eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از - آینه آفتاب ؛
دوست داشتم برای سالیانی که با تو بوده‌ام، به احترام تمام حادثه‌هایی که در ولیعصر قهقهه زدیم، به خاطر ایستگاه تئاتر شهر و سروده‌ها و آواز خوانی‌ات، بخاطر اولین قرارمان در پارک ساعی، به احترام دستانی که موهایت را نوازش کرد و گوشی که صدای تپش قلبت را شنید، بخاطر آن پیرمرد که بهمان گفت "خوشبخت شوید"، به احترام اشک شوقی که بخاطر این جمله در چشمانم حلقه زده بود، برای تمامی داستان خوانی‌ام در شب های تاریکت، برای  چشمهایی که در طولِ فیلم سراسر تو را تماشا می‌کرد، برای آن بعد از ظهر بارانی تهران و عطر موهایی که مستت کرده بود و آن چاییِ روضه حتی... به احترام واژه‌های شعرم و برای دوست داشتنی که یک زمان همه غبطه‌اش را می‌خوردند، مرا عاشقانه‌تر ترک می‌کردی....همین.   | حمید سلیمی |
در جواب سرد مهری های او بوسیدمش از پیمبر خوانده ام نیکی کنم جای بدی...   | احمد جم |
فریاد که من از همه دیدارِ تو را مشتاق‌ترم وز همه محروم‌ترم   | هاتف اصفهانی |
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم...   | محمدرضا شفیعی کدکنی |‏
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد. قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟ هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم، ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد، یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام، گفت یه سوال دارم سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟ گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟ راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون، فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه. یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت، من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود! وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه، دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم، دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت! میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه! مگه آدم چقدر تحمل داره؟ وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا، حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره! اما ببین...آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟ | علی سلطانی |
تو آمدی و من معنیِ معجزه را فهمیدم🌚💞
علی را ضَربتی کاری نمیشد گمانم اِبن مُلجم یا علی گفت   | ناشناس |
چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟ اندوهم چون کودکی‌ست، که هر روز زیباتر می‌شود و بزرگ‌تر...  
من ‌نخواهم ‌ایستاد ‌ رو به روی تو جز ‌برای ‌بوسه ‌‌زدن...   | هوشنگ ابتهاج |
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهن‌ات روی طناب رخت باران را اگر که می‌بارد بر چتر آبی تو. و چون تو نماز می‌خوانی من خداپرست شده‌ام!   | بیژن نجدی |
با تیر غمت حاجتِ تیرِ دگرم نیست ای سخت کمان دست نگه دار بمیرم گفتی: «به تو گر بگذرم از شوق بمیری» قربان قدت...بگذر و بگذار بمیرم   | شهریار |
خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم...!️