فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا کی اینو اختراع کرده !؟ 🙄😬😅
#طنز
❥❥❥ @delbarkade
.
40.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کوفته_مرغ به روش شکوفه بانو جان
🏡🌳🌾
مواد لازم 👇
۵۰۰ گرم مخلوط سینه و ران مرغ
۲۰۰ گرم سبزی تازه یا خشک ( مرزه ، ترخون ، تره ، جعفری )
یک پیمانه لپه نیم پز
سه چهارم پیمانه برنج نیم پز
دو عدد پیاز رنده شده و آب گرفته شده
چهار حبه سیر
یک چهارم فلفل دلمه ای یا یک قاشق چایخوری پاپریکا
یک قاشق چایخوری ادویه مرغ
دو قاشق غذاخوری پودر سوخاری
کمی پودر زعفران
ادویه ها ( نمک ، فلفل سیاه و قرمز ، زرد چوبه ، ادویه مرغ )
یک قاشق غذاخوری روغن زیتون
برای سس این غذا :👇
یک عدد پیاز نگینی خرد شده ، یک قاشق غذاخوری رب گوجه ، نمک ، فلفل ، زردچوبه ، ادویه مرغ ،کمی زرشک و آلو
برای داخل کوفته ها :
پیاز داغ ، گردو ، آلو و زرشک
پ.ن:
میتونید بجای رب از لبو بجای رنگ دهنده غذا استفاده کنید و برای کمتر شدن سردی غذا زرشک رو هم میتونید حذف کنید.
#کدبانوی_هنرمند
@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر است دیگر...! 🥲
هر کجا و در هر لباسی که باشد مادری را خوب بلد است ...🥰
@delbarkade
.
عزیزانی که میخوان شیعه امیرالمومنین علیه السلام رو زیاد کنن و همچنین دنبال تاریخ تولد لاکچری «۱۴۰۴/۴/۴» برا بچشون هستن از الان باید کارای اداریشو انجام بدن 😅👶🏻
#فرزند_آوری
@delbarkade
.
دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری136 #رعد در یک لحظه، ضربان قلبش را حس نکرد. انگار در زمان متوقف شد. بعد چنا
#داستان
#فیروزه_خاکستری137
#آغاز
بدون توقف، به رستورانی سنتی رفتند. با وجود بارندگی، مشتریهای خودش را داشت. مردی با جلیقه ترمه زرشکی برایشان چتر آورد. مهرزاد چتر را بالای سر فیروزه گرفت. محوطه سنگفرش و حوض کاشی وسط آن، زیر باران دلنشین بود. دور تا دور ساختمان آجری، آلاچیقهای کاه گِل قرار داشت. روی آجرهای قرمز، از نیلوفر پوشیده بود. از در اُرسی داخل رفتند. گرمای سالن بزرگ آن آرامش بخش بود. تختهای بزرگ و کوچک چوبی با دیوارههایی معرق از هم جدا شده بود. وسط سالن یک آب نمای چند طبقه خودنمایی میکرد. صدای پرندگانی که در قفسهای بزرگ و چند طبقه چه چه میزدند، با شرشر آب موسیقی طبیعت را مینواخت. دور تا دور آبنما میزی با انواع سالاد و ترشی و پیش غذا و دسر در ظرفهای سفالی طرحدار چیده شده بود. مردی با همان جلیقه ترمه، چتر را از آنها گرفت و تختهای خالی را نشان داد. مهرزاد در انتهای سالن یکی را انتخاب کرد. قدمهای فیروزه کند شد. فکر کرد:
«من اینجا چی کار میکنم؟! نباید قبول میکردم بیام. باید تمومش کنم. پس چرا هربار ادامه پیدا میکنه؟! خدایا کنارم بمون...»
زیر لب مُعَوِّذَتَیْن را زمزمه کرد. مهرزاد کنار تخت ایستاد. نگاهی به او کرد و سرش را زیر انداخت. پالتوی زغالی و بلندش را درآورد. پاچههای شلوارش مثل فیروزه خیس بود. به سر و وضعش نگاه کرد و لبخند زد:
_عجب داستانی شد!
فیروزه با چادر خیس نشست. مهرزاد بخاری کوچک فندار را روی لبهی تخت جاساز کرد. باد گرم به چادر فیروزه خورد. منوی رستوران را جلوی او گذاشت.
_ممنون من فقط یه چای یا دمنوش میخورم.
ابروهای مهرزاد بالا رفت. منوی غذا را برداشت:
_البته تقصیری ندارید. من میدونم کدوم غذای اینجا عالیه.
به سفارش مهرزاد سفرهای رنگارنگ جلویشان چیدند. مهرزاد بیمقدمه گفت:
_یه بار باید با بچهها بیایم.
فیروزه نفسش را بیرون داد و هیچ نگفت. درون فیروزه پر تلاطم و ظاهر مهرزاد آرام بود. برعکس فیروزه که غذا از گلویش پایین نمیرفت، مهرزاد غذایش را تا لقمه آخر خورد. بالاخره بعد از غذا، به حرف آمد:
_مامان یه غذا هم نداده بخورم.
فیروزه متوجه حرف او شد:
_معذرت میخوام! من قصد نداشتم ایشون رو نسبت به شما بدبین کنم.
مهرزاد با صدا خندید:
_به مهری گفته ریختش هم نمیخوام ببینم.
_نباید این موضوع رو ازش پنهان میکردین.
به پشتی تکیه داد:
_قصد پنهان کاری نداشتم. فقط میخواستم اول با شما آشنا بشه تا بهتر حرف منو بپذیره.
مکثی کرد و ادامه داد:
_به حساب میخواستم یواش یواش بپزمش. به قول عربها: شُوِی شُوِی.
به فیروزه نگاه کرد:
_اما بعضیا زدن همه چی رو خراب کردن.
فیروزه لبخند پیروزمندانهای زد.
_هزار و دویست کیلومتر هوایی اومدم، فقط بپرسم چرا؟!
از قبل جوابهایی را آماده کرده بود. هیچ کدام را نپسندید. طولانی شدن سکوتش را دوست نداشت. قبل از اینکه جوابی برای او پیدا کند، خودش به حرف آمد:
_هیچ وقت اولین باری که شما رو دیدم، فراموش نکردم. یادتون میاد؟
فیروزه روزی را به یاد آورد که مهرزاد ناجی او شد و از دست مزاحم نجاتش داد. چیزی که به زبان گفت این بود:
_پام پیچ خورد و لطف کردین منو بردین...
_نه.
چشمان فیروزه به راست و چپ چرخید:
_خب سر عقد فهیمه و... همون روز بود آخه.
لبهای مهرزاد کش آمد:
_نخیر.
فیروزه به گوشه تخت خیره شد:
_لابد بله برونشون...
هنوز روی لب مهرزاد لبخند بود:
_روزی که مصطفی اومد خونهتون تا با فهیمه خانم حرف بزنه.
ابروهای فیروزه درهم رفت. هرچه فکر کرد یادش نیامد به غیر از مصطفی و پدر و مادرش کس دیگری با آنها بوده باشد.
دندانهای مهرزاد پیدا شد:
_گوشیش خونه شما جا موند.
فیروزه بیشتر به مغزش فشار آورد. یکی از ابروهایش، آرام بالا رفت. با تردید پرسید:
_شما اومدین گوشی رو بردین؟!
لبخند مهرزاد تبدیل به خنده شد:
_آهان... داشتم ناامید میشدم ازتون.
_یادمه یکی اومد گوشی رو گرفت اما شما رو یادم نمیاد.
صورت مهرزاد از بدجنسی فیروزه تغییر کرد:
_خیلی خب... ولی من شما رو خوب یادمه...
به گوشهای زل زد و اینطور تعریف کرد:
_یادم میاد زنگ زدم به مصطفی که ببینم شیره یا روباه... آخه من و مصطفی مثل دو تا برادریم؛ میدونید دیگه...
فیروزه با سر تأیید کرد.
_گوشیهامون هم عین هم بود. خودم برا تولدش خریده بودم. موتورولا مدل ریزر...
این را گفت و لبخندی روی لبش نشست.
_تلفن مصطفی رو یه خانم جواب داد و گفت که گوشی جا مونده. زنگ زدم به عمو و کلی به گیجی مصطفی خندیدیم.
خندهای کرد و گفت:
_خلاصه چون من نزدیک خونه شما بودم گفتم که میرم و گوشی رو تحویل میگیرم.
دستی به موهای نمدارش کشید و نگاهی به فیروزه انداخت:
_یادتون نمیاد؟! شما در رو وا کردین. با دیدن من، یهو جا خوردین و برگشتین عقب...
فیروزه یک تای ابرویش را بالا برد:
_اوهوم یه چیزایی داره یادم میاد.
@delbarkade
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز هجدهم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز خود را
با تکه پاره های دیروز شروع نکن،
هر روز یک شروع تازه است.
هر صبحی که ما از خواب بر میخیزیم ،
اولین روز از زندگی جدید ماست.
امروز اولین روز از بقیه عمر توست...
صبح بخیر زندگی 🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆ویتنام اینجوری آزاد شد...😯
نه با شعار هرزگی..وادادگی..و خفت..!!
پل پیروزی در تمام دنیا زنان هستند.🧕
پس زنان قدر خودشون رو بدونند و گول دشمن رو نخورند،و از عفت خود مواظبت کنند..
✍هدف جنبش زن.زندگی.آزادی به فساد کشیدن بانوان پاکدامن ایرانی هست.
❥❥❥ @delbarkade
.
دلبرکده
#چالش امروزمون😍👇 براش بفرست💌👇 از شرکت رب تبرک مزاحم میشم وقت دارید؟؟ 🤔😁 هر جوابی دادن بگید😎👇 شما
بالاخره یک نفر پاسخ چالش رو برامون فرستاد 😅
#ایده_دلبری #چالش😍
وقتی آقایی سرکاره این پیامو یهویی بهش بدین کلی ذوووق میکنن😍👇
این پیام فوق محرمانه🙈
صرفا جهت عرض خسته نباشید♥️
و ابراز علاقه فراوان 😍
و نمایان کردن لبخندی کوچک😁
برلبان پادشاه قلبم 🤴
داده شده و هدف دیگری ندارد😬
اینم از تمبرش 💋👉😜
❥❥❥ @delbarkade
📷 صف طولانی اهدای طلا و هدایای بانوان قمی به مردم جنگزده غزه و لبنان در پویش ایران همدل در حرم مطهر حضرت معصومه سلاماللهعلیها
#جهاد_زنان
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔝 خاخام خبیث صهیونیستی :
🔻چرا نمی شود مسلمانان را شکست داد؟
✓ دلایل جالبی نام می بره
۱_نماز و دعا خواندنشون باعث میشود ارتباط با حضرت ابراهیم خلیل پیدا کنند و با این کار قلبشان پر از معنویت میشود
۲_ چون از مرگ نمیترسند و اعتقاد به شهادت دارند
۳_زنانشان حجاب دارند و بی حجابی را نوعی خروج از معنویت و ورود به فساد و گمراهی میدانند.
⚠️ پس با این جماعت نمیشود از طریق نظامی و جنگ مبارزه کرد. فقط باید کار فرهنگی کرد و زن و مرد و پیر و جوانشان را از معنویت دور کرد تا به پیروزی یهود بر دنیا دست یافت!
✍ببینید این جنایتکاران برای انحراف ما از راه خدا چه برنامه ها دارند....
@delbarkade
.
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز نوزدهم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.