ساده،
آرام،
زیبا،
با همان لباس آبی فیروزه ای ات.
با همان دامن بلند گل دار .
با اولین لبخندی که زدم،
دیدم خدا کنارم نشسته و
دست هایش را زیر چانه اش زده!
نگاهم کرد و گفت...
زیباست ها!
| #حامد_نیازی |
غم مرا دگران بیش میخورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد
| #صائب_تبریزی |
نامم را که می خوانی
پاهام می ایستد
زبانم می ایستد
و قلبم
به جای تمام آن ها
می دود...
| #حمید_جدیدی |
بهار که رفتن اسفند و
آمدن فروردین نیست!
بهار یعنی
جای بوسههای مردی
که تو باشی
روی گونههای زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
| فاطمه بهروزفخر |
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترسهای مرا میبلعد
لغتنامهها دروغ میگفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها
آغوش تو یعنی “من” خوبم !
| مهدیه لطیفی |
از جشن تولد که برگشتیم نسرین گفت:«کادوی ملیحه رو دیدی؟ یه دست استکان نعلبکی شکسته آورده چقدم فیس و افاده اومد موقع بازکردنش»
همینطور که لباسامو عوض میکردم گفتم:«نه، حواسم نبود».
گفت:«آبجیش ولی خیلی با سلیقه س، دیدی کیف دستیشو با کفشاش چه قشنگ ست کرده بود؟»
گفتم:«نه راستش، حواسم نبود».
یکم مکث کرد و باز گفت:«فائزه رو میشناختی؟ اون دختر قد بلنده، همش با ملیحه جیک جیک میکرد، آمریکا طراحی لباس خونده، لباسشو خودش طراحی کرده بود، به نظرم چندان هم قشنگ درنیومده بود، دیدی لباسشو؟»
لم دادم روی مبل گفتم:«نه، حواسم نبود»
نسرین عصبانی شد گفت:«حواست کجا بود پس تو؟ هی حواسم نبود حواسم نبود»
گفتم:« من، راستش، ندیدم اونارو اصلا، من حواسم بیشتر پیش شما بود، به آبیِ لباست که به موهای تو میومد چقدر، البته بارها به خودتم گفتم، شما گونی هم بپوشی بت میاد ولی ست کردن دستبندت با رنگ لباست واقعا ایده ی معرکه ای بود. یه چندباری اصلا نشناختمت، حتی تا چند قدمیت اومدم که بهت بگم خانوم ببخشید، شما چی میخوری انقد قشنگی؟ ولی یهو سرتو برگردوندی دیدم عه، اینکه نسرینه، آبیِ دریا پوشیده چیکار؟ نمیگه باد میاد موج میندازه تو پیرهنش یه جماعت غرقش میشن؟ بی ملاحظه ای تو چقد آخه دختر».
| #محمدرضا_جعفری |
او گفت: درون قلبت چیست؟
من گفتم: غم و رنج
و او گفت: "بگذار همانگونه بماند، زخم همان جایی ست که نور واردت میشود"
_
امیدها شبیه هم نیستند؛
دست یکی به آسمان چنگ می زند
دست یکی به انسان...
دست های انسان ها شبیه هم نیستند
یکی خاک را به باد می دهد
یکی عمر را...
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگانی می کند
یکی تحمل...
ﺍﻧﺴﺎنها ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ نمیکنند
ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ،
ﯾﮑﯽ ﻣﯽشکند!
ﺍﻧﺴﺎن ها ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ نمیشکنند
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ میشود،
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ…
| رسول یونان |
گل چو خندید محال است دگر غنچه شود
سر چو آشفته شد از عشق، بهسامان نشود
| #صائب_تبریزی |