ماریانا، دلم تنگ است، خیلی تنگ. دلم برای زندگیای که نکردهام، برای کسی که نبودهام، برای کسی که بودم ولی اجازه ندادم باشد، که نگذاشتم زندگی کند.
فکر میکنم همیشه به قدری آدم بلاتکلیف، معلق، مردد و غمگینی بودهام که آدمهایی که دوستشان داشتم و دوستم داشتن را نتوانستم، نتوانستم همان طور و همان اندازه که دوستشان داشتم، دوست بدارم. خواستم و نتوانستم؛ و چه بسیار روزهایی گذشت که حتی بلد نبودم که میتوانم بخواهم، که اصلا میتوانم.
ماریانا، من در دوست داشتن توانا هستم، شاید که نه، مطمئنا به قدر کفایت دانا نبودم و نیستم، اما دوست داشتن مهمترین توانایی من بود، استعدادی که خدا خودش با دستان خودش در قلب من گذاشت و من از روز اولی که به یاد دارم زیاد و خوب بلد بودم. در تمام زندگی همین کار را انجام دادهام، دوست داشتهام و همیشهی همیشه قلبی شکسته داشتهام.
ماریانا، هیچ وقت باور نکردم دوست داشتنیام، و در تمام زندگی آن قدر درگیر جنگ با خودم بودهام که نتوانستم کاری کنم تا دست کم کسانی که دوستشان دارم، دوست داشتنم را باور کنند. اما بیا حتی اگر زندگی و آدمها قدر خودشان و ما را نمیدانند، ما قدرشان را بدانیم.
ماریانا، بیا قدر خودمان را بدانیم.
|حاتمه رحیمی |
همیشه می ترسیدم کسانی را که دوست دارم،
یک روزی از دست بدهم!
اما باید از خودم بپرسم،
آیا کسی هم هست بترسد
از اینکه من را یک روز از دست بدهد؟
|پائولو کوئیلو|
- آینه آفتاب ؛
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو پیش نظرت تشنه بمیرم چه؟ حلال است؟
هنوز میپرستمت، هنوز ماه من تویی
هنوز مؤمنم به این، تنها گناه من تویی
- آینه آفتاب ؛
《به رسوا کردنِ ایوب مشغولم، صبورم من !》
《یادِمنکن؛یادِمنزهرهلاهلنیست!》
تجربهی دوست داشتن، یک خوشبختی است. گاهی حتی فراق، خوش است. خصوصا اگر از تبوتاب اولیه عبور کرده باشی. اجازه دهی غبارها بخوابند. آرام بگیری و قبول کنی.
عشق به قلب آدم غَنا میبخشد. تجربهی این رنجها خوب است و یک گنجینه در ته قلبِ تو پُر میکند، اگر درست شناساییاش کنی.
آلبر کامو در زمانهی دوری از یار نوشت: "حتی جدا از تو، چیزی در من سکونت داشت."
در غیبت معشوق، چیزی از او در تو ساکن میشود.
چیزی حتی بهتر از او.
| معین دهاز |
پنج گوزن تشنه،
پنج گنجشکِ بی سرپناه،
و شاید
پنج مسافر مانده در راه...
انگشتان
روی صورتت..
| #حمید_جدیدی |
خیری
ندیدم
از
هیجانی به نام عشق
یک
عمر
شعر
بود که دست مرا گرفت
|#زهرا_موسی_پور|