eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
- آینه آفتاب ؛
و شاید..
من آفریده شده ام برای درآغوش گرفتنت:)
حیف... فریادِ مرا بغض به یغما برده؛ یک بغل حرف ولی محض نگفتن دارم...(: ؛
کلا نود درصد زندگی یه دختر رو "نمیدونم" تشکیل میده. نمیدونم چی بپوشم، نمیدونم چی میخوام، نمیدونم کجا برم، نمیدونم با کی باشم. کلا نمیدونیم🤝
"اینکه دوستم داشته باشي مثل این‌ است که عابري در پیاده رو ، ناگهان در آغوشم بگیرد ، همین قدر بعید همینقدر غير ممکن ...!"
هدایت شده از  ˹Twitter˼
خب! توییتر میخواد همسایه بگیره به دلیل نبودن این چند روز... مرسی از کسایی که حمایت کردن و ممبرهایی که این شرایط رو تحمل کردن:) هرکسی میخواد با چنل توییتر همسایه بشه این پیام رو فور کنه بعد چند روز چک میکنم و لیست رو درست میکنم. وقتی فور کردین توی چنل هم عضو بشین که وقتی لیست درست شد با خبر بشین:) آمار هم مهم نیست. @Twittey
من شوق قدم های رسیدن به تو هستم یک شهر دلش رفت... که من دل به تو بستم (:
من همان آدم پر منطق بی‌احساسم ! [ پس چرا آمدنت حالِ مرا ریخت بهم . . ]
هدایت شده از آسایشگاه‌تنھایی‌هایم !
و امروز با حدیث جانم :)
هدایت شده از آسایشگاه‌تنھایی‌هایم !
امیدوارم این اخرین بیرون رفتنمون باهم نباشه که صدرصدم نیست به قولی میشه گفت که ما اصن تازه همو پیدا کردیم چه برسه اخرین دیدار و جدایی ؛ ولی شاید این بهونه ای باشه که من بگم چقدر دوست دارم یا اینکه چقدر برای من زیبا و مهربونی و چقد روت غیرت دارم😂🙂✨. و اینکه اینو بدون این پنج فوت فاصله ی منو تو قرار نیست هیچ وقت بیشتر شه و فکر نکنی یوقت مسافتمون داره دور میشه قراره دل و قلب و روحمونم ازهم دور شه ، نه حتا شایدم نزدیک تر از همیشه بشه ^^💙. خلاصه که کلی دوست دارم و به قولِ اون جمله ی معروف که : "روح‌هایی‌که‌متعلقد‌به‌یکدیگراند‌همیشه‌راه‌هایی‌ برای‌برگشت‌به‌یکدیگر‌پیدا‌میکنند '' و چه ساده بود برگشت ما که به نیت خداحافظی بود و ظاهرا تازه آغاز یک رابطه ی جدید بود :))))
- آینه آفتاب ؛
امیدوارم این اخرین بیرون رفتنمون باهم نباشه که صدرصدم نیست به قولی میشه گفت که ما اصن تازه همو پیدا
خیلی دوست دارم برات یه متن بلند بالا بنویسم از احساساتم ولی حال ندارم پس من تورو* حیف که نیستی* (:
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمیکردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان میگرفتند در واشد و آمد به مهمانی دلم رفت رفتم کنارش صحبتم یادم نیامد پرسید شعرت را نمیخوانی دلم رفت مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار منزوی او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمیبرد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمیرفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت..