ماهمنغصهچرا؟آسمانرابنگرکه
هنوزبعدصدهاشبوروزمثلآن
روزِنخست،گرموآبیوپرازمهر
بهمامیخندند
- #قیصر_امین_پور
ولی آنجا که #حسین_پناهی گفت
با فنجان چای هم
میتوان مست شد ؛ اگر اویی
که باید باشد .. باشد !'🥲🔥
_
یه بار نسرین بهم گفت:«نمیخوای این لگن رو عوض کنی یه چیز بهتر بخری؟» و بعد اشاره کرد به موتور خسته و بی قیافه ی من. من بهش گفتم:«دلیل اینکه یه وسیله ی بهتر نمیخرم اولیش پوله» دومیشو نسرین نپرسید، منم نگفتم.
ولی دلیل دومش خود تویی. دلیلش دستاته که از ترس اینکه نیفتی، هربار قفل میکنی دور شکمم. بعد مجبور میشی سرتو بذاری روی شونه هام که باد به صورتت نخوره. در گوشم هی حرف بزنی و حرف بزنی که حوصله ت سر نره. منکه نمیشنوم چی میگی راستش. من ولی فقط صداتو گوش میدم. قبل از تو از همه ی دست اندازهای شهر بدم میومد. ولی حالا هر دست اندازی یه فرصته برام. فرصت اینکه من محکم موتورو بزنم توی دست انداز و تو محکمتر بغلم کنی.
هر دفعه هم که میرسونمت دانشگاه بهم میگی:«من همین مسیر از خونه تا دانشگاه رو با بابام ده دیقه ای میام ولی با تو بیست دیقه طول میکشه» بعدم کوله تو میندازی روی دوشت و با عصبانیت میری.
تو فکر میکنی چون موتورم لگنه بیشتر طول میکشه. ولی من هربار از یه مسیر طولانی تر میبرمت که بیشتر برام حرف بزنی، بیشتر بغلم کنی. تو که نمیفهمی، تو آخه همیشه سرت رو شونه هامه که باد تو صورتت نخوره.
| #محمدرضا_جعفری |
یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!
همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود!
همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود…
|#مولانا|
و اما ،
نیم شبی من خواهم رفت ،
از دنیایی که مال من نیست ،
از زمینی که مرا بیهوده بدان بستهاند!
|#شاملو|
بگو به عشق که دیگر مرا صدا نکند
مرا دوباره دچار چنین بلا نکند
طلای مسشدهام را به موزهها بدهید
که تا همیشه دلی میل کیمیا نکند
بگو ندیده بگیرد تمامِ بودِ مرا
بگو به مردن من نیز اعتنا نکند
دو نقطهام وَ دگر هیچ... نقطهچینم را
-دروغ و راست- بگو شرح ماجرا نکند
نه من به سود خود از عشق میگریزم، عشق
عقوبت است، نصیب کسی خدا نکند
دعا کنید که تا این قصاص پیش از جرم
هرآنچه بر سرم آورد، با شما نکند...
- آینه آفتاب ؛
《إخفاءُ الإشتياق، إختناق؛'》
《تنم افتاده خونین زیر این آوار شب.》