حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه ...
بهم گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم : چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: درمان خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟!
...
متوجه شدم آدم فهمیده ایه !
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت : من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه ؟؟؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز !!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم !!!
خیلی تعجب کردم، گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم و زمانش فرقی داره مگه ؟!!
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد ...
خم ابروی تو سر مشق کدام استاد است؟!
که خراباتِ دلم در پیِ او آباد است...
هر بار که خواستم ستاره هارو نگاه کنم ، هوا کثیف بود نشد ،
هر بار که خواستم برم دریا ، هوا طوفانی بود نشد ،
میخواستم برم دعا کنم در مسجدارو بستن ...
دیدم برگشتی اومدم دستتو بگیرم ، از خواب بیدار شدم ، بازم نشد ..
هیچوقت نشد :))))))
|#مهرشاد_نجفی|
یک جور دوست داشتن هایي هم هستند که به زبان آورده نميشوند،
باید حسشان کرد،
مثلِ عشق های امروزي نیست كه دَم به ثانیه بيخِ گوشَت بگويد "دوستت دارم"،"عاشقتم" و "میمیرم برات" و رگبار استیکر قلب و بوسه،
دوستت دارم هايي از جنسِ مادربزرگ که
هر لحظه میتوان حسش کرد،
با یادآوریِ ساعتِ قرصایِ قند و چربيِ پدربزرگ
با به راه بودنِ همیشگيِ سماورِ کنجِ اتاق،
با پيچيدن عطرِ فسنجانِ سرظهرش توي كوچه،
با شنيدنِ يك خانوم تهِ اسمش ُشرمِ بعدش،
از آن دوست داشتنایي که
وقتِ سرما کُت مي شوند دورت و گرمت میکنند ،وقتِ ناراحتي گوش مي شوند براي دردها و شانه براي اشک هايت ،همان هايي که چشم میشوند وهمیشه مراقبت هستند ولبخند مي شوند رويِ لبهايت...
آنها که اگر کمي پشتِ تلفن صدایت گرفته باشد خودشان را به آب و آتش میزنند تا حالت خوب شود ..
دوست داشتن هايي كه تمامي ندارند و
با يک روز بي حوصلگي و بد اخلاقي از بين نميروند،
نه سرد میشوند نه تکراری،
"دوست دارم" هايي كه از دل برمي آيند و بر دل مينشينند...
|#منیره_بشیری|
- آینه آفتاب ؛
شعر زیبای منی، آرایه میخواهم چه کار من که مومن بر تو هستم، آیه میخواهم چه کار؟! - محمد بزاز
ریش داری مذهبی هستی و خشک و ساکتی
دوستت دارم ولی خواهر خطابم میکنی!
هدایت شده از ᴿᵘᶻᵉ 𝙁𝙚𝙠𝙧 | روضهفکر
علی در میان پیروانِ عاشقش
نیز تنهاست. او را همچون یک
قهرمانِ بزرگ، یک معبود و یک الهه
میپَرستند، امّا نمیشناسندش و
نمیدانند که کیست؟ دردش چیست؟
حرفش چیست؟ رنجش چیست؟
و سکوتش چراست؟.. این است که
علی در اوجِ ستایشهایی که از او
میشود، مجهول مانده است..
+ دکترعلی شریعتی فرمودن!