درون من را هيچكس نمیتواند ببيند
حتى نزدیک ترين كسانِ من !
تازه چه میتوانند بكنند؟!
در نهايت احساس همدردى=)
|محمود دولتآبادی|
مرا در خاطرت داری ولی کم ، نصفه و نیمه
چه اجباریست این احساس، برو راحت شویم هر دو .!
کنارم نشسته بود و با ذوق میگفت
حسابی غافلگیرش کردم
یه جشن تولد واسش گرفتم که تو خواب هم نمیدید
وقتی چراغا روشن شد جیغش رفت هوا، بغلم کرد!
واسش یه گردنبند گرفتم
که همهی مھمونا انگشت به دهن مونده بودن.
دی جی آورده بودم
همهی دوستاش رو دعوت کرده بودم
بدون اینکه خودش بفھمه.
خیلی خوشحالم تونستم کسی رو که دوست دارم انقدر خوشحال کنم، راست میگفت خیلی خوشحال بود!
به هر کسی میرسید با همین ذوق از اول همهی برنامههای تولد رو واسش تعریف میکرد.
آخر شب وقتی داشتم باهاش خداحافظی
می کردم بھم گفت "کسی رو که دوست داری غافلگیر کن"
با هیچی مثل غافلگیری نمیشه دل آدما رو به دست آورد
گفت و رفت ولی من نرفتم!
من برگشتم، برگشتم به گذشته
پرت شدم تو بیست سالگی
تو میرداماد فرود اومدم
جعبهی کیک تولد دستم بود با یه شمع علامت سوال!
داشتم حساب کتاب میکردم که چقدر پول واسم مونده.
باهاش نمیشد گردنبند خرید
ولی مھم نبود چون من میخواستم روسری بخرم.
رفتم تو تنھا روسریفروشی که میشناختم.
جعبهی کیک تولد و شمع رو گذاشتم رو صندلی
چند دقیقهای گذشت
فروشنده یه دختر حدودا بیست ساله بود.
بھم گفت آقا میتونم کمکتون کنم؟
گفتم روسری میخوام برای هدیهی تولد
گفت چند سالشونه؟
گفتم هم سن شما
گفت چه طرحی می خواید؟
گل درشت؟
گل ریز؟
ساده؟
گفتم نمیدونم.
گفت چه رنگی می خواید؟
گفتم نمیدونم.
گفت رنگ پوستشون چه رنگیه؟
گفتم رنگ پوست شما
گفت صورتشون گرده یا کشیده؟
گفتم مثل صورت شما
گفت میتونم بپرسم برای کی می خواید؟
گفتم برای یکی که دوسش دارم.
گفت کمکتون می کنم که هدیه خوبی واسش بگیرید.
بعد شروع کرد یکییکی روسریها رو سر کردن
تا من ببینم و نظر بدم.
ده ، پونزده تا روسری که سر کرد بھم گفت
خب کدوم رو پسندیدید؟
گفتم به نظر شما کدوما بھتر بود؟
گفت من اگه می خواستم بردارم اینکه رنگ بنفش داره رو بر میداشتم.
اون که زرشکی داره هم قشنگه.
گفتم پس جفتش رو میبرم . .
گفت مبارکتون باشه، کادو کنم؟
گفتم بله بیزحمت کادو کنید. پول روسریها رو حساب کردم.
خداحافظی کردم و از مغازه اومدم بیرون!
بدون جعبه ی کیک تولد
بدون شمع علامت سوال
بدون روسریهای کادو شده!
چند قدمی که از مغازه دور شدم
فروشنده صدام زد
چند قدمی که رفته بودم رو برگشتم.
داشت می خندید
بھم گفت شنیده بودم عشق و عاشقی فراموشی میاره
ولی ندیده بودم
همه چی رو که جا گذاشتید.
گفتم تولدت مبارک، ناقابله!
جیغ نزد ، بغلم نکرد ولی گیج شد!
گفت شما از کجا می دونید؟
گفتم خدا پدر و مادر مارک زاکربرگ رو بیامرزه
از فیس بوک فھمیدم.
فقط زل زد تو چشمام
با یه لبخند که قبل از اون رو لبای هیچ آدمی ندیده بودم.
گفتم بازم تولدت مبارک و رفتم.
اون شب وقتی قبل از خواب داشتم فیسبوک رو چِک میکردم
دیدم پست جدید گذاشته
همون روسری بنفش رو سرش کرده بود
و داشت شمع علامت سوال رو فوت میکرد.
کیک شکلاتی که خریده بودم تو عکس خیلی خوب افتاده بود.
زیر عکس نوشته بود
هیچ وقت تو زندگیم اندازهی امروز غافلگیر نشده بودم!
-بھترین تولد زندگیم با مشارکته یک دیوانه؛!
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت داغ فراق این همه ایامم نیست؟
|سعدی|
سلام 🌝این ناشناس برای اینه شما اسم شاعر بگید من از اون شاعر براتون شعر بزارم🌱
ناشناس :
https://harfeto.timefriend.net/16765607074292
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من
| #مولانا |
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشته سوزانده بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچهای را که رها گشته در امواج
| #فاضل_نظری |
ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نوشتی شعرهایت شادتر کم آه تر بهتر
نه اینکه قافیه کم بود نه ! در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه تر بهتر
| #حامد_عسکری |
هرگاه پیش من هستی، نمیخواهم سر هیچ کار دیگری بروم
میخواهم تا ابد بنشینم و چشم هایت را نگاه کنم
تا عمق چشم هایت را نگاه کنم تا مطمئن شوم بینهایت دوستم داری
_