هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
یه لحظه پرتاب شدم به بچگی، زمانی که صبح جمعه بیدار میشدم، فیتیلهها و اخبار جوانهها میدیدم و مامانم واسم ژله درست میکرد. 🫠🫠 من کجاام و اینجا چکار میکنم رو نمیدونم.
*Sab*
@farsitweets
جمعه را باید بغل بگیری
بنشانیش روبه روی خودت
چای تازه دم دارچینی برایش بریزی
در چشمانش نگاه کنی
و بگویی :
بامن حرف بزن
تا اندکی از دلتنگی دل
کوچکت کم شود .
|#مهدیه_رودگر|
- آینه آفتاب ؛
خواستم دلتنگیام را در دلم پنهان کنم! عاشق و اقرار دلتنگی؟ مسلمان و دروغ؟
گر تماس
لب من با لب تو
شرعى نيست از همين فاصله
لبخند تو را میبوسم!
یه جا نوشته بود:
من افتادم ته چاهِ ۵متری!
تو واسم طناب ۳ متری انداختی !
بگم نیستی دروغ گفتم
بگم هستی کافی نیست !
«أنا كلُّ الإغتراب وأنتِ كلُّ البيوتِ والأمَان»
من تمامِ غربتها بودم
و تو همهی خانهها و پناهها..
هدایت شده از •کتابفروشی ارواح🌬
بلیط ورودی راه خدا، ثبات است.
📖#نامههای_بلوغ | باشگاهکتابخوانی .
`🎈
باز جمعه و
پرسه زدنهای من
در کوچه های بن بست "خیال"
با ترانه های " انتظار"
و خاطراتی چروک
که سنجاق خورده
به گوشه ی "دل "
مدام "نبودنت "را جار می زنند....