eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ وقتی به تو فکر میکنم همه ی وجودم را فرا می گیرد این حسِ نحسِ نداشتنت... || ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. آنلاین شدی شعر مرا خواندی و رفتی یعنی که دلم پیش تو؛ موقع درس است🌝 .
دلبر.mp3
زمان: حجم: 1.4M
دلم واسه صدات تنگه دلبر!🕊💙 اگر مى‌توانستم جاىِ گُل، صدايت را در گلدانى مى‌كاشتم...
بیدل بی‌همزبان! چه بر تو گذشته‌ست؟ پیر به ظاهر جوان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ در شب طوفان بگو چه بر سرت آمد؟ ای گل بی‌باغبان چه بر تو گذشته ست؟ ‌ شیفته‌اش بودی و فریفته‌ات کرد ملعبه‌ی این و آن، چه بر تو گذشته‌ست؟‌ ‌ صاعقه‌ی عشق آتشت زد و سوزاند سوخته‌ی ناگهان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ از تو که در راه مانده‌ای چه بگویم؟ گم شده‌ی کاروان! چه بر تو گذشته‌ست؟ ‌ آه که از های‌وهوی تو خبری نیست ای دل دیوانه، هان! چه بر تو گذشته‌ست؟
بعض الغياب يعلمك كيف تشتاق و بعض الغياب يعلمك كيف تقسي! بعضی نبودنا بهت یاد میده چجور دلتنگ بشی و بعضی نبودنا بهت یاد میده چجوری سنگ دل باشی ... _
من از خاطر نخواهم برد رنگ چشم‌هایت را عسل فاسد نخواهد شد اگر صدسال هم باشد!
اثر انگشت ما ... از قلب‌هائی که لَمسشان کرده‌ایم ؛ هیچ وقت پاک نمی ‌شود ...! ||
تا آخر عمر دچارمن خواهی شد🤝
درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت، آنقدری بود که بتوانی دو سوم کلاس را ببینی کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود، انتهای راهرو بود، کوچک و نُقلی کلاسش همیشه خودمانی بود، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت. من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد، اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد. آنروز یادم است که امتحان داشتند، از آن سخت هایش! غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود! وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم ؛ استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود ، خودکار را میگذاشت روی میز ، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد. رفتم به سمت بوفه، از اکبر آقایمان دو عدد چایی، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم، روی کاغذ با ماژیک نوشتم : "ولش کن امتحان رو ، بیا چایی با هوبی" رفتم پشت در، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند. کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم، همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید از آن خنده هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود. رفتم روی پله ها نشستم ، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند گفت : من تورو نداشتم چی میکردم ؟ قربانت شوم، خیلی دلم میخواهد بدانم حالا همه ی این سالهایی که مرا نداری چه میکنی . همین... _
خودم چشمت زدم از بس که بی پروا تو را خواندم "لبت" مضمون شعرم بـود و اسپندی نچرخاندم..🌝
... . خواستم از بوسوئه تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از مریم سخن می گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است که همه ی سخنوران عالم درباره ی مریم دادِ سخن داده اند. هزار و هفتصد سال است که همه ی فیلسوفان و متفکران ملتها در شرق و غرب، ارزش های مریم را بیان کرده اند. هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ی ذوق و قدرت خلاقه شان را به کار گرفته اند. هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان، در نشان دادن سیما و حالات مریم، هنرمندی های اعجازگر کرده اند. اما مجموعه ی گفته ها و اندیشه ها و کوشش ها و هنرمندی های همه در طول این قرن های بسیار، به اندازه ی یک کلمه نتوانسته اند، عظمت های مریم را بازگویند که: " مریم مادر عیسی است " و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم: باز درماندم: خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است، دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست. نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست. " فاطمه، فاطمه است ". ||