✨
دلبستهام به لطف کریمان، در این میان
بر رحمت #حسین فراوانتر از همه ...
#محمدجواد_شیرازی
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
بازی کن و ترجمه قرآن یاد بگیر!
دوست داری قرآن میخوندی ترجمهاش رو هم میفهمیدی؟!
اگه سرت شلوغه
اگه وقت کافی نداری
الان وقتشه! یک فرصت مناسب و روش آسان جهت یادگیری برای تمامی سنین.
لینک دانلود "نرمافزار بازی قرآنی"
https://cafebazaar.ir/app/com.MehrAndMah.LearningQuran
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#معرفی_بازی
#ترجمه_قرآن
✍️اردوی جنوب
🌼 صدای روحبخش اذان از منارههای فیروزهای مسجد، تا شعاع چندصدمتری شنیده میشد. فهیمه چادر را محکمتر گرفت. قدمهای بلندتری برداشت. این روزها دلش بیشتر بهانه دوستان مسجدیاش را میکرد
☘️همزمان زیر لب، کلمات نورانی اذان را زمزمه کرد. به یاد اجازه ندادن پدر، اشک در چشمانش جمع میشود. چیزی در دلش میشکند.
💫 دیروز با چه شوقی ماجرای اردوی جنوب از طرف مسجد را، برای پدر تعریف کرد: «بابا! سمانه محمدی و حسنا طاهری هم هستن. منم برم؟»
🌸_نه! بدون من و مادرت حق نداری جایی بری!
هر چی التماس و خواهش کرد فایده نداشت. غلطیدن اشکهای دانه دُرُشت بر روی گونههای سرخ و سفیدش هم دلش را به رحم نیاورد: «آخه چرا ؟! همسنوسالای من از این اردوها چقد رفتن! چرا من نمیتونم؟ »
🍁مردها و زنهای نمازگزار با عجله وارد مسجد میشدند. فهیمه آهی کشید، دستش را روی در ورودی مسجد گذاشت. سرش را بالا گرفت. نگاهش روی گنبد و منارهها خیره ماند: «هعی... خدا کمکم کن! »
🌺وارد مسجد شد. کفشهای کتانیاش را داخل پلاستیک گذاشت. با (قد قامت الصلوه) مکبر، بر سرعت راه رفتنش افزود. صف سوم جای خالی پیدا کرد. چادر نمازش را بیرون آورد. عطر یاس پیچیده در آن، بینیاش را قلقک داد.
☘️آخر نماز، وقتی مکبر (السلام علیکم و رحمهالله و برکاته) را گفت، فهیمه مثل همیشه دو دستش را بر روی زانو زد، در حالیکه لبهایش اللهاکبر میگفت سرش را به راست و چپ چرخاند.
🍃سمانه همان ردیف، ابتدای صف نشسته بود. نگاهش به نگاه او برخورد کرد. لبهای سمانه کش آمد لبخند پهنی به او زد. با چشمان عسلیاش اشاره کرد بیاید پیش او بنشیند.
🌸فهیمه با دیدن او خوشحال شد، در دلش به او غبطه خورد. سمانه نوجوان پر شر و شوریست که با سن کمش تجربه زیادی دارد. اردوهایِ زیادی که با بسیج مسجد رفته، او را چنین بار آورده است: «فهیمه جان چی شد؟ باباتون اجازه داد؟ »
🍃_نه سمانه من که گفتم بابام به این راحتیا رضایت نمیده!همیشه همینطوره. بر فرض راضیام بشه، کارت بسیج رو چکار کنم؟
_بسپارش به من، با خانم علوی مسئول بسیج خواهران دوستم. بهش میگم باباتو راضی کنه. کارت بسیج هم تا موقع رفتنمون به دستت میرسه به امید خدا !
✨نور امید قلب فهیمه را پر کرد. سمانه خانم علوی را برای صحبت کردن با بابای فهیمه راضی کرد. بابای فهیمه به مسجد رفت. فهیمه پشت در اتاق بسیج قدم میزد. دلهره و اضطراب به جانش نشسته بود. زیر لب خدا خدا میکرد تا راضی شود. سمانه کنارش رفت و با کف دست به پشت فهیمه زد: «خانم علوی کارش حرف نداره باور کن! »
💥با حرف سمانه، سرش را بالا گرفت. چشمان مشکیاش برقی زدند. صدای پای پدر نگاه فهیمه را به سمت اتاق بسیج کشاند.
پدر را غرق در فکر دید. نزدیک فهیمه رسید. سرش را بالا گرفت و گفت: «فهیمه برگه رضایت اردو رو با مسئولیت خانم علوی پر کردم. پشیمون و نگرانم نکن.»
🌾 فهیمه سرش را پایین انداخت .گره ای به ابروهایش افتاد: «باشه چشم. » با خود زمزمه کرد: «من که همیشه به فکر شمام. پس چرا شما به فکر بزرگ شدن من نیستید! »
نَمی از اشک شوق و بغض باعث نشستن پردهای شفاف روی چشم او شد و جلوی دید او را گرفت. بعد از آن فهیمه کارش شده بود، پرس و جو کردن از کارت بسیج. سه روز به زمان اردو مانده بود. قرآن از قفسه چوبی مسجد برداشت. لای قرآن را باز کرد. سمانه کنارش آمد: « ببین سمانه من شانس ندارم! با چه زحمتی بابا رو راضی کردم. سه روز دیگه بیشتر فرصت ندارم.»
🌸شروع به خواندن آیات قرآن کرد. سمانه به اتاق بسیج رفت. ساعتی نگذشته بود با صدای شاد او، فهیمه نگاهش کرد: «مژدگونی بده کارتت اومد. »
🍃فهیمه لبهایش را روی قرآن گذاشت. موجی از شادی وجودش را فرا گرفت. با خودش فکر کرد: «بالاخره قسمتم شد برای اولین بار، با دوستام به اردو برم. »
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
@ostad_shojaeانسان شناسی ۵۰.mp3
زمان:
حجم:
6.14M
#انسان_شناسی ۵۰
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_کاشانی
✖️ چرا ناگهان از یک حافظ قرآن، اژدهای وحشتناکی مثل شِمــر بیرون میآید؟
✖️ و یا عمر سعد، با همهی یقینی که به حقانیت جبههی حق دارد، در برابر مُلک ری، نمیتواند ایستادگی کند؟
💥 چطور میشود از مجاهدترین انسانها، ناگاه، خطرناکترین چهرهها برای جبههی حق، خروج میکند؟
چه کنیم، این حادثهی شوم، برای ما رخ ندهد؟
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
السَّلاَمُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّامِ
❤️سلام بهار دل من
بهار
شکوفه زدن عرش است،
گل دادن باغ آسمان است،
ریسه بستن فرشتگان ،
خندیدن جبرائیل و میکائیل است؛
.
بهار به شمارش فصل ها نیست،
به لبخند آسمانی شماست ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
هدایت شده از مسار
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️لوزی
♦️کل عمر آدمیزاد شبیه لوزی است!
اولش خیلی قدرتی ندارد و در کنج و گوشه است.
🍃کم کم از زاویه خارج میشود و اختیار و قدرتش بیشتر میشود. دوباره شروع میکند به بالا رفتن. ولی هر بالا رفتنی خوب نیست!
ته این بالا رفتن ختم میشه به دوباره در کنج رفتن. تنها اون زمان و قسمتِ وسط لوزی بود که تو بیشترین توان رو داشتی.
🌸آغاز و پايان انسان ضعف و ناتوانی است. چند روزى كه توان و قدرت داريم قدردانى كنيم.
✨اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ؛ خداست كه شما را از ناتوانى آفريد، سپس بعد از ناتوانى، قوّتى بخشيد، آنگاه بعد از توانايى و قوّت، ضعف و پيرى قرار داد؛ او هر چه بخواهد مى آفريند، و اوست داناى توانا.
📖 سورهروم،آیه۵۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سرزمین زیتونهای سبز
🇵🇸سرزمین زیتونهای سبز با تو سخن میگویم. رد خونین چکمههای سربازان اشغالگر را چگونه طاقت میآوری؟
نگاه معصومانه کودکی سهساله بر جسد خونین مادر را چگونه میبینی؟
خمپارههای شبانه نشسته بر رختخواب خونین را چگونه نظاره میکنی؟
🪖دویدن سربازان خون آشام به سمت هدفی از جنس کودک بیپناه را چگونه تاب میآوری؟
🕊باور دارم روزی لباس آزادی را بر تن زخمیات خواهیم پوشاند. یقین دارم به امامت مولایمان حضرت حجت ارواحنالهالفداء نماز را در مسجدالاقصی خواهیم خواند.
میدانم چشمان به خون نشستهات به انتظار چنین روزی پلک هم نمیزند.
✊صبر کن! ای سرزمین مقدس. به زودی لشکری از یاران دهه نودی سیدعلی، در صحن مقدس مسجد گنبد خضرایت سرود فتح و پیروزی خواهند خواند.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#روز_قدس
#القدس_لنا
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#عکسنوشته_حسنا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ
یاصاحبالزمان با تو عهد میبندم در راه آزادی قدس شریف، هر کاری از دستم برآید انجام دهم.
یابقیهالله با تو عهد میبندم در راه کمک به مردم مظلوم فلسطین و سایر مظلومین جهان، گوش به فرمان سید علی نائب برحقتان باشم و در این مسیر قدم بردارم.
صبر کن! ای سرزمین مقدس. به زودی لشکری از یاران سیدعلی، در صحن مقدس مسجد الاقصی نماز اقامه خواهند کرد و پرچم فتح و پیروزی را بر گنبد خضرایت نصب میکنند.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#القدس_لنا
#قدس_زنده_است
#حاج_قاسم
#قاسم_هنوز_زنده_است
✍شیشهشکستهها
👁چشمان یاسر سرخ شد. صورت خاکآلودش با اشک دو چشم سیاهش، آبراههایی به پایین صورتش به راه انداخت. دستان کوچکش را در جیب پیراهنش کرد. قلوه سنگها را فشرد. همانجا پیماننامه را با انگشت زدن در خون سر مادرش امضاء کرد. آنطرفتر پدر را دید. خستگی سالها جنگیدن با دستانِ پُر از خالی را با خوابی عمیق در میکرد.
🎀کنار پنجره رو به درختان زیتون، خواهر کوچکش اسماء، دراز کشیده و عروسک موطلاییاش را به سینه چسبانده بود. با خون سرش رگههایی از مِش سرخ بر موی عروسک پاشیده بود. لبخند خونین بر لبان کوچک هر دو نقش بسته بود.
⚡️یاسر در خون سر خواهر زانو زد. شیشه شکستها را از زیر بدن خواهرش جمع کرد. طاقت دیدن خراشهای کوچک بر پوست نازک او را نداشت.
💧اشکهای یاسر، رنگ خون به خود گرفت. اینبار با گذاشتن لبهایش بر خون سر دختر پیماننامه را دوباره امضاء کرد. رنگ سیاه مرگ، زادگاهش الخلیل را فرا گرفت.
💎خود را به سربازان اسرائیل که از زیر چکمههایشان خون میپاشید، رساند.
قلوهسنگها را به سمت آنها نشانه گرفت.
گلولهای زوزهکشان به سینهاش بوسه زد.
خونها به آغوش درخت زیتون پناه بردند. درخت قد میکشد و ناله انتقام سر میدهد.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مناسبتی
#القدس_لنا
#تولیدی
#ماهی_قرمز