هدایت شده از آشـپَــزے شُمـالـے🌲
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کم شیرینی ببینیم 😍☺️
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@cooking_shomali
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
هدایت شده از 🇮🇷 زُلال سخن 🇮🇷
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دزدا رو بیارید نماز جمعه من اعدام میکنم ببینم مردم عمامه اخوند رو میبوسن یا بر میدارن؟ .
امام جمعه چهار دانگه
ا┄•═✧☫✧☫✧☫✧═•┄ا
#ظهور_بسیار_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🇮🇷ڪانال زلال سخن🇮🇷
╔═══🚥═══╗
@zolalesokhan
╚═══🚥═══╝
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر خوانی زیبای شهید محمد ناظری🌷
هدایت شده از روشنای تبیین🇵🇸
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔درد دلی که حقیقتا صحیح است.
و واقعا باید یه فکری به حال مناجاتهامون کنیم
این شکلی دعا برای فرج به چه دردی میخوره واقعا...
📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📸 عکسی تاریخی از شهدای بزرگ مقاومت
🔹 شهیدان محمد الضيف ، يحيى السنوار ، اسماعيل هنيه و باسم عيسى
@jahhad
هدایت شده از 🙏دعا های مشگل گشا🙏
#داستانک
🔅بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد... بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...
🔅امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛از خونه بسرعت خارج شدم و بطرف شرکت رفتم... به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم .. شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
🔅به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم ومنتظر نوبت شدم! وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن! دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!! یاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود😳
🔅 توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
🔴 پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید. چه بسا آنها دیگر نباشند...😔
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
🏳 دلتنگ شهدام . . .
بعضی اوقات حسابی قاطی میکنی...اصلا چیزی نمیتونه آرومت کنه...
یکپارچه بیقراری میشي...
دل تنگ میشی...
بی تاب میشی...
اصلا یه وضعیه...
به هرجا و هر چی، رو میاری میبینی اونیکه آرومت میکنه نیست...
بدترین حالته...!!!
آهای رفقا...!!!...
باشما هستم...
شماهایی که آسمانی شدین...
شماهایی که یاد و خاطراتتون داره میترکونه مارو...
خوشبحالتون...
خوشبحالتون که نیستین..،
خوشبحالتون که این روزگارو تجربه نمیکنین...
و خوش بحالتون که خوشبحالتون شده...
نمیدونم تا کی باید چشم انتظار باشم...
چشم انتظار دیدن دوباره شما...
آخ چه لذتی داره کنارتون نفس کشیدن...
باهاتون خندیدن....
و باهاتون هم آوا شدن...
و من همچنان چشم براهتونم...
.
📎 شهدا نگاهی ...
🦋🦋🦋
هدایت شده از کلبه آرامش|روزمرگی های مشاور
💠 رهبر انقلاب
در مورد ماه شعبان
اینطور میفرمایند:
ما وارد ماه شعبان شدیم؛
ماه عبادت، ماه توسّل،
ماه مناجات؛
وَ اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک،
وَ اسمَع نِدائی اِذا نادَیتُک؛
فصل مناجات با خدای متعال،
فصل مرتبط کردن این دلهای پاکْ
با معدن عظمت، با معدن نور؛
این را قدر باید دانست..
#ماه_شعبان
#بیان_معنوی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
روزمرگیهای مشاور
@kollbehh_aramesh
هدایت شده از شیخ فرهاد فتحی
.
پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت ...
◇ کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند ، گفتند به خمینی توهین کن
یوسف این کار رو نکرد.
◇ به من گفتند توهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم.
◇ پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردن.
◇ گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم ، من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند.
◇ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم
◇ گفتند: جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم.
◇ شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم.
◇ دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
◇ خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو.
◇ کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم؛ به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔹️ به راستی ما کجای کار هستیم؟! من که جز شرمندگی چیزی ندارم. خدایا به حق صاحب الزمان (عج) درهم بخر و به رومون نیار. خیلی خوبه مثل بنده هات نیستی که عیب هامون رو داد بزنی. خیلی خوبه ستار و غفاری. نهایتا ما هم یه روزی خوب میشیم.
.
〖•🌸 زیــــآرتنامہ شهـــداء °.〗
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
❲ #شـادےروحشهـــداصلــوات🌱"❳