"چه سود خاطر ما را
به جانبَت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و
تو عاشق دگرانی..."
|#اوحدی|
کاش میشد
حالِ خوب را
لبخندِ زیبا را
بعضی دوست داشتنها را ، خشک کرد !
لایِ کتاب گذاشت ،
و نگهشان داشت ...
|#معصومه_صابر|
- آینه آفتاب ؛
《تمامغموغصهدنیاپیشما،تااولاللهاکبرنمازاست.》
《دلِ تنگم حصار استخوانم را نمیفهمد!》
تو بگو ماه کجاست؟ تو مرا خانه ببر، دل من نابیناست.
تو بگو آه چه طعمی دارد؟ تو بگو ابر چرا می بارد؟
باد در گوش درخت،چه آوازی می خواند؟
سرو شیراز چرا آزاد است؟
بر لب خار چرا فریاد است؟
این چه شهری است؟همان جابلقاست
ما کجا گمشده ایم؟
ته بن بست،چرا ناپیداست؟
تو بگو ماه کجاست؟تو مرا خانه ببر
دل من نابیناست
دلبرا یک بوسه دادی انقدَر نازت ز چیست ؟
گر پشیمان گشتهای بگذار بر جایَش نهَم .
که عشقِ تو لاعلاجترین بیماریست،
و من، تا استخوان به آن مبتلا.
مرا حتّی لحظهای آرزوی شفا یافتن از تو نیست.
|#عادل_رستمکلایی|
فی یِسارِ صَدرى بَيتُ صَغير،
لَن يَسكُنُهُ أَحَدُ غَيرَك.
«در سمتِ چپ سینه من یک خانه کوچک است، کسی "جز تو" در آن زندگی نخواهد کرد.»
خیلی موقع هام وقتی داری اشک میریزی
و حرفاتُ تایپ میکنی،
طرف مقابل خیلی ریلکس
درحالی که خیار تو دستشه،
یه گاز میزنه ،
و تایپ میکنه "اوهوم"