"حیف! با اینڪہ دوستت دارم
سہم دستانم از تو پرهیز است
قسمتم نیستے و این یعنے:
زندگے واقعا غم انگیز است!"
- امید صباغ نو
او نمی داند که من ،
دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای؛
لحظه ای ؛ از یاد او
غافل شوم ...
به چه کسے پناھ بَرَم اگر غم و اندوهَم
را برطرف نکنے؟!(:
‹ابوحمزھیثمالۍ🌱›
خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم !
هر بار که می پرسی، چقدر ؟
با خودم فکر می کنم ؛
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد ؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد ؟!
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند ؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است ؟!
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم ...