خواستم از عشق بگویم , که تو گفتی خفه شو..
یک شعوری , ادبی , چاشنی دلبری ات میکردی😐
پیش "عقل" از ستمِ عشق شکایت کردم
به یهودی، گِله از ظلمِ "مسلمان"، بردم !
شرم بوده است و یا شوق؟ نمیدانم شیخ!
دکمه اى باز شد و سر به گریبان بردم !
ابرم و رحمت من موجب زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
شهر پاى تو زبان ریخت و من سر دادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم !
| #حسین_زحمتکش |
هدایت شده از محبین
حاول ان تحب أحزانك،
لعلها ترحل كما رحل كل شي أحببته
تلاش کن اندوهت را دوست بداری؛
شاید برود. بهرسم تمام چیزهایی
که دوست داشتی و رفتند.
@ir_mohebin
تا روز حشر نیز نمیبخشمت مگر
"بخشش شود بهانه دیدار دیگری"
|#محمدمهدی_سفیدگری |
.
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کردهام، بنشین تماشایت کنم…
| #فریدون_مشیری |
چشمهایش قهوهای بود و به حق فهمیدم؛
که قهوه از سیگار هم اعتیادآورتر است :)
| #محمدمهدی_درویش |
به غیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر میتوان خوردن؟
|#صائب_تبریزی|
و چقدر غمانگیز است
این که آدم بخواهد تمامِ وقت
مراقبِ خود باشد
تا آنچه را احساس میکند
به زبان نیاورد . . .
| جین وبستر |
همیشه شاعران آوارهی شعرند اما من
به دنبال توام! وقتی تو باشی شعر میآید:)
|#مجتبی_سپید|
خستهی راهم، غریبم، میزبانم میشوی؟
جانم آشوبِ غم است، آرامِ جانم میشوی؟
استراحت میدهی دلتنگیام را در صدات؟
یک دو ساعت مینشینی؟ هم زبانم میشوی؟
دستهایم خالی و سرمایهام این واژه هاست
چند بیتی شعرِ تازه میهمانم میشوی؟
آسمانی پرستاره بی تو میخواهم چه کار؟
یک ستاره در شبِ بیآسمانم میشوی؟