نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام
تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام
شناختند عامیان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام
| سید تقی سیدی |
گُزیدم از میان مرگها، این گونه مردن را:
تو را چون جان فشردن در بر آنگه جان سپردن را
| _حسین_منزوی |
بیچاره نیایی ضرر میکنی ها...
صبح ها با نوازش بیدارت می کنم
صبحانه بوسه با طعم شعر!
تا ظهر دورت می گردم!
نهار بوسه با طعم عشق!
چرت عصر گاهی ات را کنج دنج آغوشم میزنی و باز...
تا شب دورت می گردم!
شام بوسه با طعم دوستت دارم!
تا صبح هم میتوانم با لبهایم روی تنت شعر بپاشم!
لگد به بخت خودت نزن...
هیچ کس مثل من تو را وسط رویا نمی نشاند!
بلند شو زودتر بیا!
از من گفتن...
دیگر خود دانی !
| #حامد_نیازی |
" اللیلُ تاریخ الحنین،
وأنت لَیلی... "
شب، تاریخ دلتنگی ست
و تو شب منی...
#محمود_درویش
" حین یقول
العاشق لمعشوقته:
«انی أعبدک»
فإنّه یؤکد [دون أن یدری]
أن الحب دیانة ثانیة... "
وقتی عاشق به معشوق میگوید:
«تو را میپرستم»
[بیآنکه بداند] تصدیق میکند
عشق، دین دوم است...
#نزار_قبانی
+ چرا رنجم میدهی؟
- چون دوستت دارم.
+ نه دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را میخواهیم نه رنجش را...
- وقتی کسی را دوست داریم تنها یک چیز را میخواهیم. عشق را، حتی به قیمت رنج!
| ایتالو کالوینو / ترجمه: مهدی سحابی |
هدایت شده از - آینه آفتاب ؛
دوست داشتم برای سالیانی که با تو بودهام،
به احترام تمام حادثههایی که در ولیعصر قهقهه زدیم،
به خاطر ایستگاه تئاتر شهر و سرودهها و آواز خوانیات،
بخاطر اولین قرارمان در پارک ساعی،
به احترام دستانی که موهایت را نوازش کرد
و گوشی که صدای تپش قلبت را شنید،
بخاطر آن پیرمرد که بهمان گفت "خوشبخت شوید"،
به احترام اشک شوقی که بخاطر این جمله در چشمانم حلقه زده بود،
برای تمامی داستان خوانیام در شب های تاریکت،
برای چشمهایی که در طولِ فیلم سراسر تو را تماشا میکرد،
برای آن بعد از ظهر بارانی تهران و عطر موهایی که مستت کرده بود
و آن چاییِ روضه حتی...
به احترام واژههای شعرم
و برای دوست داشتنی که یک زمان همه غبطهاش را میخوردند،
مرا عاشقانهتر ترک میکردی....همین.
| حمید سلیمی |
در جواب سرد مهری های او بوسیدمش
از پیمبر خوانده ام نیکی کنم جای بدی...
| احمد جم |
فریاد که من از همه دیدارِ تو را
مشتاقترم وز همه محرومترم
| هاتف اصفهانی |
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم...
| محمدرضا شفیعی کدکنی |
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام، گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه. یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه، دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم، دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه! مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا، حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!
اما ببین...آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟
| علی سلطانی |