خسته ام از زندگی اما جوانی میکنم
دفترم را میگشایم شعر خوانی میکنم
دفتر شعرم سفید است و میان برگها
من هنوزم نام او را گل فشانی میکنم
عشق خود با او روایت کرده ام اما دگر
دفترم را کنج گنجه بایگانی میکنم
من برای درد و رنج وغصه های عاشقی
اشکها می ریزم و با غم تبانی میکنم
رفته عمری و هنوزم من برای وصل او
رو به درگاه و دعای آسمانی میکنم
دفترم را میبرم باخود از این دنیا ولی
قصه این عاشقی را جاودانی میکنم
_ أحضنی و کأنی سأموت غداً
+ و ماذا عن الغد؟
_ أحضنی و کاننی عدتُ
_ مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا میمیرم.
+ و فردا چطور؟
_ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشتهام.
| #نزار_قبانی |
از همهچیز غمانگیزتر این بود که زندگی ادامه داشت.
اگر معشوقی دنیا را ترک کند زندگی باید برای آن عاشق به پایان برسد.
اما هرگز پایانی در کار نبود و دلیل اصلی صبح بلند شدن اغلب مردم همین بود؛
بلند میشدند نه به خاطر اینکه فرقی میکرد، بلکه به این خاطر که فرقی نمیکرد.
| درخت شب / ترومن کاپوتی |
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
-
کسی که باید برود ، خواهد رفت
حالا تو هِی در را قفل کن
روی یخچال ،
بزرگ و خوش خط بنویس : دوستت دارم
روی تخت ، جنگلی از گل های سرخ بکار
و برایش آهنگ مورد علاقهاش را زمزمه کن
کسی که باید برود
با پا که نه ،
از درون میرود...
چشم باز میکنی و میبینی
باید با نبودناش کنار بیایی
مثل ِ پیرمرد ها
که با آلزایمر.
| مهدی صادقی |
درون من را هيچكس نمیتواند ببيند
حتى نزدیک ترين كسانِ من !
تازه چه میتوانند بكنند؟!
در نهايت احساس همدردى=)
|محمود دولتآبادی|
مرا در خاطرت داری ولی کم ، نصفه و نیمه
چه اجباریست این احساس، برو راحت شویم هر دو .!