نامہات را تازه خواندم آفتاب بیغروبم!
بیگمان وقتی تو خوبی، من هم اینجا
خوب خوبم
مہربانی ڪردی و گفتی ڪہ از حالم بگویم؛
گاه دریاے شمالم، گاه توفان جنوبم
گاه برگم، گاه بادم، گاه سنگم، گاه چوبم
گاه رودے پُرخروشم، گاه سرگرم رسوبم
گاه چون آبادےِ دورے اسیر گردبادم
گاه مانند درختی در مسیر دارڪوبم
ڪاش آب چشمہ باشم، از تنت تب را برانم
ڪاش باد تشنہ باشم، از دلت غم را بروبم
غصّه خشڪ و تر ندارد، این سر و آن سر ندارد
شیشہے رنج و غمت را ڪاش بر سنگی بڪوبم...
افتاده درختی که به خود میبالید
از داغ تبر به خاک خود مینالید
گفتم چه کسی به ریشهات زد؟!
گفتا؛ آنکس که بهزیر سایهام میخوابید ...
خاطرم را آنچنان دربند ڪردے با دلت
جز تماشاے تو ڪارے نیست آرامم ڪند!
خالقوردے
این قضیه تو گرما پتو انداختن از زمان قدیم بوده
شما ببین تو گرمای سگ پز عربستان کفار پتورو از رو حضرت کشیدن کنار دیدن عه علیه'ع'.
زمان:
حجم:
6.8M
مثل غربُ شرقی که سوریه رو میخوادُ!
یه مظلوم که باترسُ لرز پیروزیَ رو میخوادُ؛
فقیری که برگ ُطعم کوبیده َرو میخوادُ. . .
روز و شب فـکر تـو یـک لحظه رهایـم نکند
مَـن بـه زندان تـواَم یـا که تـو زندانیِ مَـن ؟