زمانِ حال چیز خنده دارى است؛
اصولا نمىتواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه مىشویم، سپرى مىشود و دیگر حال نیست.
این طورى ما مدام در گذشته زندگى به سر مىبریم، حتى هنگامى که در حال رویاپردازى دربارهى آینده هستیم.
-کالم مک کان-
-همه ى ما ناقلِ يك بيمارى هستيم…
“توهمى” كه به آدمها ميدهيم،تا فكر كنند بعدِ رفتنشان،
زندگيمان هم تمام ميشود!
شرح دلتنگی من بیتو
فقط یک جملهست:
تا جنون فاصلهای نیست
از اینجا که منم...!
معشوق، دلشكنتر و من دردپيشهتر
او سنگتر زِ سنگ و من از شيشه شيشهتر ...
من پذیرفتم شکست ِخویش را ،
پندهای ِعقل ِدوراندیش را ،
من پذیرفتم که عشق افسانه است ...
این دل درد آشنا دیوانه است ؛
میروم شاید فراموشَت کنم
با فراموشی هم آغوشَت کنم ...
میروم از رفتنِ من شاد باش
از عذاب ِدیدنَم آزاد باش ...
گرچه تو تنهاتر از من میشوی ..
آرزو دارم شَبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای ِ سرد را ...
آرزو دارم خدا شادت کند ،
بعد شادی تشنه ی ِنامَم کند
آرزو دارم شبی سردَت کند
بعد آن شب همدم ِدردت کند
تا بفهمی با دلم بد کرده ای ..
با وجودِ احتیاج
دست ِمرا
رد کرده ای !