"کارافرنلیا" حالتیِ مربوط به وقتی که شخصی رهات میکنه، اما چیزهای مربوط به خودشو جا میزاره؛ مثل خاطرات...
بیشترین عشق و حالو دخترای قاجار کردن. مث سگ میخوردن ارایشم نمیکردن حمومم نمیرفتن تازه ی پارچه دافم محسوب میشدن.
آدمها از ترس وحشی میشوند،
از ترس به قدرت رو میآورند که
چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند
و گرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست،
به قدر همه هم هست اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
چرا کتاب نمیخوانند؟
چرا هیچچیز از تاریخ نمیدانند؟
چرا ما این همه در تیرهبختی تکرار میشویم؟
این همه جنگ این همه آدم برای چه چیزی کشته شدهاند که آن چیز حالا دستشان نیست و دست بچههاشانم نیست؟!
سال بلوا؛
-عباس معروفی-
دلبستگی طعم گسی دارد
با بغض های قصه درگیری
دستت که از دستش جدا باشد
دست خودت را هم نمیگیری((:
مارا به جرم عاشقی کشتند
با چوبه ای از جنس ویرانی
حتما تصور میکنی خوبم؟
افسوس اصلش را نمیدانی..
-