eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین بیشتر از آب تشنۀ لبیک بود. افسوس که به جای افکارش، زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند... |دکتر علی شریعتی|
کلیمو بفروشم چشاتو بخرم:)
لو كان محباً لحكىَ لو كان مشتاقاً لأتىَ لو كان خيراً لبقيَ اگر دوستت داشت، حرف میزد... اگر دلتنگت بود، می آمد... اگر برای تو خیری داشت، می ماند!
هدایت شده از - مِصباح -
- در جوابِ اهانت کفار ، سکوت جایز نیست ! - با رفقا تصمیم گرفتیم با گذاشتن این عکس روی پروفایلمون قدم کوچکی برای دفاع از عقایدمون و کتاب قرآن برداشته باشیم✌️ . یه بسم الله بگین و مارو توی این مسیر همراهی کنین :)🌱
دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی! _
به ادمین تبادل نیاز دارم :)🌱 @mesbah_39 خانومی هست که کمک کنه بیاد پیویم @Lam_mim
أيام بدونك تشبه كتاب بدون صفحة. روز های بی تو همچون کتاب بدون صفحه است! -
یقین دارم کسی ظرف دعا را جا به جا کرده تو را من آرزو کردم، کسی دیگر تو را دارد! .
شب قضیه اش فرق میکند، شبها زیر سقف خانه های شهر نه اثری از تظاهر میماند و نه ردی از خنده های دروغین شبها ، آدم ها میمانند و تلخی حقیقت ، آدم ها میمانند و تنهایی و اشک و تاریکی و سکوت و یک دلتنگی بی انتها برای همه آنهایی که باید باشند ، اما نیستند!.. ||
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینi عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم، باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
تو از یادم نمیروی!
شاید عشق همین باشد... که من دلتنگ‌وار و دلتنگ‌وار... تنها به دوست داشتنت... اکتفا کنم...!!! |لیلا مقربی|