چه بیتابانه میخواهمت
ای دوریات
آزمونِ تلخِ زندهبهگوری...
| #احمد_شاملو |
همچو مجنون، گفتگو با خویشتن باید مرا
بی زبانم ، همزبانی همچو من باید مرا
| #رهی_معیری |
- آقاجون از پنجره ماشین به تهران پاییز زده ؛
خیره بود .
شایدم به رقص قطره ای بارون .
روی شیشه یا مثلا یه جایی دورتر از تهران .
نمیدونم ولی عجیب غرق بود .
سیگار داری پسر . .
نه .
چیه آقاجون خیلی غرقی انگار .
یه نصیحت بهت بکنم باباجان .
دوتا نصیحت کن شما . .
الان جوونی مغروری داغی نمیفهمی .
ولی جوری زندگی کن که حال الان منو ؛
نداشته باشی .
اون روز که وسط شصت هفتاد سالگیت رو صندلی ؛
جلوی ماشین نوهی بزرگترین نشستی .
و به تهران نگاه کردی .
حسرت نخوری پسرم ؛
حسرت آدمی که نیست .
نشینی حساب کنی اگه بود .
زندگیت چه شکلی میشد .
هرکاری می تونی واسه موندنش بکن . .
که اگرم نشد ؛
نگی کاش سعیمو میکردم .
نصف شب بهش زنگ بزن بگو دوست دارم .
بی هوا برو ببینش .
دیوونه بازی در بیار . .
وسط خیابون داد بزن بگو دوسش داری .
تا میتونی بغلش کن .
موقع رفتنش ؛
سکوت نکن .
نگو هر جور راحتی نزار بره بابا جان .
سر غرورتو بالا میگیری ولی دلت ؛
بد خورد میشه عزیز دلم .
شاید بعد اون ؛
با یکی دیگه خوشبخت بشی .
ولی یه جایی تو بارون پاییز وسط خیابونای تهران دلت بد میگیره .
جای خالیش گند میزنه به تموم خوشبختیات .
دلت واسه اون موهای خوشگل .
و چشمای قهوه ای تنگ میشه .
آره پسرم هر وقت خواستی غرورتو ترجیح بدی ؛
یاد حال الانم بیوفت . .
زدم کنار .
میرم سیگار بگیرم آقاجون .
پیاده شدم یکم شمارشو نگا کردم .
سخت بود ولی دکمه تماسو زدم . .
بوق اول بوق دوم سوم چهارم .
اومدم قطع کنم که برداشت !
الو .
خوبی .
چرا زنگ زدی . .
میخاستم .
میخاستم بگم که ؛
میشه نری . . : )))!
#پادکستطوری
إلى كل من قضى الليل
يفكر في الحبيب
صباح الخير.
«به همهیِ کسانی که
شب را به فکرِ معشوق گذراندند
صبح بهخیر.»
_
دوستت دارم هایت را به کسی نگو!
همه را نگه دار برای خودم.
من" جانم" را برای شنیدنشان کنار گذاشته ام. .
فقــــطــ کــافــیــســـت پـایِ تــو دَر مــیـان باشد
|#ناصر_زینعلی|
هدایت شده از " فاطره ام.
صرفا به خاطر بی کسی، هر کسی رو نپذیر...
با تشکر.
قصه ی تقسیم
عشق اینگونه تعبیر میشود
یا جنون قسمت
شود یا سهم مجنون میشوی!
|#سعید_طالقانی|