`•🎈 او را ز گیسوان بلندش شناختند ای خاک این همان تن پاک است؟ انسان همین خلاصه خاک است؟ وقتی که شانه می زد انبوه گیسوان بلندش را... |#سایه|

بسیجی هستم و باید خطابت من کنم ،خواهر تو را دیدن به چشم خواهری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟😔😂

دیگر صلاح نیست بمانم کنار تو😢 بدرود ای درست ترین اشتباه من! 🎈``

در خم زلفش دلم از بیقراری شد خلاص خانه‌ی تاریک، عاقل می‌کند دیوانه را؛

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی! تا پیش تو آورد مرا، بعد تو را برد! قلبم شده بازیچۀ دنیای روانی باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری؟ وقتی همه دادند به هم دست تبانی! در چشم همه، روی لبم خنده نشاندم در حال فروخوردنِ بغضی سرطانی آیا شده از شدت دلتنگی و غصه هی بغض کنی؟ گریه کنی؟ شعر بخوانی؟ دل‌تنگ توام ای که به وصلت نرسیدم ای کاش خودت را سر قبرم برسانی!

بیا بغلم🫂 #توئیت

روی دستم آب و دانه دادمش اما چه شد ؟ بعد  ِ عمری ، بر سر بام  ِ کسی دیگر نشست ... |#سید_هادی_بهشتی|

حسرت اینست ک ویرانه نشینی بشوی او ولی با دگری قصر و امارت بزند :)

لا أجدٌ في قلبي شیئاً أحلي مِن ذکراه،لذا لا أنسَاه... «در قلبم چیزی قشنگ تر از یادش پیدا نمیکنم، پس فراموشش نمی‌کنم.» وای وای وای:))))) چقدر این قشنگ بود.

بعد از حدود۷ ساعت درس خوندنم از سالن مطالعه برگشتم ، رفتم جلوی آینه و از آینه پرسیدم نام نجات دهنده را ، گفت شوهر . -

《من مُعتکفِ گوشهٔ تنهاییِ خویشم》

«کل شىء يمرّ؛ ولكني ليس كل شىء ينسى.» همه‌چیز می‌گذره؛ ولی همه‌چیز فراموش نمی‌شه... (: 🎈