"#مولانا"چقدقشنگ گفتہ:
اوست نشسته درنظر،منبه کجانظرکنم؟
اوست گرفته شهرِدل،من به كجاسفربرم؟☁️🤍
لذتِ نوشیدن یک چای و یک آغوشِ گرم ،
این همان جَنّٰاتٍ تَجْرِی در خیالات من است .
گفت: اصلا تو گریه هم بلدی؟
باز مثل همیشه خندیدم...
مطمئنم که دلشکستهترند،
گریههایی که بیصدا بوده!
|#اهورا_فروزان|
الليلُ مسمار
يُدَقُ في صدري
الصديع.
شب، میخی است
که در سینهی دردمندم
کوبیده میشود.
|#عبد_الوهاب_البیاتی|
- آینه آفتاب ؛
چشم سبز و لب قرمز ، تَنِ تو رنگِ سفید تو خودت پرچمِ ایران منی!
گر لبانت « مُهر » و دامانت بُوَد « جایِ نماز »
من رِکوردِ « جعفر طیّار » را خواهم شکست.
- آینه آفتاب ؛
《دلِ تنگم حصار استخوانم را نمیفهمد!》
《بیم است که سودایت دیوانه کند ما را . .》
گاه سربازی شجاع،گاه شاهی ناامید
روز و شب چیزی بجز تکرار یک شطرنج نیست...!
|#فاضل_نظری|
بزرگ ترین حرف های دنیا را
در کوچک ترین چایخانه های
دنیا هم میشود چاپ کرد .
کو آن بزرگمرد که آن حرف
بزرگ را بزند ؛
و پای آن حرف هم بماند؟
|آتشبدوندود |
| #نادر_ابراهیمی|
میدانی؟
در تنهایی نیست که دلتنگ تو میشوم. بلکه در جمع اینچنینترم.
دلتنگی محصول غیبت نیست، محصول حضور است.
حضور هرکس غیر از تو.
بودن با دیگران، نبودن تو را بیشتر میکند.
دیوارها و صندلیها و تختها و اتاقها و خانهها و خیابانهای خالی نیستند که جای خالی تو را باز میتابانند؛ بلکه آدمها هستند.
آدمها - آخ - آدمها!
آخ از آدمهایی که هستند، اما «تو» نیستند.
|#حسین_وحدانی|