دلم میخواست
چیزی بهش بگویم
که بداند چقدر دوستش دارم.
گفتم:تو مسیح منی!
-عباس معروفی
نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند:))
همیشه سیگار کشیدنت عذابم میداد.
راستشو بخوای بیشتر از روی حسادتم بود نکه مثل شاعر ها و نویسنده ها بگم چون لبات بهش میخورد حسودیم میشد نه...!
حسادت میکردم چون میدونستم ادما وقتی سیگاری میشن ک خیلی غصه داشته باشن...
و قصه داشتن میتونه از نداشتن ی ادم ب وجود بیاد!
من ک کنارت بودم!
پس مطمئنا اونی ک غصشو میخوردی من نبودم:)
مندرآستانهچندسالگیام!؟
‹ بااحتسابروزها
صدسالخسته
بااحتسابشبها
هزارسالمنتظر
بااحتسابعشق
چندسالاستمُردهام!