عشق، آغازِ فراموشیست، میپرسی چطور؟!
اینکه تا عاشق شدم، از یاد بردم کیستم!
هیچ وقت نمیتوانی چیزی راکه قرار است از دست بدهی نگه داری تو فقط مادر هستی تا چیزی را که داری،قبل از آنکه از دستت برود عاشقانه دوست داشته باشی:))
و من آنان را
به صدای قدم پیک
بشارت دادم.
و به نزدیکی روز،
و به افزایش رنگ!
به طنین گل سرخ
،پشت پرچین
سخنهای درشت.
و به آنان گفتم
هر که در حافظهٔ
چوب ببیند باغی
صورتش در وزش
بیشهٔ شور ابدی
خواهد ماند...
-سهرابسپهری
- آینه آفتاب ؛
«بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد»
《میرفتندوزمانیکه نباید،برمیگشتند》
.
عصرهای بهاری
را جور دیگری دوست دارم!
کنار پنجره بایستم و
آنقدر به انتهای
جاده خیره شوم
تا اتفاق خوبی از راه برسد
مثل آمدن تو
که از بهترین اتفاق هاست ...!
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!
مژه برهم نزنم تاکه زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!
هدایت شده از پرازهیچ'؛
یک تکه از خودت رو
نگه دار برای روز هایی که هیچکس
به جز خودت را نداری !.