گهواره تاب خورد،
گویا علیاصغر از صدایِ تشنهیِ پدر،
چند قطره آب خورد..
ظاهرا علی،
ولی تير را رباب خورد..
علیاکبر که بر زمین افتاد،
آسمان آفتاب را گم کرد..
پدر آمد به یاریش برود،
من بمیرم،
رکاب را گم کرد..
جلد قرآن خویش پیدا کرد،
برگههای کتاب را گم کرد..