کسی
عمق نبودنت را درک نکرد!
نامش را به ناچار گذاشتند:
دلتنگی!
|#عباسحسیننژاد|
هدایت شده از - آنـچہ نگـفتیم
ینی فقط منم که کافه نمیرم دندونام لمینت نیست ناخنام کاشت نیست مژه هام کاشت نیست ابرو هام لیفت نیست موهام رنگ نیست زاویه فک ندارم هرماه خدا تومن پول لوازم ارایشی نمیدم هرروز نمیرم خرید ممکنه ماه ها از یه لباس استفاده کنم ؟!
کی وقت کردین اینقدر باکلاس بشین
مو سیاه ، ابرو سیاه ، چشمانِ پُر جادو سیاه
هر زمان میبینمش چشمم سیاهی میرود...
باید خیال کنم
هستی و دوستم داری
باید خیال کنم
امشب زودتر از همیشه خوابیدهای
که شب بخیر نگفتی
باید خیال کنم
چقدر حرف داریم که فردا بزنیم
باید خیال کنم و خیال کنم و خیال کنم،،،
بعضی رفتنها را
نمیشود باور کرد...!
|#لیلا_مقربی|
ببار ای ابر پائیزی
بر این جانی که دلگیر است
چه ظلمی بدتر از
این که دلی با درد می میرد ...
|#پروانه_حسینی|
به حَدّی دوستت دارم
که می دانم خدا روزی
سؤالش از تو این باشد
چه کردی او پرستیدت ... :)
__
|حسينفروتن|
مثل مردی
که چمدانش را بسته
اما دور
نمی شود
هنوز
در گیر و دارِ غبارِ خواستنت
جا مانده ام ...
|#امید_آذر|
پاییز یعنی
یک سکوت تلخ
وقتی که از فریاد لبریزی ...
پاییز یعنی
در کنارت نیست ،
اما برایش چای میریزی ...
|#علی_صفری|
عاشقی خون جگری بود نمی دانستیم
حاصلش چشم تری بود نمی دانستیم
درد تنهائی مان را به نگاهش آمیخت
کار او عشوه گری بود نمی دانستیم
بین عقل و دل عشاق شده فاصله ها
کار او فتنه گری بودنمی دانستیم
شده از عقل برون عاشق می خوردهٔ مست
به سبویش اثری بود نمی دانستیم
گه به محراب نشیند به لب تیغ شرر
گذرش را خطری بود نمی دانستیم
گاه در دشت بلا جلوه نمایان دارد
به سرش هر شرری بود نمی دانستیم
گاه در میکده ها ساقی و ساغر باشد
به کفش هر هنری بود نمی دانستیم
روبه هرسوببردآتش دل افروزد
آخرش چشم تری بود نمی دانستیم
-