eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هربار که نگاهت می‌کنم جمله‌ای آشنا به ذهنم خطور می‌کند: در این سرزمین ،چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد...   | محمود درویش |
__
جانِ تو و جانِ من گویی که یکی بوده ست سوگند بدین یک جان، کز غیر تو بیزارم... | |
هروقت کسی ازم میپرسید «خوبی؟» نمیدونستم چی باید جوابشو بدم. میخواستم عوض بشم، دیگه فقط فکر کنم به چیزای خوب. هرچی گشتم تو خاطراتم ولی به غیر غم چیزی نبود. هیچ تصویر ذهنی ای از حال خوب نداشتم. به نسرین گفتم:«حال خوب چه شکلیه؟ میتونی حسی بهم بدی که هروقت هرکی بهم گفت «حالت خوبه؟» یادش بیفتم؟». دستامو گرفت. حالا دیگه واسه تشخیص خوب بودن حالم یه خط کش دارم.یه معیار. امروز یکی ازم پرسید:«خوبی؟». بهش گفتم:«به اندازه ی نصف لذت لمس دستاش، خوبم». | |
ساده، آرام، زیبا، با همان لباس آبی فیروزه ای ات. با همان دامن بلند گل دار . با اولین لبخندی که زدم، دیدم خدا کنارم نشسته و دست هایش را زیر چانه اش زده! نگاهم کرد و گفت... زیباست ها! | |
آرام به شانه‌ام می‌زند که بگوید هستم پلک‌هایم را شاید بلرزاند ریشه‌هایم را نه! مردی که من دوستش دارم پاییز است...   | پریسا صالحی |
غم مرا دگران بیش می‌خورند از من همیشه روزی من رزق دیگران باشد | |
نامم را که می خوانی پاهام می ایستد زبانم می ایستد و قلبم به جای تمام آن ها می دود...   | |
بهار که رفتن اسفند و آمدن فروردین نیست! بهار یعنی جای بوسه‌های مردی که تو باشی روی گونه‌های زنی که من باشم شکوفه بدهد! | فاطمه بهروزفخر |
آغوش تو مترادف امنیت است آغوش تو ترس‌های مرا می‌بلعد لغت‌نامه‌ها دروغ می‌گفتند آغوش تو یعنی پایان سردردها یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها آغوش تو یعنی “من” خوبم ! | مهدیه لطیفی |
از جشن تولد که برگشتیم نسرین گفت:«کادوی ملیحه رو دیدی؟ یه دست استکان نعلبکی شکسته آورده چقدم فیس و افاده اومد موقع بازکردنش» همینطور که لباسامو عوض میکردم گفتم:«نه، حواسم نبود». گفت:«آبجیش ولی خیلی با سلیقه س، دیدی کیف دستیشو با کفشاش چه قشنگ ست کرده بود؟» گفتم:«نه راستش، حواسم نبود». یکم مکث کرد و باز گفت:«فائزه رو میشناختی؟ اون دختر قد بلنده، همش با ملیحه جیک جیک میکرد، آمریکا طراحی لباس خونده، لباسشو خودش طراحی کرده بود، به نظرم چندان هم قشنگ درنیومده بود، دیدی لباسشو؟» لم دادم روی مبل گفتم:«نه، حواسم نبود»  نسرین عصبانی شد گفت:«حواست کجا بود پس تو؟ هی حواسم نبود حواسم نبود»  گفتم:« من، راستش، ندیدم اونارو اصلا، من حواسم بیشتر پیش شما بود، به آبیِ لباست که به موهای تو میومد چقدر، البته بارها به خودتم گفتم، شما گونی هم بپوشی بت میاد ولی ست کردن دستبندت با رنگ لباست واقعا ایده ی معرکه ای بود. یه چندباری اصلا نشناختمت، حتی تا چند قدمیت اومدم که بهت بگم خانوم ببخشید، شما چی میخوری انقد قشنگی؟ ولی یهو سرتو برگردوندی دیدم عه، اینکه نسرینه، آبیِ دریا پوشیده چیکار؟ نمیگه باد میاد موج میندازه تو پیرهنش یه جماعت غرقش میشن؟ بی ملاحظه ای تو چقد آخه دختر». | |