروی نمایند شفاعت می کند و خداوند متعال نیز شفاعت آن حضرت را در مورد آنان می پذیرد و به سبب شفاعت آن بانوی بزرگوار، آنان را وارد بهشت می نماید. 📚بحارالانوار، ج43، ص219، ح4 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁 سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ سلام مولای خوبم ☘آقاجان سر از خاک سرد تنهایی بر خواهیم آورد! به تابش پرتو گرم مهر آمدنتان ... دگر بتاب بر ما خورشید زندگانی … 🌸مولاجان نگاه مان را امیدوارانه به جمعه ظهورتان دوخته ایم. آدینه ای که نزدیک نزدیک است. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🍁🍁🍁🍁🍁 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
▪️مادر که باشی تا آخر دنیا هم دل‌نگران فرزندی! اینکه فرزندت چه می‌کند، چه می‌خورد و ... می‌شود دغدغه‌ی همیشه‌ات. حالا اگر اجازه می‌دهید شما را مادر صدا کنیم، باید بگوییم که: ❤️ حضرت مادر! ما این روزها را به سختی طی می‌کنیم. غصّه می‌خوریم، شما که مادَرید، شما که دل‌نگران هستید، شما که تا قیامت ما را فرزند خود خطاب کرده‌اید، این شب‌ها با همان پر و بال زخمی‌تان، گره از کار فرج باز کنید، تا یتیمان مهدی‌ات، به بهشت آغوش او بازگردند. به یمن دعاهای مادرانه تو! ◾حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها؛ ...وَ أَقْرَأُ عَلَى‏ وُلْدِيَ‏ السَّلَامَ‏ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. 🖤 سلام بر فرزندانم تا روز قیامت... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
🍁🍁 بانگ مردان غیور است اگر می‌شنوید شیهه‌ی اسب ظهور است اگر می‌شنوید راه اگر راه حسین است، خدا ما را بس گرد و خاک سفر کرب‌وبلا ما را بس آنچه آرامش دل‌هاست مهیّاست هنوز سایه‌ی چادر پُر وصله‌ی زهراست هنوز... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
هدایت شده از دهڪده ‌مثبت
🔹زیارت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در روز جمعه 🔸اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 ارواحنافداه
💚 برخیز و باز مادریت را شروع کن فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود .. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 سلام الله علیها
✍ترمینال 🍃اتوبوس وارد ترمینال شد. سارا از شیشه به بیرون نگاه کرد. وقتی که شنید پدرش می‌خواهد او را مجبور به ازدواج با پسر برادرش کند، راهی این سفر شد. با یادآوری ماجرا گره‌ای میان ابروهایش نشست. صدای شوفر راننده را شنید: «خانما و آقایون رسیدیم. اونایی که خوابن پاشن آخرشه.» خانمی که کنارش نشسته بود به طرف در اتوبوس حرکت کرد. ☘سارا ساک کوچیک قهوه‌ای‌اش را از بالای سرش برداشت. چادر از روی روسری‌ لیزش سُر خورد و به عقب رفت. موهای خرمایی‌ جلوی سرش بر روی پیشانی‌ ریخت. انگشتان دست‌ سفید و باریکش را به لای موها برد و آن‌ها را به عقب شانه کرد. لاک مات روی ناخن‌هایش برق زد. 🎋از پله‌های اتوبوس پایین رفت. چشمانش دور تا دور ترمینال را چرخی زد و بر روی پسر جوان با موهای سیاه و بلندش قفل شد. آن‌ها را دُم اسبی بسته بود که موقع راه رفتنش رقصی بر روی شانه‌هایش داشتند، شبیه سعید، خواستگارش بود همان که به دلش نشسته بود؛ اما پدر او را رد کرد. 🔹ساکش را این دست و آن دست کرد. به دنبال مرد جوان راه اُفتاد. تی‌شرت جذب و شلوار لی‌تنگش، اندام باریک و موزون او را به نمایش می‌گذاشت. سارا چشمان درشتش را ریز کرد تا نوشته پشت تی‌شرت او را بخواند. مرد جوان به پشت سرش نگاهی انداخت. سارا چشمانش را دزدید و نگاهش را بر روی کفش‌های کتانی‌اش دوخت. 🔸مرد جوان بر روی نیمکت سمت راست ترمینال نشست. سارا بی اختیار قدمی به طرف او برداشت، لب‌هایش را از هم باز کرد تا چیزی بگوید ولی پشیمان شد. راهش را کج کرد به سمت آبخوری کنارِ اتاقک نگهبانی. آبی به صورت داغش زد. دستش را مثل کاسه‌ای گود کرد وقتی از آب پُر شد به لب‌های صورتی رنگش نزدیک کرد. همزمان با باز شدن دهانش مقداری آب از لای انگشتانش روی روسری و مقداری وارد دهانش شد. زیرچشمی نگاه دیگری به مرد جوان انداخت. 🍂انگشتان مرد جوان تند تند بر روی دکمه‌های موبایلش در حال حرکت بود. 🍁سارا لب‌هایش را روی هم فشار داد. آهی کشید و نگاهی به پشت سرش کرد. پیرمردی را کنار در ورودی دید. پا تند کرد و به نزدیکش رفت آدرس را از او پرسید. پیرمرد نگاهی مهربانانه به او کرد و گفت: « این آدرس یکی از شهرک‌هاست باید ماشین بگیری. کسی همراهت نیست؟ تو شهر غریب خطرناکه.» ☘ابروها سارا درهم فرو رفت و در جواب پیرمرد فقط گفت: «خونه دوستمه. چند سالی میشه اومدن اینجا و خیلی وقته ندیدمش.» 🌸_ شانس اُوردی من منتظر اومدن پسرم هستم. کمی صبر کن الانه که اتوبوسش بیاد با هم می‌ریم. ☘لب‌های غنچه سارا کِش آمد و چشمانش برقی زد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ ✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی 🌸سلام گل نرگس سلام پسر فاطمه ☘آقاجان با آتش زدن در خانه پدرتان علی، دنیا را آتش زدند! حضرت مادر چه غریبانه و مظلومانه از دنیا جدا شد و رفت! 🧡مولاجان به دلهایمان نگاه کن، که چگونه با چترِ آتش گرفته دل هایمان منتظرِ بارانِ انتقام ایستاده‌ایم و از سویدای قلبمان فریاد می‌زنیم... 🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🍁🍁🍁🍁🍁 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
◽️◽️◽️ رحمه الله علیه 📿 الهی، چگونه ما را مراقبت نباشد، که تو رقیبی؛ و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسیبی! 📚 الهی نامه ، ص15. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🍁امام على عليه السلام: « بِبَذلِ النِّعمَةِ تُستَدامُ النِّعمَةُ ؛ نعمت با بخشش، تداوم يابد » 📚غررالحكم حدیث4344. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍اتاق رئیس ‌ 🍃نقشه اش را برای هزارمین بار در ذهنش مرور کرد:« باید برم پیش رئیس.» ☘لباس نارنجی رنگش را پوشید و وارد حیاط ‌شد. نگاهی به تَرَک دیوار و در رنگ رو رفته کرد. توی دلش غُر زد : « بی انصاف تمام پول پیشِ خونه رو برای کرایه برداشت. » 🔹سوار موتور قراضه اش شد. جاروی دسته بلند را تَرْک موتورش ‌گذاشت. موتور با صدای غژغژ روشن ‌شد و دودش به هوا رفت. 🍂یاد حرف های شب گذشته همسرش سمیه افتاد : «تو عُرضه نداری شکم زن و بچه ات رو سیر کنی. می رم خونه پدرم تا تکلیفم رو روشن کنی.» 🎋_عجب آدمیه! من کِی کم کاری کردم؟! ده ماهه سگ دو می‌زنم ولی دریغ از یک قرون ... . 🍁سمیه با اشک و ناله لباس های خودش و سمانه را برداشته بود و در را پشت سرش محکم به هم کوبید. ☘غلام تا دم دمای صبح خوابش نبرد و سرش از درد تیر ‌کشید. بدون توجه به سردردش، مستقیم به طرف ساختمان شهرداری رفت. 🍃در حالی که ابروهایش را در هم کشیده بود از جلوی نگهبانی رد شد: «کجا آقا؟! سرت رو انداختی پایین و میری؟! » 🔹اعتنایی نکرد با همان لباس رنگ و رو رفته و چروکیده و جارو به دست، محکم در را باز کرد و وارد اتاق معاون شهردار شد. 🔘معاون با غبغب آویزانش پشت میز لم داده بود. روی میز دیس بلوری پُر از کلوچه و سینی چایی خوش عطر که بخار از آن به هوا می‌رفت، به چشم می‌خورد. 🔸با دیدن این صحنه غلام بیشتر جوش آورد خواست حرفی بزند که با صدایِ زنگِ گوشی، دستش داخل جیبش رفت. 🍃گوشی ساده و درب و داغونش را بیرون آورد. روی دکمه اش زد و از اتاق خارج شد: « الو غلام خوبی ؟ من اومدم خونه. ببخش دیشب اونجور حرف زدم. » ☘لب های غلام از هم کشیده شد، برق شادی در چشمانش درخشید. قطره اشکی از گوشه چشم راستش روی آستینش ریخت:« سلام خوب کاری کردی! خودت خوبی؟ دیشب سمانه خوب خوابید؟» دستش دور جاروی آماده برای زدن، شل شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🍁 السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ مولای من! مدعی ام که انتظار فرج ‌می‌برم ! شرمنده‌ام که بی‌تو نفس می‌کشم هنوز... بیدارشو اِےدیده‌ڪہ‌ایمن‌نَتَوان‌بود زین‌سیلِ‌دَمادَم‌ڪہ‌درین‌منزلِ‌خواب‌است معشوقہ‌عیان‌مےگُذردبرتوولیڪن اَغیارهَمےبیندازآن‌بستہ‌نِقاب‌است حافظ‌شیرازے 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
کتاب جذّابِ « من زنده ام » را به خاطر دارید؟ "خاطرات اسارتِ خانم معصومه آباد وهمراهانش" یکی از خوانندگان این کتاب « سردارسلیمانی » است . وی پس از خواندن کتاب نامه ای برای نویسنده ی آن نوشته است: "خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی سعی کن در این آزادی اسیر نشوی ان شالله کتابت را به همه زبان ها ترجمه می کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است. به تو بعنوان خواهرم، بعنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می کنیم. حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم" ساعت ۲۳ (نینوا) « سلیمانی » مهم تر از این نامه، یادداشت بعدی است که سردارِ شهید، خطاب به خانم آباد نوشته است : «بسمه تعالی خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصّب مراقبت می کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند. و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟ آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند. برادرت بغداد « سلیمانی » 👆همچون دیدبانی دقیق ؛ رصد می کند ، مراقب است و اجازه کم ترین رخنه ای نمی دهد ...!! خدا می داند چندبار این عبارات را خواندم ، به آخر رسیدم و دوباره برگشتم ...💯💫 آری! در مکتب سلیمانی که تحقق آموزه های اسلامی است " غیرت و حیا " چون نگینی می درخشد 💎💥 وچه قدر ، امروز زمانه ی ما محتاجِ این نگاهِ غیرتمندانه است !!👌👌 کاش می شد این نگاه را تکثیر کرد 🤔👌 @noon_valghalam
💫💫 🌟 چه در هيبت، چه در غيرت، چه در عشق اولين هستي که بر انگشتر فضل و شرافت چون نگین هستی جهان عمريست درمانده است در ترديد و شك، اما، تو خود علم اليقين، عین اليقين، حق اليقين هستي من از فتح در خيبر به دستان تو فهميدم كه تو دست توانمند خدا در آستين هستي سر در چاه را باور كنم يا ذوالفقارت را؟ كه گاهي آنچنان هستي و گاهي اينچنين هستي بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت كه داغ از خطبه هاي ناتمام آتشين هستي بگو چشم نبي روشن؛ بگو چشم حسودان كور، براي فاطمه تنها تو در عالم قرين هستي هلا اي عشق! اي معشوق!‌ اي عاشق! هلا اي جان! تو رويايي ترين مضمون شاعر در زمين هستي از آن روزي كه چشمم باز شد در گوش من خواندند: كه «تو» تا لحظه ي آخر «اميرالمؤمنين» هستي 🌱 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🍁🍁🍁 کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان خاطره‌ای درباره شهید سردار سلیمانی روایت کرده است. شهید قاسم سلیمانی به گزارش همشهری آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، کاپیتان امیر اسداللهی گفت: خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: امیر. شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جا گرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود، ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می‌گرفتیم؛ و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می‌شدیم. گاهی هم که اجازه نمی‌دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می‌شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی‌گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می‌گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم: «با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می‌دهم.» به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود، اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می‌زنیم! من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می‌سوخت و بار هواپیما سبک‌تر می‌شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می‌زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به این‌ها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه‌ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی، چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس‌های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس‌های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد؛ و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی‌های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت جت وی که خرطومی را به هواپیما می‌چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می‌گرفتم می‌گفتند صبر کنید… بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این “در” تحت هیچ شرایطی باز نمی‌شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. ✍ ادامه دارد... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🍁🍁🍁 از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می‌آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین‌ها پیاده شدند و پله‌ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین‌های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم می‌کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره‌ مسافران پرواز را اسکن می‌کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می‌دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه‌ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی‌ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در «کارگو» را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می‌کردم؟! این را که دیگر نمی‌شد قایم یا استتار کرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می‌لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله‌ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن… سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می‌زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم… روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که با من کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم… قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می‌انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم… تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه‌ گونه هاش پایین افتاد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان ❤️سلام مولای خوبم ☘آقاجان انتظار را دوست دارم؛ چون مقدمه ظهور و رسیدن به شماست. دوست دارم؛ چون برترین عبادات است. دوست دارم؛ چون نفس کشیدن در هوای تان برایم ضروریست. 🍁انتظار یعنی این آینده حتمی و قطعی است. مولاجان ! منتظر حکومت کریمه تان بودن، شیرین ترین حلاوت های روی زمین است. 🌸مولای مهربانم چقدر لذت بخش است که شما در بین ما حضور داری و با ما و در بین ما هستی.... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل الله فرجه عجل الله فرجه
◽️◽️◽️ رحمه الله علیه 📿 الهی، به سوی تو آمدم؛ به حقّ خودت مرا به من برمگردان! 📚 الهی نامه ، ص17. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا