- آینه آفتاب ؛
امر به معروفم نکن، معروف من چشمان تو دینم لبت، فکرم غمت، جانم میان جان تو - خزاعی
اونجاکه حامدفلاحی راد میگه:
صحن مسجد دم مغرب ، دل ما را بردی ،
مؤمنه با دل غصبی ؟ چه نمازی ! احسنت.
چه کرده ای
تو با دلم
که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم
شعر حساب می شود...
-
دل من! او به تو خندید فراموشش کن
ساقه ی عشق تو را چید فراموشش کن
بی وفا! یار خودش را وسط شهر ببین
با رَوِش های تو بوسید فراموشش کن
گل امید تو در حسرت بوئیدنِ او
نا امیدانه پلاسید فراموشش کن
مثل یک کودک بی جربزه شد، میبینم
از رسیدن به تو ترسید فراموشش کن
نور خورشید نگاهش به خیابان هایت
دشمنی کرد و نتابید فراموشش کن
هی زدی حرف، زدی حرف، زدی حرف ولی
او به ساز تو نرقصید فراموشش کن
روی آن پل که به سمت نفس ات می آمد
قدمش شل شد و لرزید فراموشش کن
او که سرگرمِ کسی شد، تو چرا بی کاری؟
دلکم! بی غم و تردید ،فراموشش کن
|#امیرحسین_حسین_زاده|
نگاه کن
هنوز از رفتنت می لرزم
مثل شاخه ای
که یکجا پر کشیده اند
تمام پرندگانش...
|#ساناز_مصدق|
- آینه آفتاب ؛
اونجاکه حامدفلاحی راد میگه: صحن مسجد دم مغرب ، دل ما را بردی ، مؤمنه با دل غصبی ؟ چه نمازی ! احسنت.
اهل نماز میشوم
جمله نیاز میشوم
سوی حجاز میشوم "باز مقابلم تویی"
نمیدانم بودنت را چه کنم
بغل بگیرم ؟
زندانی اش کنم؟
قاب بگیرم؟
چه کنم که همیشه باشد؟
|#فاطمه_سلاطین|
میپرسی: کدامین احساس در عشق شگفتانگیز است؟
میگویم: "اَمنیت"
اینکه حس کنی کسی "قلبت" را تنگ در آغوش میگیرد...نه دستانت را
|#أدهم_شرقاوی|